سرلشگر خلبان شهید عباس بابایی

در اين بخش مي‌توانيد در مورد کليه مباحث مرتبط با شهدا و جانباختگان نیروی هوایی ايران به بحث بپردازيد

مدیران انجمن: شوراي نظارت, مديران هوافضا

Captain I
Captain I
نمایه کاربر
پست: 879
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۴ دی ۱۳۸۶, ۱:۳۲ ب.ظ
محل اقامت: سلماس
سپاس‌های ارسالی: 1256 بار
سپاس‌های دریافتی: 1595 بار

Re: سرلشگر خلبان شهید عباس بابایی

پست توسط Hadi1001 »

به نام خدا

پیشاپیش شهادت حضرت امیر المومنین علی ( ع ) را خدمت دوستان تسلیت عرض می کنم



جعفر وحيد دستجردي:
اكبر عربيان از سربازان مؤمن و فداكار پايگاه هوايي اصفهان بود كه در مدت كوتاه خدمت خود، به خاطر سجاياي اخلاقي جناب سرهنگ بابايي از مريدان و دوستان نزديك ايشان به شمار مي آمد. با شروع جنگ، او داوطلبانه به جبهه رفت و چند ماه بعد به شهادت رسيد. جناب سرهنگ بابايي از آن پس هر چند وقت يك بار به ديدار خانواده شهيد عريبان مي رفتند.
چند روزي از شهادت شهيد بابايي مي گذشت كه مادر شهيد عربيان خوابي را كه ديده بود برايم تعريف كرد. او گفت:
ـ شب عيد قربان بود كه خواب ديدم پسرم، اكبر، به خانه آمده؛ ولي قصد دارد تا خيلي زود برگردد. از او پرسيدم كه مادر جان حالا كه آمدي چرا شتاب مي كني؟ مدتي پيش ما بمان. او گفت: «مادر من براي انجام مأموريتي آمده ام و اما با خود گفتم تا اينجا كه آمده ام، سري هم به شما بزنم. پرسيدم كه مأموريتت چيست؟ گفت: «من مأمور شده ام بيايم و يك نفر را همراه خود ببرم.» گفتم كه او چه كسي است؟ اكبر پاسخ داد:« اگر او را ببيني حتماً خواهي شناخت.» حرفش كه تمام شد با من خداحافظي كرد و خواست تا برود. ديدم سرهنگ بابايي به همراه اكبر، در حالي كه دست در دست هم دارند با خوشحالي در حال رفتن هستند. بعد از ظهر روز بعد، كه عيد قربان بود، خبر شهادت سرهنگ بابايي را از اخبار راديو اعلام كردند و دانستم كه شهادت شهيد بابايي در نزد خداوند ثبت شده بود.

عبدالمجيد طيّب:
سال 1366 كه به مكّه مشرف شدم، عضو كارواني بودم كه قرار بود شهيد بابايي هم با آن كاروان اعزام شود؛ ولي ايشان نيامدند و شنيدم كه به همسرشان گفته بودند: «بودن من در جبهه ثوابش از حج بيشتر است.»
در صحراي عرفات وقتي روحاني كاروان مشغول خواندن دعاي روز عرفه بود و حجّاج مي گريستند، من يك لحظه نگاهم به گوشه سمت راست چادر محل استقرارمان افتاد. ناگهان شهيد بابايي را ديدم كه با لباس احرام در حال گريستن است. از خود پرسيدم كه ايشان كي تشريف آورده اند؟! كي مُحرم شده اند و خودشان را به عرفات رسانده اند. در اين فكر بودم كه نكند اشتباه كرده باشم. خواستم مطمئن شوم. دوباره نگاهم را به همان گوشه چادر انداختم تا ايشان را ببينم؛ ولي اين بار جاي او را خالي ديدم.
اين موضوع را به هيچ كس نگفتم؛ چون مي پنداشتم اشتباه كرده ام.
وقتي مناسك در عرفات و منا تمام شد و به مكّه برگشتيم، از شهادت تيمسار بابايي باخبر شدم. در روز سوم شهادت ايشان، در كاروان ما مجلس بزرگداشتي بر پا شد و در آنجا از زبان روحاني كاروان شنيدم كه غير از من تيمسار دادپي هم بابايي را در مكّه ديده بود. همه دريافتيم كه رتبه و مقام شهيد بابايي باعث شده بود تا خداوند فرشته اي را به شكل آن شهيد مأمور كند تا به نيابت از او مناسك حج را به جا آورد.

اصغر مطلق:
در مراسم چهلم شهادت تيمسار بابايي، در ميان ازدحام سوگواران، مرد ميانه سالي با كلاه نمدي و شلوار گشاد كه معلوم بود از اهالي روستاهاي اطراف اصفهان است بر مزار عباس خاك بر سر مي ريخت و به شدّت مي گريست. گريه اش دل هر بيننده اي را سخت به درد مي آورد. آرام به او نزديك شدم و با بغضي كه در گلو داشتم پرسيدم:
ـ پدرجان! اين شهيد با شما چه نسبتي دارد؟
مرد سرش را بلند كرد و گفت:
ـ او همه زندگي ما بود. ما هر چه داريم از او داريم.
گريه امانش نداد تا صحبت خود را ادامه دهد. از او خواستم تا از آشنايي‌اش با عباس بگويد. با همان حالي كه داشت گفت:
ـ من اهل ده زيار هستم. اهالي روستاي ما قبل از اينكه شهيد بابايي به آنجا بيايد از هر نظر در تنگنا بودند. ما نمي دانستيم كه او چه كاره است؛ چون هميشه با لباس بسيجي مي آمد. او براي ما حمّام ساخت. مدرسه ساخت. حتي غسّالخانه براي ما ساخت و هميشه هر كس گرفتاري داشت برايش حل مي‌كرد. همه اهالي او را دوست داشتند. هر وقت پيدايش مي شد،‌ همه با شادي مي گفتند: «اوس عباس اومد». او ياور بيچاره ها بود. تا اينكه مدتي گذشت و پيدايش نشد. گويا رفته بود تهران. روزي آمدم اصفهان. عكسهايش را روي ديوار ديدم. مثل ديوانه ها هر كه را مي ديدم، مي گفتم: او دوست من بود؛ ولي كسي حرف مرا باور نمي كرد. بچه هاي نيروي هوايي را ديدم گفتم: او دوست من بود. گفتند: پدر جان تو ميداني او چكاره بود؟ گفتم: او دوست من بود دوست همه اهالي ده ما بود. او هميشه مي آمد به ما كمك مي كرد. گفتند: او تيمسار بابايي فرمانده عمليات نيروي هوايي بود. گفتم: ولي او هميشه مي‌آمد براي ما كارگري مي كرد. دلم از اينكه او ناشناس آمد و ناشناس رفت، آتش گرفته بود.

منبع سایت ساجد
دعا مي كنم خدا از تو بگيرد هر آنچه كه خدا را از تو مي گيرد.
Captain I
Captain I
نمایه کاربر
پست: 879
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۴ دی ۱۳۸۶, ۱:۳۲ ب.ظ
محل اقامت: سلماس
سپاس‌های ارسالی: 1256 بار
سپاس‌های دریافتی: 1595 بار

Re: سرلشگر خلبان شهید عباس بابایی

پست توسط Hadi1001 »

وصیت نامه شهید بابایی
قسمت اول

( بسم الله الرحمن الرحیم )
همسرم ! راه خدا را انتخاب کن که جز این راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد
. . . ملیحه جان همانطوری که میدانی احترام مادر واجب است . اگر انسان کوچکترین ناراحتی داشته باشد اولین کسی که سخت ناراحت می شود مادراست که همیشه به فکر فرزند یعنی جگرگوشه اش می باشد. . .

. . . ملیحه جان اگر مثلا نیم ساعتی فکر کردی راجع به موضوعی هرگز به تنهایی فکر نکن حتما از قرآن مجید و سخنان پیامبران - امامان استفاده کن و کمک بگیر- نترس هر چه می خواهی بگو. البته درباره هر چیزی اول فکر کن . هر چه که بخواهی در قرآن مجید هست مبادا ناراحت باشی همه چیز درست می شه ولی من می خواهم که همیشه خوب فکر کنی . مثلا وقتی یک نفر به تو حرفی می زند زود ناراحت نشو درباره اش فکر کن ببین آیا واقعا این حرف درسته یا نه . البته بوسیله ایمانی که به خدا داری.

ملیحه جان به خدا قسم مسلمان بودن تنها فقط به نماز و روزه نیست البته انسان باید نماز بخواند و روزه هم بگیرد . اما برگردیم سرحرف اول اگر دوستت تو را ناراحت کرد بعد پشیمان شد و به تو سلام کرد و از تو کمک خواست حتما به او کمک کن . تا میتونی به دوستانت کمک کن و به هر کسی که می شناسی و یا نمی شناسی خوبی کن. نگذار کسی از تو ناراحت بشه و برنجه.

هر کسی که به تو بدی می کند حتما از او کناره بگیر و اگر روزی از کار خودش پشیمون شد از او ناراحت نشو. هرگز بخاطر مال دنیا از کسی ناراحت نشو.

ملیحه جون در این دنیا فقط پاکی، صداقت ،ایمان ، محبت به مردم ، جان دادن در راه وطن ، عبادت باقی می ماند. تا می تونی به مردم کمک کن . حجاب ، حجاب را خیلی زیاد رعایت کن . اگه شده نان خشک بخور ولی دوستت ، فامیلت را که چیزی نداره، کسی که بیچاره است او را از بدبختی نجات بده. تا میتونی خیلی خیلی عمیق درباره چیزی فکر کن. همیشه سنگین باش. زود از کسی ناراحت نشو از او بپرس که مثلا چرا اینکار را کردی و بعد درباره آن فکر کن و تصمیم بگیر. . .

. . . ملیحه به خدا قسم به فکر تو هستم ولی می گویم شاید من مردم باید ملیحه ام همیشه خوشبخت باشد . هرگز اشتباه فکر نکند . همیشه فقط راه خدا را انتخاب بکند . چون جز این راه راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد .

ملیحه باید مجددا قول بدهی که همیشه با حجاب باشی . همیشه با ایمان باشی . همیشه به مردم کمک کنی . به همه محبت کنی . در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است و راه خداست . . .

. . . اگه می خواهی عباس همیشه خوشحال باشد باید به حرفهایم گوش کنی . ملیحه هرچقدر میتونی درس بخون . درس بخون درس بخون . خوب فکر کن . به مردم کمک کن . کمک کن خوب قضاوت کن . همیشه از خدا کمک بخواه . حتما نماز بخون . راه خدا را هرگز فراموش نکن . . .

. . . همیشه بخاطرت این کلمات بسیار شیرین و پر ارزش را بسپار « کسی که به پدر و مادرش احترام بگذارد ، یعنی طوری با آنها رفتار کند که رضایت آنها را جلب نماید ، همیشه پیش خداوند عزیز بوده و در زندگی خوشبخت خواهد بود . . .

ملیحه مهربانم هروقت نماز میخونی برام دعا کن .

قسمت دوم


بسم الله الرحمن الرحيم
انا لله و انا اليه راجعون
خدايا ، خدايا ، تو را به جان مهدي (عج) تا انقلاب مهدي (عج) خميني را نگهدار . به خدا قسم من از شهدا و خانواده شهدا خجالت مي کشم وصيت نامه بنويسم . حال سخنانم را براي خدا در چند جمله انشاالله خلاصه مي کنم .

خدايا مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده .
خدايا ، همسر و فرزندانم را به تو مي سپارم .
خدايا ، در اين دنيا چيزي ندارم ، هرچه هست از آن توست .
پدر و مادر عزيزم ، ما خيلي به اين انقلاب بدهکاريم .
عباس بابايي
22/4/61
21 ماه مبارک رمضان

سایت ساجد
دعا مي كنم خدا از تو بگيرد هر آنچه كه خدا را از تو مي گيرد.
Moderator
Moderator
نمایه کاربر
پست: 2659
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸, ۹:۵۸ ق.ظ
محل اقامت: روبروی شما
سپاس‌های ارسالی: 2234 بار
سپاس‌های دریافتی: 14097 بار

Re: سرلشگر خلبان شهید عباس بابایی

پست توسط RAHVAR »

تصویر




«شوق پرواز» با حضور شهاب حسینی

تصویرهنرمندان-عوامل مجموعه تلویزیونی «شوق پرواز» به کارگردانی «یدالله صمدیناصر دهقانیمدیر پروژه مجموعه تلویزیونی «شوق پرواز» گفت: تا به حال با حضور «کوروشتهامی» و «ستاره اسکندری» حدود 35 دقیقه از سریال تصویربرداری شده و گروهطی روزهای اخیر از قزوین به تهران می‌آیند. » با پایان تصویربرداری درقزوین به تهران می‌آیند.
وی افزود: در تهران بخش‌هایی از سریال با کمک نیروی هوایی با حضوربازیگرانی نظیر افسانه بایگان و بهمن زرین در بیمارستان بعثت ساخته می‌شودو پس از آن گروه دوباره به قزوین برمی‌گردند.


 دهقانی تصریح کرد: بازیگران جدیدی نظیر «شهاب حسینی» در نقش شهید بابایی و ناصر فخری نیز به پروژه اضافه شده‌اند.

ویدرباره انتخاب شهاب حسینی به عنوان بازیگر نقش شهید بابایی نیز اظهارداشت: ایشان با توجه به نظر طراح گریم شباهت بسیاری به شهید بابایی داشت وبا گریم نیز این شباهت بیشتر می‌شد.
بنابراین گزارش، مجموعه تلویزیونی«شوق پرواز» به همت مؤسسه فرهنگی هنری شاهد در 13 قسمت 45 دقیقه‌ای برایشبکه دو سیما ساخته می‌شود.
لوکیشن‌های این مجموعه در شهرهای قزوین، اصفهان، دزفول، بوشهر، مکه مکرمه و یک کشور اروپایی خواهد بود.
فرهاد توحیدی، مهدی محمد نژادیان و حسین تراب‌نژاد فیلمنامه اثر را بر پایه زندگی واقعی شهید عباس بابایی نوشته‌اند.
ازعوامل این پروژه می‌توان به طراح صحنه:اصغر نجات امینی، طراح گریم:سعیدملکان، برنامه‌ریز:برزو نیک‌نژاد، مدیر تولید:مجید بابایی، برنامه‌ریز:سعید مترصد، طراح صحنه و لباس: اصغر نژادیان و فیلمبردار:حسن پویا اشارهکرد.
سرلشکر خلبان «عباس بابایی» در سال 1329، در شهرستان قزوین دیدهبه جهان گشود. دوره ابتدایی و متوسطه را در همان شهر به تحصیل پرداخت و درسال 1348، به دانشکده خلبانی نیروی هوایی راه یافت و پس از گذراندن دورهآموزش مقدماتی، برای تکمیل دوره به آمریکا اعزام شد. پس از بازگشت بهاصفهان رفت و با اوج گیری مبارزات علیه نظام ستمشاهی، به عنوان یکی ازپرسنل انقلابی نیروی هوایی، در جمع دیگر افراد متعهد ارتش به میدان مبارزهوارد شد. شهید بابایی، با کفایت، لیاقت و تعهد بی‌پایانی که در زمان تصدیفرماندهی پایگاه اصفهان از خود نشان داد، با ارتقاء به درجه سرهنگی به سمتمعاون عملیات نیروی هوایی منصوب و به تهران منتقل شد و پس از آن نیز بهدرجه سرتیپی مفتخر شد. شهیدبابایی معاون عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوریاسلامی ایران، صبح روز پانزدهم مرداد ماه سال 1366، به هنگام بازگشت از یکمأموریت برون مرزی، هدف گلوله ضدهوایی قرار گرفت و به درجه رفیع شهادتنائل آمد. 
   تصویر     
  
Moderator
Moderator
نمایه کاربر
پست: 2659
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸, ۹:۵۸ ق.ظ
محل اقامت: روبروی شما
سپاس‌های ارسالی: 2234 بار
سپاس‌های دریافتی: 14097 بار

Re: سرلشگر خلبان شهید عباس بابایی

پست توسط RAHVAR »

اگر من عقابم بر این آسمان بسی تیز چنگ و به هر سو پران
خور و خواب و راحت برای ددان نباشد چو باشم بر این آسمان

که در رزم و پیکار و میدان جنگ نباشد یکی همچو من تیز چنگ
یکی رخش آهن پرم مرکب است خروشان چو رعد اژدها پیکر است

زمین و زمان را دگرگون کنم بسی پر زآتش پر از خون کنم
همه خاک ایران سرای من است همه جای آن آشیان من است



مرحوم "حاج اسماعیل بابایی" پدر بزگوار عباس را همگان به عنوان تعزیه گردان می شناختند وی سال های زیادی از عمر خود را صرف خدمت به امام حسین و این همایش بزرگ مذهبی کرده بود. صحن حیاط خانه اش منزلگاه دوستداران حسین (ع) بود. دوران طفولیت عباس در این فضا آغاز شده بود. او از همان زمان کودکی از پدر آن چه را که باید بیاموزد و سرلوحه قرار دهد، آموخت. از همان کودکی نقش هایی را در تعزیه به عهده گرفت تا از همان موقع معلوم باشد که عباس چقدر عاشق اهل بیت است.
سال ها یکی پس از دیگری گذشت. اینک عباس، دوران تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان دهخدا سپری می کند و دوران متوسطه خود را نیز در دبیرستان نظام با موفقیت به پایان می رساند.
پس از اخذ دیپلم، با شرکت در کنکور سراسری در رشته پزشکی پذیرفته می شود ولی به دلیل این که به خلبانی علاقه وافری داشت، از آن انصراف داده و در سال 1348 وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی می شود. همانند دیگر خلبانان نیروی هوایی پس از گذراندن دوره مقدماتی پرواز، جهت تکمیل فن خلبانی و گذراندن دوره پیشرفته، به کشور ایالات متحده آمریکا اعزام می شود.
شهید بابایی در سال 1349، برای گذراندن دوره خلبانی به آمریکا رفت. طبق مقررات دانشکده می بایست به مدت دو ماه با یکی از دانشجویان آمریکایی هم اتاق می شد. آمریکایی ها، در ظاهر، هدف از این برنامه را پیشرفت دانشجویان در روند فراگیری زبان انگلیسی عنوان می کردند، اما واقعیت چیز دیگری بود. چون عباس در همان شرایط تمام واجبات دینی خود را انجام می داد، از بی بند و باری موجود در جامعه آمریکا بیزار بود. هم اتاقی او در گزارشی که از ویژگی ها و روحیات عباس نوشته، یادآور می شود که بابایی فردی منزوی و در برخوردها، نسبت به آداب و هنجارهای اجتماعی بی تفاوت است. از رفتار او بر می آید که نسبت به فرهنگ غرب دارای موضع منفی می باشد و شدیداً به فرهنگ سنتی ایران پای بند است. بولتن خبری ‹‹ ریس ››، پایگاه آموزش خلبانان شکاری آمریکا: دانشجو بابایی ساعت دو بعد از نیمه شب می دود تا شیطان را از خودش دور کند. ›› آمریکا بود و جو فاسدش. عباس هم جوان بود، اما مسلمان. برای دوری از گناه ورزش می کرد.
 تصویر 
 خود وی ماجرای فارغ التحصیلی از دانشکده خلبانی آمریکا را چنین تعریف کرده است: «دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود، اما به خاطر گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود، تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمی دادند، تا این که روزی به دفتر مسئول دانشکده، که یک ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست که بنشینم. پرونده من در جلو او، روی میز بود، ژنرال آخرین فردی بود که می بایستی نسبت به قبول و یا رد شدنم اظهار نظر می کرد. او پرسش هایی کرد که من پاسخش را دادم . از سوال های ژنرال بر می آمد که نظر خوشی نسبت به من ندارد. نگهان در اتاق به صدا در آمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از ژنرال خواست تا برای کار مهمی به خارج از اتاق برود با رفتن ژنرال، من لحظاتی را در اتاق تنها ماندم. به ساعتم نگاه کردم، وقت نماز ظهر بود. با خود گفتم، کاش در اینجا نبودم و می توانستم نماز را اول وقت بخوانم. انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد. گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از نماز نیست، همین جا نماز را می خوانم. ان شاءالله تا نمازم تمام شود، او نخواهد آمد. به گوشه ای از اتاق رفتم و روزنامه ای را که همراه داشتم به زمین انداختم و مشغول نماز شدم. در حال خواندن نماز بودم که متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است. با خود گفتم چه کنم؟ نماز را ادامه بدهم یا بشکنم؟ بالاخره گفتم، نمازم را ادامه می دهم، هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد. سرانجام نماز را تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی می نشستم از ژنرال معذرت خواهی کردم. ژنرال گفت: چه می کردی؟ گفتم: عبادت می کردم. گفت: بیشتر توضیح بده. گفتم: در دین ما دستور بر این است که در ساعت های معین از شبانه روز باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعات زمان آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و این واجب دینی را انجام دادم. ژنرال با توضیحات من سری تکان داد و گفت: همه این مطالبی که در پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست . این طور نیست؟ پاسخ دادم: آری همین طور است.. از نوع نگاهش پیدا بود که از صداقت و پای بندی من به سنت و فرهنگ رنگ نباختنم در برابر تجدد جامعه آمریکا خوشش آمده است. با چهره ای بشاش خود نویس را از جیبش بیرون آورد و پرونده ام را امضا کرد. سرانجام وی به ایران بازگشتند. در آن زمان هواپیمای پیشرفته اف 14 مدتی بود که وارد ایران شده و تصمیم بر این شده بود که خلبانان این هواپیما از بین بهترین های اف 4 و اف 5 انتخاب شوند.
 
 تصویر 
 بابایی هم که جزو بهترین خلبانان اف 5 بود، در تاریخ 10 آبان سال 1355 برای پرواز با این جنگنده انتخاب شد و همان زمان به پایگاه هشتم شکاری اصفهان منتقل گردید. در این مدت بابایی چنان مهارتی در هدایت اف 14 پیدا می کند که به عنوان یکی از بهترین خلبان های اف 14 انتخاب می شود.
با اوجگیری مبارزات مردم علیه نظام ستمشاهی، بابایی به عنوان یکی از پرسنل فداکار ارتش و علاقه مندان حضرت امام خمینی (ره) وارد میدان مبارزه علیه رژیم پهلوی شد. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی با دارا بودن تعهد، ایمان، تخصص و مدیریت اسلامی چنان درخشید که به فرماندهی پایگاه هشتم هوایی منصوب شد. شهید بابایی، در تاریخ دفاع مقدس با بیش از 3 هزار ساعت پرواز با انواع هواپیماهای جنگنده، اخلاص و ایثار خود را بیش از پیش به نمایش گذاشت.
انقلاب اسلامی و در پس آن دفاع مقدس در شکل گیری انقلاب و روشن کردن افکار پرسنل نیروی هوایی، شهید بابایی نقش بسزایی را ایفا می کرد. با پیروزی انقلاب، این شهید بزرگوار همراه با شهید اردستانی اقدام به تشکیل هسته تشکل خلبان های حزب اللهی در پایگاه های تبریز و اصفهان می کنند.
31 شهریور سال 1359 کشور بعثی عراق هجوم همه جانبه خود را به خاک ایران آغاز می کند. بابایی همچون دیگر تیزپروازان نیروی هوایی، حضوری گسترده و چشمگیر در جبهه های جنگ و شرکت در عملیات برون مرزی دارد.
یک سال پس از آغاز جنگ، بابایی به دلیل کارآمدی، فعالیت های شبانه روزی و رشادت هایی که از خود نشان داد، در تاریخ هفتم مرداد سال 1360 با ارتقاء به درجه سرهنگ دومی، به عنوان فرمانده پایگاه هوایی اصفهان مــــنـــــــصوب می شود.


ابتکاری برای کاهش اشتباه پدافند

در این روزها تعدادی از هواپیماهای ما که از پروازهای برون مرزی برمی گشتند، به دلیل پرواز در ارتفاع پایین و سرعت بالایی که داشتند، به اشتباه مورد هدف پدافند خودی قرار می گرفتند که بابایی طرحی را ارائه کرد که بر اساس آن یک خلبان به ایستگاه های پدافند مرزی اعزام می شد و تمام اطلاعات ورودی و خروجی جنگنده ها در اختیارش قرار می گرفت. بدین ترتیب با هماهنگی ای که شده بود، بعد از چندی شاهد کاهش 90درصدی این اشتباه ها بودیم.


فرماندهی همانند بسیجیان

شهید بابایی با 3000 ساعت پرواز با هواپیماهای جنگنده مختلف، کارنامه درخشانی از خود و میهنش بجای گذاشته است. آن چه برای همگان عجیب بود، نوع وضعیت ظاهری ایشان بود. فردی با لباس ساده و اکثرا بسیجی با سری تراشیده، بی آلایش که در اکثر اوقات او را با یک بسیجی ساده اشتباه می گرفتند. روزی درحالی که فرمانده پایگاه بود، با سینی چای از بسیجیان پذیرایی می کرد و کسی هم او را نمی شناخت. چهره ای که برای عراقی ها به عنوان یک افسر شجاع و نترس شناخته شده بود و آنها از نام او نــــیـــــــــــز می ترسیدند.

بنیانگذار سوختگیری هوایی درشب برای هواپیمای اف 14و تشکیل گردان کربلا
در این زمان با توجه به این که هواپیماهای اف 14 در بعضی از مواقع تا 12 ساعت پرواز ممتد در شب داشتند، نیاز به سوخت گیری هوایی در شب امری اجتناب ناپذیر بود که وی به عنوان اولین کسی که این کار را کرده بود، به خلبانان دیگر آموزش های لازم را می داد.
بابایی در نهم آذر سال 1362 ضمن ارتقاء درجه به سرهنگ تمامی، به عنوان معاونت عملیات فرماندهی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی منصوب و به تهران منتقل شد ولی مگر او می توانست پشت میز بنشیند؟!
در این زمان بابایی به همراه شهید اردستانی در قرارگاهی به نام "رعد" اقدام به تشکیل گردانی با عنوان "گردان کربلا" نمودند و با جمع کردن تعدادی از خلبانان در این گردان، عملیات خطرناک را داوطلبانه انجام می دادند.

ابتکاری دیگر

در همین سال ها نیروی هوایی با کمبود خلبان در هواپیمای اف 14 مواجه بود که بابایی طرحی را ارائه کرد که بر مبنای آن تعدادی از خلبانان ماهر هواپیمای اف 5 برای آموزش پرواز با اف 14 انتخاب شوند و بروی این هواپیما انتقال پیدا کنند. او خود مشغول انتخاب خلبانان شد و تعدادی از خلبانان ماهر اف 5 برای این کار انتخاب شدند. در آن زمان این طرح بسیار برای نیروی هوایی و ادامه پروازهای اف 14 حیاتی بود که با تدبیر بابایی این طرح با موفقیت کامل انجام شد.

ستاری از من لایق تر است!

در سال 1365 مقدمات فرماندهی عباس در نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران فراهم شده و حکم او توسط ریاست محترم جمهوری امضاء شده بود و فقط امضای حضرت امام (ره) مانده بود. بابایی درحالی که در مرخصی بود، به سرعت خود را به تهران رساند و مانع این کار شد و برای این پست، امیر سرلشکر "منصور ستاری" را که در آن زمان سرهنگ تمام بود، پیشنهاد داد و گفت که او از من لایق تر است.
در تاریخ هشتم اردیبهشت سال 1366 بابایی به درجه سرتیپی ارتقاء یافت ولی همچنان پروازهای عملیاتی را انجام می داد.
 
 تصویر 
عقاب تیزپرواز، هوس پروازی دگر کرد

صبح روز پانزدهم مرداد سال 1366 مصادف با عید سعید قربان، تیمسار بابایی به همراه سرهنگ خلبان "بختیاری" با یک فروند هواپیمای اف 5 دو نفره، در پایگاه هوایی تبریز به زمین نشست. به محض این که هواپیما به زمین می نشیند، سرهنگ خلبان "علی محمد نادری" و تعدادی دیگر از خلبانان به استقبال می آیند.
بابایی به همراه سرهنگ نادری، وارد گردان عملیات می شود. بابایی ماموریت پروازی را در دفتر مخصوص می نویسد و زیر آن را امضاء می کند. سرهنگ نادری به او می گوید:
- تیمسار شما خسته هستید بهتر است استراحت کنید.
که بابایی به سرهنگ نادری می گوید:
- نه آقای نادری خسته نیستم ...
و سپس به سرهنگ نادری می گوید:
- محمد آقا ... بگو هواپیما را مسلح کنند.
سرهنگ نادری می گوید:
- عباس جان ... امروز عید قربان است چطوره این کار را به فردا موکول کنیم؟
بابایی می گوید:
- امروز روز بزرگی است ... روزی است که اسماعیل به مسلخ عشق رفت ...
تایید سرهنگ نادری، بابایی شروع به تشریح عملیات می کند. نقطه نشانه ها، مواضع پدافندی، تاسیسات و نیروی های زرهی دشمن را روی نقشه مشخص می کند و پس از تبادل نظر با سرهنگ نادری، درحالی که تجهیزات پروازی خود را همراه داشت، محوطه گردان عملیات را ترک کرده و پیاده به سوی جنگنده به راه می افتد.
هواپیما پس از مانوری در آسمان، به نقطه مورد نظر می رسد. ارتفاع گرفته و با شیرجه به سمت تاسیسات دشمن، آن جا را مورد هدف قرار می دهد. با اصابت بمب ها، کوهی از آتش به آسمان زبانه می کشد و صدای تیمسار در گوش نادری می پیچد:
- الله اکبر ... الله اکبر ... می رویم به طرف نیروهای زرهی دشمن.
پس از چند لحظه، باران گلوله و موشک بود که بر سر دشمن فرو ریخته می شد. بعد از پایان تیرباران نیروهای زرهی، تیمسار می گوید: "آقا محمد ... برگردیم."
هواپیما با گردشی 180 درجه از منطقه دور می شود. در پایین آتش زبانه می کشد و بعثیان به هر سوی درحال فرار بودند.
هواپیما درحال عبور از کوه های بلند و جنگل های سرسبز بود که صدای عباس در رادیو می پیچد:
- آقای نادری ... پایین را نگاه کن درست مثل بهشت است.
سپس آهی می کشد و ادامه می دهد:
- خدا لعنتشون کنه که این بهشت را به جهنم تبدیل کرده اند.
پس از لحظاتی صدای عباس در کابین می پیچد:
- مسلم سلامت می کند یا حسین ...
ناگهان صدای انفجار مهیبی همه چیز را دگرگون می کند. عباس در یک آن خود را درحال طواف می یابد:
- اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک...
و آخرین حرف ناتمام ماند.


نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، سرداران بزرگی همچون شهید شیرودی، شهید کشوری، شهید سهیلیان، شهید سرلشکر عباس بابایی، شهید سرلشکر علیرضا یاسینی، شهید سرلشکر مصطفی اردستانی و شهید سرلشکر منصور ستاری را در خود جای داده است. مقام معظم رهبری در توصیف فداکاری‏های این نیرو فرموده‏اند: «خلبانان شکاری ما، یک برجستگی‏هایی نشان دادند و فداکاری‏هایی کردند که زبان عاجز است از این که بتواند در عبارات کوتاه، حقایقی را که در میدان جنگ از این عزیزان بروز کرده، توصیف کند. من فراموش نمی‏کنم آن روزهایی را که شدت جنگ و در بحبوحه‏های حوادث تلخ، خلبان‏های ما در آسمان چه فداکاری‏هایی کردند و این‏ها جزو پرونده معنوی و ذخیره الهی و آسمانی نیروی هوایی در سخت‏ترین دوران آزمایش‏های این ملّت ثبت است»
   تصویر     
  
Moderator
Moderator
نمایه کاربر
پست: 2659
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸, ۹:۵۸ ق.ظ
محل اقامت: روبروی شما
سپاس‌های ارسالی: 2234 بار
سپاس‌های دریافتی: 14097 بار

Re: سرلشگر خلبان شهید عباس بابایی

پست توسط RAHVAR »

شهدا شمع محفل دوستانند.
شهدا در قهقهه مستانه شان و در شادي وصولشان عند ربهم يرزقون اند. 

  [FONT=times new roman] امير سرلشكر خلبان شهيد عباس بابايي - فرمانده عمليات نيروي هوايي ارتش 
تصویر
  برادر رحيم صفوي در مورد شهيد بابايي  
  بابايي ; موجودي فرشي كه عرشي مي انديشيد  
  صحبتهاي سرلشگر پاسدار سيدرحيم صفوي در سالگرد شهادت سرلشگر خلبان عباس بابايي  
  ارتش حزب الله  
  من اين است كه سرلشگر خلبان عباس بابايي فرمانده اي مومن و شجاعبود كه نقش ايشان در نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران يك نقش برجستهو بي نظير جلوه مي كند , بخصوص در عملياتها و در بعد سازماندهي و آمادگيهاي عملياتي نيروي هوايي ارتش .  
  ترديد شهيد بابابي مي تواند يك الگو و اسوه براي افسران جوان ارتشجمهوري اسلامي ايران باشد چرا كه داراي مجموعه خصوصياتي همچون دين باوري ,انقلابي بودن , تخصص و فداكاري در راه استقلال و عظمت و تماميت ارضي ايرانبود و اين خصوصيات مي تواند يك افسر مومن براي ارتش جمهوري اسلامي ايرانبسازد.  
  بابايي يك بسيجي بود با يك روحيه بسيجي . با بسيجيان و پاسدارانفرقي نداشت . هر كسي كه ايشان را از نزديك مي ديد فكر نمي كرد يك خلبانباشد , رفتار , خلق و خو و لباس پوشيدن ايشان بيشتر به يك بسيجي و يا يكپاسدار شباهت داشت ما واقعا شهيد بابايي را در سلوك , رفتار , اخلاص ,عاطفه و عشق به امام و ولايت همچون يك بسيجي مي ديديم . قلب سليم و نورانيسرلشگر شهيد عباس بابايي به حقيقت يك عالم روشن بود و به اين خاطر اين زرقو برق دنيا مقام و موقعيت والاي ايشان در نيروي هوايي ارتش هيچ تاثيري دررفتار , ايمان , تواضع و فروتني ايشان نسبت به درجه داران و افسران نداشت, زيرا چشم حقيقت بين ايشان به حقايق آن عالم روشن شده بود.  
  نظر من او نمونه يك امير ارتش حزب الله است و از افتخارات نيروي هوايي ارتش .  
  از روزهاي اول انقلاب با اين افسر مومن , متقي و انقلابي آشنا شدم. زماني كه ما در سال اول انقلاب كميته دفاع شهري و بعد سپاه پاسدارانانقلاب اسلامي را در استان اصفهان تشكيل داديم ايشان افسر پايگاه هشتمشكاري بودند و بعدها به فرماندهي آن پايگاه منصوب گرديدند. در آن موقعيتبنده به عنوان فرمانده عمليات سپاه استان اصفهان با ايشان يك ارتباطتنگاتنگ و صميمي برقرار كرده بودم بطوريكه نسبت به يكديگر شناخت دو طرفهپيدا كرديم و همان شناخت و روابط صميمانه از اوايل پيروزي انقلاب باعث شدكه هم آن بزرگوار و هم ما در هشت سال دفاع مقدس حضور داشته باشيم .  
  مورد چگونگي پشتيباني نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي و عملياتهايبزرگي چون فتح المبين , بيت المقدس كه به صورت مشترك بين ارتش و سپاهانجام مي شد و از يك قرارگاه مشترك عملياتي برخوردار بودند چه فرماندهيمشترك , اين عملياتها را اداره مي كرد و چه بعدها در اين فاصله سپاه بصورتمستقل عملياتهاي بزرگي چون فاو , كربلاي پنج و يا عملياتهاي ديگر را انجاممي داد شهيد بابايي براي طرح ريزي پشتيباني هاي هوايي و اينكه چه عملياتيدر چند ماه آينده خواهيم داشت و منطقه عملياتي كجاست و مشخصات آن چيستكمكهاي شاياني به ما كرد و چون به علت اجراي اصل غافلگيري و براي اينكهبتوانيم ضربات محكمي را در اين عملياتها به دشمن وارد كنيم نياز بهپشتيباني هوايي داشتيم ايشان زحمات زيادي را در انتخاب خلبانها و تيمپروازي و همچنين در حين عمليات در تخليه مجروحين متقبل شد.  
  امام حسين (ع )  
  ما با سرلشگر شهيد بابايي يك ارتباط تنگاتنگ و بسيار صميمانه بود.روزها و شبها به قرارگاه فرماندهي مي آمد و ما معمولا با هم در يكجا بوديمو ايشان هميشه سعي مي كرد با لباس بدون درجه بيايد يعني لباس ساده بسيجي .وقتي هم مي آمد همانجا راحت روي زمين مي خوابيد و استراحت مي كرد و مثلهمه ما از همان غذاهاي ساده قرارگاه استفاده مي نمود.  
  او واقعا يك روحيه سرشار از عشق به حضرت اباعبدالله الحسين (ع )بود. هر ساله در منزلشان واقع در قزوين مراسم مي گرفت و پدر بزرگوارشان(رحمت الله عليه ) مراسم تعزيه خواني برگزار مي كرد.  
  سال توفيق داشتيم با دعوت ايشان به مراسم آنها برويم . حقيقتا بندهبسيار تحت تاثير قرار گرفتم . گاهي اوقات وقتي ما در قرارگاه زيارت عاشورامي خوانديم , فصلهايي از زيارت عاشور را خود ايشان با صداي بسيار زيباتلاوت مي كرد و اشك مي ريخت . واقعا اين امير ارتش اسلام عاشق حسين (ع )بود.  
  كليدي در نيروي هوايي  
  بابايي در سازماندهي نيروهاي ارتش نقش عظيمي داشت . شايد وجودفرمانده شهيد امير سرلشگر ستاري بعنوان فرماندهي نيروي هوايي ارتش نيزموثر بود ولي در كنار شهيد بابايي يعني شهيد بابايي و شهيد ستاري هر دو يكنقش كليدي داشتند. اگرچه دوستان عزيز شهيد بابابي همچون سرلشگر مصطفياردستاني و ديگر شهداي ارتش نيز در اين رابطه نقش بسزايي داشتند همچنينبزرگواراني كه الحمدالله تعداد زيادي از آنها امروز در قيد حيات هستند ودر مقامات بالايي همچون فرماندهي نيروي هواي ارتش همچون سرتيپ خلبان پرديسو نيز امير بقايي در حال خدمت مي باشند.  
  اين عزيزان در كنار اين شهداي عزيز در نگهداري نيروي هوايي در آنزمان كه همه قطعات و سيستمهاي ما از خارج پشتيباني مي شد , نقش اساسيداشتند و امثال افراد مومني چون امير سرلشكر بابايي بودند كه توانستندنيروي هوايي ارتش را سر پا نگهدارند و ضربات قاطع و محكمي را بر قلب ارتشبعثي در عملياتها بزنند.  
  خودم شاهد فداكاريهاي اين عزيزان در عملياتهاي مختلف بودم و از خداوندمنان مي خواهم كه اين شهيدان را با شهداي كربلا و امام شهدا(ره ) محشورگرداند و ياد و خاطره اين شهيدان همواره در قلب بسيجيان و بر قلب پاسدارانو ارتشيان جاودانه باشد.  
  زميني كه آسماني فكر مي كرد  
  يك روز شهيد بابايي آمد قرارگاه تا به اتفاق هم براي نمازجماعت بهمسجد قرارگاه برويم . ايشان موي سر خود را چون سربازان تراشيده و لباسيخاكي بسيجي پوشيده بود , وقتي وارد مسجد شديم به ايشان اصرار كردم به صفاول نماز برويم ولي ايشان قبول نكرد و در همان ميان مانديم , چرا كه ايشانهميشه سعي مي كرد ناشناخته بماند.  
  نماز هم يك حالات خاصي داشت . مخصوصا در قنوت . در برگشت از نماز رفتيمبراي نهار , اتفاقا نهار آن روز كنسرو بود و سفره ساده اي پهن كرده بودند.ايشان صبر كرد و آخر از همه شروع كرد به غذا خوردن . او آن چنان رفتار ميكرد كه كسي حتي شك هم نمي كرد كه او فرمانده عمليات نيروي هوايي ارتش :بابايي است بلكه بيشتر وانمود مي كرد كه يك بسيجي است .  
  خداوند همه ما را وفادار به آرمان شهدا گرداند و ما را در راهدفاع از ملت و كشور قرار دهد. حقيقتا شهيد بابايي شناخته نشده , اميدواريمكه با تلاش دوستان قسمتي از عمق درياي عرفان و عمق زحمات ايشان در 8 سالدفاع مقدس براي نسلهاي آتي شناخته شود.  
   تصویر     
  
Moderator
Moderator
نمایه کاربر
پست: 2659
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸, ۹:۵۸ ق.ظ
محل اقامت: روبروی شما
سپاس‌های ارسالی: 2234 بار
سپاس‌های دریافتی: 14097 بار

Re: سرلشگر خلبان شهید عباس بابایی

پست توسط RAHVAR »

یك شهید بابایی را از دست دادیم اما ده‌ها بابایی در لبنان پرورش یافت
تصویر

طیمراسمی،سالگرد شهادت سرلشگر خلبان ‌عباس بابایی با حضور خانواده شهیدان،مسولان استانی، خلبانان نیروی هوایی ارتش و جمع‌ كثیری از مردم در گلزارشهدای قزوین برگزار گرامی داشته شد.
در اینمراسم،حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدمحمدحسن ابوترابی، نائب رئیس مجلس شورایاسلامی با اشاره به جنایات رژیم صهیونیستی در لبنان گفت:ما یك شهید باباییرا از دست دادیم،اما ده‌ها بابایی در لبنان پرورش یافت.
وی افزود:امروز فلسطین،قدرت خود را از حزب‌الله می‌گیرد، در حالی كه متاسفانه هیچ كشور عربی این جنگ را محكوم نكرده است.
ابوترابی اظهار داشت:برای اولین بار، مردم اسرائیل طعم ناامنی‌های جنگ را چشیده و ناوهای آنها در دریا سرنگون شد.
وینقش ایران را در منطقه حیاتی توصیف كرد و گفت: همه‌ حركت‌های آزادیخواهانه، در فلسطین، لبنان و عراق به خاطر وجود نظام مقتدر جمهوری اسلامیایران است.
در پایان این مراسم، حاضرین با حضور بر سر مزار شهید بابایی، یاد و خاطره‌ی وی را گرامی داشتند.
   تصویر     
  
Moderator
Moderator
نمایه کاربر
پست: 2659
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸, ۹:۵۸ ق.ظ
محل اقامت: روبروی شما
سپاس‌های ارسالی: 2234 بار
سپاس‌های دریافتی: 14097 بار

Re: سرلشگر خلبان شهید عباس بابایی

پست توسط RAHVAR »

محسن رضایی: به نام ولايت به خوابگاه‌ها نريزيد

سایت خبری رخداد:اري شهيد بزرگوار بابايي خلبان و فرمانده‌ي اف 14 (که از مدرن‌ترين جنگنده‌هاي دنيا بود) را بارها و بارها در جبهه و قرارگاه ديدم و با او صحبت کردم. چهره‌اي معصوم و محجوب داشت. از يادم نمي‌رود در شوراي عالي دفاع که آمده بود، پيشنهاد فرمان‌دهي نيروي هوايي را به او داديم، زير بار نرفت و شهيد ستاري را پيشنهاد کرد و همين طور شد.



محسن رضايي در پيامي به مناسبت سالگرد شهادت سرلشگر خلبان شهيدعباس بابايي، ياد و خاطره‌ي او را گرامي داشت.

به گزارش سرویس سیاست سایت خبری رخداد(Rokhdad.org)، پيام به اين شرح است:

«بسمه‌تعالي
من المومنين رجال صدقو ما عاهدو الله عليه
آسمان جبهه و رزمندگان آن بارها شاهد پرواز پرصلابت پرنده‌اي بوده است که نه‌تنها با پرنده‌هاي مهاجم مي‌جنگيد که بعضا به فکر ياري به برادران خود در زمين که مورد هجوم وحشيانه تانک‌هاي دشمن قرار مي‌گرفتند، بود و سعي مي‌کرد مثل عقاب بر سر آن‌ها يورش بياورد.

آري شهيد بزرگوار بابايي خلبان و فرمانده‌ي اف 14 (که از مدرن‌ترين جنگنده‌هاي دنيا بود) را بارها و بارها در جبهه و قرارگاه ديدم و با او صحبت کردم. چهره‌اي معصوم و محجوب داشت. از يادم نمي‌رود در شوراي عالي دفاع که آمده بود، پيشنهاد فرمان‌دهي نيروي هوايي را به او داديم، زير بار نرفت و شهيد ستاري را پيشنهاد کرد و همين طور شد.

هنگامي که هواپيماهاي دشمن از همه نوع آن چه روسي و چه فرانسوي، هيچ محدوديتي در تهيه بمب و موشک نداشتند و هواپيماهاي ما با مشکلات جدي تعمير و آماده‌سازي و نداشتن بمب و موشک مواجه شدند، اين شهيد بزرگوار روبه سوي پدافند هوايي آورد و تلاش کرد، با ايجاد قرارگاه «رعد» آرامش را در آسمان جبهه‌ها به‌وجود آورد. فردي با اخلاق و دوست‌داشتني بود. بيش‌تر سکوت مي‌کرد تا آن‌که حرف بزند. اهل سکوت بود و آرامش. فردي ولايت‌مدار بود و به امام عشق مي‌ورزيد و دوستان زيادي در سپاه و ارتش داشت.

در يکي از پروازها، شهيد بابايي براي هميشه به آسمان رفت و ديگر به زمين برنگشت و زمين را به زمينيان سپرد و از آن روز خودش و ديگر پرندگان آسماني که قبل و بعد از او به آسمان پرواز کرده بودند، از آن بالا به ما زمينيان مي‌نگرند که بر سر دستاوردهاي آنان چه مي‌آوريم.

آنان اگر امروز در ميان ما بودند، جبهه‌اي بزرگ و متحد پيرامون مردم و ولايت ايجاد مي‌کردند و به ما مي‌گفتند که به نام مردم به ولايت حمله نکنيد و به نام ولايت به خوابگاه‌ها نريزيد که جمهوري اسلامي، يعني مردم و ولايت و جدا کردن اين دو، به هرج و مرج منجر مي‌شود.

آن‌ها از بزرگان کشور مي‌خواستند که پيرامون ولايت جمع شوند و وحدت خود را به دنيا نشان دهند تا دشمنان ملت ايران آرزويي که اين روزها در دل‌شان ايجاد شده و منتظر تفرقه، اختلاف و تجزيه ايران هستند را به گور ببرند.

درود خدا بر شهيد بابايي و شهداي دفاع مقدس. درود خدا بر پرنده آرامش‌بخش جبهه‌ها. درود خدا بر فرمانده دل‌ها.
سرباز ملت ايران
محسن رضايي»
   تصویر     
  
Moderator
Moderator
نمایه کاربر
پست: 2659
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸, ۹:۵۸ ق.ظ
محل اقامت: روبروی شما
سپاس‌های ارسالی: 2234 بار
سپاس‌های دریافتی: 14097 بار

Re: سرلشگر خلبان شهید عباس بابایی

پست توسط RAHVAR »

دل همه مي‌لرزيد؛ كه آيا مي‌تواند؟


در بين رزمندگان دلاور ارتش جمهوري اسلامي، نام شهيد بزرگوار تيمسار عباس بابايي چون ستاره اي تابناک مي‌درخشد. شهيد بابايي در سال 1329، در شهرستان قزوين ديده به جهان گشود. دوره ي ابتدايي و متوسطه را در همان شهر به تحصيل پرداخت و در سال 1348، به دانشكده خلباني نيروي هوايي راه يافت و پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتي براي تكميل دوره به آمريكا اعزام شد. شهيد بابايي در سال 1349، براي گذراندن دوره خلباني به آمريكا رفت و بعد از گذران موفق دوره با کسب مدرک عالي خلباني به ايران برگشت.

با اوج گيري مبارزات عليه نظام ستمشاهي، بابايي به عنوان يكي از پرسنل انقلابي نيروي هوايي، در جمع ديگر افراد متعهد ارتش به ميدان مبارزه وارد شد. پس از پيروزي انقلاب اسلامي، وي گذشته از انجام وظايف روزمره، بعنوان سرپرست انجمن اسلامي پايگاه، به پاسداري از دستاوردهاي پرشكوه انقلاب اسلامي پرداخت. شهيد بابايي با دارا بودن تعهد، ايمان، تخصص و مديريت اسلامي چنان درخشيد كه شايستگي فرماندهي وي محرز و در تاريخ 7/5/1360، فرماندهي پايگاه هشتم هوايي بر عهده ي او گذاشته شد. اين امر با اصرار آيت الله خامنه‌اي صورت گرفت.

بابايي، با كفايت، لياقت و تعهد بي پاياني كه در زمان تصدي فرماندهي پايگاه اصفهان از خود نشان داد، در تاريخ 9/9/1362 با ارتقاء به درجه سرهنگي به سمت معاون عمليات نيروي هوايي منصوب و به تهران منتقل گرديد.

او با روحيه شهادت طلبي به همراه شجاعت و ايثاري كه در طول سال ها، در جبهه هاي نور و شرف به نمايش گذاشت، صفحات نوين و زريني به تاريخ دفاع مقدس و نيروهاي هوايي ارتش نگاشت و با بيش از 3000 ساعت پرواز با انواع هواپيماهاي جنگنده، قسمت اعظم وقت خويش را در پروازهاي عملياتي و يا قرارگاهها و جبهه‌هاي جنگ در غرب و جنوب كشور سپري كرد و به همين دلیل چهره آشناي «بسيجيان» و يار وفادار فرماندهان قرارگاه هاي عملياتي بود و تنها از سال 1364 تا هنگام شهادت، بيش از 60 مأموريت جنگي را با موفقيت كامل به انجام رسانيد. سرلشكر بابايي به علت لياقت و رشادت هايي كه در دفاع از نظام، سركوبي و دفع تجاوزات دشمنان از خود بروز داد، در تاريخ 8/2/1366، به درجه سرتيپي مفتخر گرديد.

عباس بابايي صبح روز پانزدهم مرداد ماه روز عيد قربان سال 1366همراه يكي از خلبانان نيروي هوايي (سرهنگ نادري) به منظور شناسايي منطقه و تعيين راه كار اجراي عمليات، با يك فروند هواپيماي آموزشي اف - 5 از پايگاه هوايي تبريز به پرواز درآمد و وارد آسمان عراق شد. تيمسار بابايي پس از انجام دادن مأموريت، به هنگام بازگشت، در آسمان خطوط مرزي، هدف گلوله هاي تيربار ضد هوايي قرار گرفت و از ناحيه سر مجروح شد و بلافاصله به شهادت رسيد.

شهيد بابايي از عناصر مورد علاقه و اطمينان آيت الله خامنه‌اي بود و معظم له همواره از ايشان به بزرگي ياد کرده و وي را به عنوان "جوان غيور، مؤمن، شجاع، كارآمد و مخلص" معرفي مي‌نمايد و در وصف وي مي‌گويد: «ميان رزمندگان - چه ارتش و چه سپاه - شهيد "بابايي" يك انسان بزرگ و يك چهره‌ي ماندگار و فراموش نشدني است.» (25/9/82)

ايشان در جايي ديگر ضمن نقل خاطره اي از شهيد بابايي ماجراي انتصاب وي به فرماندهي پايگاه هشتم شكاري اصفهان را چنين توصيف مي‌کند: «سال 61 شهيد بابايي را گذاشتيم فرمانده پايگاه هشتم شكاري اصفهان. درجه اين جواب حزب‌اللهي سرگردي بود، كه او را به سرهنگ تمامي ارتقاء داديم. آن‌وقت آخرين درجه‌ ما سرهنگ تمامي بود. مرحوم بابايي سرش را مي‌تراشيد و ريش مي‌گذاشت. بنا بود او اين پايگاه را اداره كند. كار سختي بود. دل همه مي‌لرزيد؛ دل خود من هم كه اصرار داشتم، مي‌لرزيد، كه آيا مي‌تواند؟ اما توانست. وقتي بني‌صدر فرمانده بود، كار مشكل‌تر بود. افرادي بودند كه دل صافي نداشتند و ناسازگاري و اذيت مي‌كردند؛ حرف مي‌زدند، اما كار نمي‌كردند؛ اما او توانست همان‌ها را هم جذب كند. خودش پيش من آمد و نمونه‌يي از اين قضايا را نقل كرد. خلباني بود كه رفت در بمباران مراكز بغداد شركت كرد، بعد هم شهيد شد. او جزو همان خلبان‌هايي بود كه از اول با نظام ناسازگاري داشت. شهيد عباس بابايي با او گرم گرفت و محبت كرد؛ حتي يك شب او را با خود به مراسم دعاي كميل برده بود؛ با اين‌كه نسبت به خودش ارشد هم بود. شهيد بابايي تازه سرهنگ شده بود، اما او سرهنگ تمام چند ساله بود؛ سن و سابقه‌ي خدمتش هم بيشتر بود. در ميان نظامي‌ها اين چيزها خيلي مهم است. يك روز ارشديت تأثير دارد؛ اما او قلبا و روحا تسليم بابايي شده بود. شهيد بابايي مي‌گفت ديدم در دعاي كميل شانه‌هايش از گريه مي‌لرزد و اشك مي‌ريزد. بعد رو كرد به من و گفت: عباس! دعا كن من شهيد بشوم! اين را بابايي پس از شهادت آن خلبان به من گفت و گريه كرد. او الان در اعلي‌عليين الهي است؛ اما بنده كه سي سال قبل از او در ميدان مبارزه بودم، هنوز در اين دنياي خاكي گير كرده‌ام و مانده‌ام! ما نرفتيم؛ معلوم هم نيست دستمان برسد. تأثير معنوي اين‌گونه است. خود عباس بابايي هم همين‌طور بود؛ او هم يك انسان واقعا مؤمن و پرهيزگار و صادق و صالح بود»
   تصویر     
  
Major II
Major II
پست: 26
تاریخ عضویت: شنبه ۷ بهمن ۱۳۸۵, ۳:۲۹ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 171 بار
سپاس‌های دریافتی: 118 بار

Re: سرلشگر خلبان شهید عباس بابایی

پست توسط F-14A »

تصویر
Captain I
Captain I
نمایه کاربر
پست: 879
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۴ دی ۱۳۸۶, ۱:۳۲ ب.ظ
محل اقامت: سلماس
سپاس‌های ارسالی: 1256 بار
سپاس‌های دریافتی: 1595 بار

Re: سرلشگر خلبان شهید عباس بابایی

پست توسط Hadi1001 »

به نام خدا

امیر حسین پیراسته :
پس از انجام كارم در پايگاه اصفهان، مأموريت يافتم تا يك فروند هواپيماي «F-14» را از اصفهان به تهران بياورم. شهيد بابايي به عنوان معاونت عمليات، جهت سركشي به پايگاه اصفهان رفته بودند و در پايان بازديدشان مي خواستند به تهران برگردند. از من پرسيدند:
ـ مي توانم با شما به تهران بيايم؟
از پيشنهاد ايشان بسيار خوشحال شدم و بي درنگ فرم پروازي را تغيير دادم و نام «تيمسار بابايي» را در آن نوشتم. ايشان هميشه با من با حفظ احترام «استاد و شاگردي» برخورد مي كردند. من تعارف كردم كه هدايت هواپيما را ايشان به عهده داشته باشند، اما نپذيرفتند و در كابين عقب هواپيما نشستند و پرواز كرديم.
به نزديك تهران كه رسيديم از طريق راديو با برج تماس گرفتيم. برج طبق معمول نام خلبان را پرسيد. با توجه به اينكه تماسهاي راديويي مي بايستي از طريق كابين عقب انجام شود، ايشان از طريق راديوي داخل به من فرمودند:
ـ بگوييد سرگرد خورشيدي همراه شماست.
من در تماس با برج همانطوري كه خواسته بودند گفتم. بعد از اينكه در پايگاه مهرآباد به زمين نشستم من از بابايي پرسيدم:
ـ چرا نگذاشتيد شما را معرفي كنم.
در پاسخ گفتند:
ـ اگر من اسم خودم را مي گفتم، فرمانده پايگاه ناچار مي شد براي ما وسيله و تشريفات فراهم كند. در حالي كه من خيلي كار دارم و نمي خواهم وقت تلف شود و آنها به زحمت بيفتند



خليل صرّاف:
شهيد بابايي بيشتر وقتها سرش را با نمره چهار، ماشين مي كرد. اين موضوع علاوه بر وضعيت ظاهري و نوع لباسي كه به تن مي كرد، باعث مي شد كه ما در راه بندهاي مناطق عمليات با مشكل مواجه شويم؛ زيرا معمولاً نام يك سرهنگ شكل و شمايل خاصي را در ذهن عامه مردم القا مي كند، كه چنين شمايلي در شهيد بابايي وجود نداشت. بالعكس بنده با لباس كار آمريكايي و عينك خلباني كه به چشم مي زدم براي اينكه در راه بندها بدون معطلي عبور كنيم خودم را سرهنگ بابايي معرفي مي كردم و شهيد بابايي هم واكنشي نشان نمي دادند.

يك روز در طول مسيري كه با هم مي رفتيم. ايشان به طور خصوصي راجع به طرز لباس پوشيدن من صحبت كردند و گفتند:
ـ اين لباسهاي آمريكايي كه شما به تن مي كنيد، معنويت جبهه را به هم مي زند.
من در پاسخ گفتم:
ـ من به لباس شيك پوشيدن علاقه دارم.
در ادامه گفتم:
ـ حالا مي خواهم بپرسم كه چرا شما سرتان را هميشه ماشين مي كنيد. آخر حيف نيست كه اين موهاي مجعّد و زيبا را مي تراشيد. ناسلامتي شما جوان هستيد.
ايشان سكوت كردند و چيزي نگفتند. آن روز گذشت.
در يكي از روزها كه در منطقه عملياتي بوديم، من پس از خواندن نماز صبح به جلو آينه رفتم و شروع كردم به شانه زدن موهايم. با توجه به بلند بودن موهايم اين عمل مدّتي طول كشيد؛ تا اينكه صداي خنده آهسته اي مرا به خود آورد. به طرف صدا برگشتم. ديدم شهيد بابايي است كه در كنار سوله دراز كشيده. او از جايي كه خوابيده بود نيم خيز شده و به من نگاه مي كرد.
من شانه داخل جيبم گذاشتم. بابايي روي به من كرد و گفت:
ـ مي خواهم يكي از دلايل تراشيدن سرم را برايت بگويم؟ من الان يك ربع تمام است كه مي بينم جلو آينه ايستاده اي و موهايت را چپ و راست مي كني. مي داني كه زير هر تار مويت يك شيطان خوابيده؟ غرور اين موها، تو را در جلو آينه نگه داشته و فكر مي كني كه اگر موهايت را به طرف چپ شانه كني خوش تيپ تر خواهي شد و يا بالعكس؛ ولي من سرم را از ته تراشيده ام و يك قيافه معمولي به خود گرفته ام. قيافه معمولي هم هيچ وقت انسان را مغرور نمي كند.

من ديگر حرفي براي گفتن نداشتم. از صحبتهاي او دريافتم كه چقدر با نفسش مبارزه كرده و به همين خاطر انسان كاملي شده بود.

منبع ساجد
دعا مي كنم خدا از تو بگيرد هر آنچه كه خدا را از تو مي گيرد.
Captain I
Captain I
نمایه کاربر
پست: 879
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۴ دی ۱۳۸۶, ۱:۳۲ ب.ظ
محل اقامت: سلماس
سپاس‌های ارسالی: 1256 بار
سپاس‌های دریافتی: 1595 بار

Re: سرلشگر خلبان شهید عباس بابایی

پست توسط Hadi1001 »

به نام خدا

حسن دوشن

:
همراه با تيمسار بابايي با يك وانت تويوتا به قرارگاه نيروي زميني در غرب كشور مي رفتيم. به نزديكيهاي قرارگاه كه رسيديم، در پيچ و خم كوهها، در هر صد قدم دژباني ايستاده بود. بابايي به من گفت:
ـ حسن جان! بين اين دژبانها براي چه در اينجا ايستاده اند.
من نزديك يكي از آنها كه رسيدم، ‌شيشه را پايين كشيدم و پرسيدم:
برادر! براي چه اينجا ايستاده ايد؟
دژبان گفت:
ـ گفته اند كه تيمساري به نام «بابايي» مي آيد. دو ساعت است كه ما را در اينجا ميخ كرده اند. تا حالا هم كه نيامده و حال ما را گرفته.
تيمسار با شنيدن صحبتهاي سربازِ دژبان خيلي ناراحت شد. رو كرد به دژبان و گفت:
ـ برادر! فرمانده ات گفته اين جا بايستيد؟
دژبان گفت:
ـ آره ديگه. تو نَميري تو اين آفتاب كلي ما را علّاف كرده‌اند. ضد انقلابها هم اگر وقت گير بياورند سر ما را مي برد. اصلاً اينها بي خيال بي خيالند. ما را الكي در اينجا كاشته اند.
عباس گفت:
ـ برادر! از قول من به فرمانده ات بگو كه به فرمانده اش بگويد، بابايي آمد؛ خجالت كشيد و برگشت.
سپس رو به من كرد و در حالي كه عصباني به نظر مي رسيد گفت:
ـ حسن! دور بزن بر گرديم.
با ديدن اين صحنه احساس عجيبي به من دست داد. احساس كردم كه گويا علي ـ عليه السلام ـ در آستانه شهر «انبار» است و كساني را كه در استقبال او به تعظيم ايستاده‌اند، نكوهش مي كند



حسن دوشن:
زماني كه در قرارگاه رعد اميديه در خدمت تيمسار بابايي بودم، روزي سرهنگ مطلق پنج رأس گوسفند فرستادند تا زير پاي خلباناني كه از مأموريت بر مي گشتند قرباني كنيم. سرهنگ مطلق ما را سوگند داد تا دل و جگر گوسفندها را به عباس و ديگر خلباناني كه عمليات انجام مي دهند بدهيم. پس از قرباني كردن گوسفندها، به دستور تيمسار بابايي، گوشت آنها بين روستائيان اطراف پايگاه تقسيم شد؛ زيرا تيمسار مي گفتند كه چون ما با سر و صداي هواپيماها اهالي روستاهاي اطراف پايگاه را اذيت مي كنيم، بهتر است گوشت گوسفند به آنها برسد. آن روز من به قصّاب گفتم كه دل و جگر يكي از گوسفندها را براي خلبانان كنار بگذارد. من دل و جگر و مقداري تركه هاي چوب را در پشت وانت گذاشتم و به محض اينكه عباس و اردستاني از پرواز برگشتند، گفتم:

ـ عباس! بريم پارتي.
او گفت:
ـ پارتي يعني چه؟ بهترين پارتي انجام كاري است كه به تو محول شده.
گفتم:
ـ يك ساعت كه مي توانيم برويم پارتي. الآن دو ماه است كه ما اينجا هستيم و از زن و فرزند دور افتاده‌ايم.
عباس به اردستاني گفت:
ـ بيا بريم. حسن آقا مي خواهد به ما پارتي بدهد.
سرانجام سوار بر ماشين شديم و به انتهاي باند پرواز رفتيم. من شاخه هاي چوب را پايين ريخته و گفتم تا آتش روشن كنند. عباس رو به من كرد و گفت:
ـ براي چه آتش روشن كنيم؟
گفتم:
ـ عباس جان! راستش مقداري دل و جگر آورده ام. مطلق گفته است چون شما مي گوييد كه گوشت حق ندارم بخورم. موز حق ندارم بخورم يا اينكه چيزهاي مقوّي بخورم، اين جگرها را نذر كرده كه شما بخوريد.
عباس گفت:
ـ پس حالا كه اين طور است من اين شاخه ها را مي شكنم و سيخ برايتان درست مي كنم تا شماها بخوريد.
جناب اردستاني گفت:
ـ عباس جان! بخور. بنده خدا نذر كرده.
عباس گفت:
ـ اگر صاحبش بفهمد كه من خورده ام مرا نفرين مي كند. اينها را بايد فقرا بخورند. من كه دستم به دهنم مي رسد. سرانجام عباس دل و جگرها را سيخ كرد و با اصرار اردستاني تكه اي از آن را به دهان گذاش

سایت ساجد
دعا مي كنم خدا از تو بگيرد هر آنچه كه خدا را از تو مي گيرد.
Captain I
Captain I
نمایه کاربر
پست: 879
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۴ دی ۱۳۸۶, ۱:۳۲ ب.ظ
محل اقامت: سلماس
سپاس‌های ارسالی: 1256 بار
سپاس‌های دریافتی: 1595 بار

Re: سرلشگر خلبان شهید عباس بابایی

پست توسط Hadi1001 »

به نام خدا

خليل صرّاف:
روزي به همراه شهيد بابايي جهت انجام كاري به انبار «مارون 1» رفتيم. من با سر و وضعي آراسته در لباس فرم بودم و سرهنگ بابايي مثل هميشه، در لباس ساده بسيجي. حاج آقا صادقپور، كه پدر شهيد بود و در لباس بسيجي داوطلباني در قرارگاه رعد به عنوان انباردار خدمت مي كرد، مرا مي شناخت؛ ولي بابايي را تا آن روز نديده بود.
به بابايي گفت:
ـ من نوكر هر چي بسيجي هستم.
سپس رو كرد به من و گفت:
ـ به قيافه اش نگاه كن؛ اصلاً نور از چهره‌اش مي باره!

حاج آقا صادقپور تكيه كلامي داشت كه هر وقت كسي چيزي مي خواست و در انبار موجود نبود به آن شخص مي گفت: «برايت مي خرم». به همين خاطر از بابايي پرسيد:
ـ چيزي مي خواهي برايت بخرم؟
بابايي لبخندي زد و گفت:
ـ‌خيلي ممنون. چيزي لازم ندارم.
صادقپور دست كرد در جيبش، چند تا شكلات بيرون آورد و با اصرار به بابايي داد. سپس دستي به سر و صورت او كشيد و رو به من كرد و گفت:
ـ شما ارتشي ها بيائيد اين بسيجي ها را ببيند و هدايت شويد. از اينها طرز لباس پوشيدن را ياد بگيريد.
من برگشتم و به صادقپور گفت:
ـ اتفاقاً ايشان ارتشي هستند.
بابايي نگاه معناداري به من كرد و گويا مي خواست بگويد كه مرا معرفي نكن. من هم ديگر چيزي نگفتم. صادقپور كاري برايش پيش آمد، خداحافظي كرد و رفت. چند روزي از اين ماجرا گذاشته بود كه من دوباره صادقپور را ديدم و گفتم:
ـ هيچ مي داني، كسي كه آن روز با او شوخي مي كردي كه بود؟ او سرهنگ بابايي معاونت عمليات نيروي هوايي و فرمانده قرارگاه رعد بود.
صادقپور با شنيدن حرف من محكم به پيشاني اش زد و گفت:
ـ والله او در بين شما ارتشي ها از همه متمايزتر است.
بعد از من پرسيد:
آن روز حرف بدي كه به ايشان نزدم؟
به شوخي گفتم:
ـ به هر حال هر چه بوده گذشته.
بعدها روزي او بابايي را ديده بود و نسبت به برخورد آن روز عذرخواهي كرده بود. سرهنگ بابايي از اينكه فهميده بود من ايشان را به صادقپور معرفي كرده ام از من دلگير شده بود و به من گفت:
ـ شما چرا معرفي كردي؟ كاش مي گذاشتي ايشان مرا به عنوان همان بسيجي بشناسد. حالا او با شناختن من، آن سادگي را كه در برخورد با يك بسيجي داشت،‌ ديگر با من ندارد. من دوست داشتم تا مرا به چشم يك بسيجي نگاه كند.
سپس از من خواست تا ديگر جايي او را معرفي نكنم.



شهيد سرلشگر خلبان مصطفي اردستاني:
در طول جنگ، هواپيماهاي شكاري نيروي هوايي پس از انجام مأموريت و هنگام بازگشت به خاك ميهن به خاطر وجود رادارهاي دشمن ناچار بودند تا در ارتفاع پايين و با سرعت زياد پرواز كنند؛ به همين خاطر گاهي با هواپيماهاي دشمن اشتباه گرفته مي شدند و مورد حمله پدافند خودي قرار مي گرفتند. در آن شرايط اين موضوع در روحيه خلبانان شكاري تأثير منفي گذاشته بود و شهيد بابايي با توجه به مسئوليتي كه داشت درصدد بود تا اين قضيه را به نحوي برطرف كند.

او سرانجام با خوش فكري خاصي كه در كارهاي عملياتي از خود نشان مي داد، طرحي را ابداع كرد كه تا پايان جنگ به عنوان يك طرح جامع و موفق از آن بهره برداري مي شد و با اجراي آن، ضمن نجات جان خلبانان، توانست به روند سازماندهي و عمليات جنگي در نيروي هوايي سرعت بدهد.
او انديشيده بود كه بين پايگاه‌هاي نيروي هوايي در جنوب و جبهه‌هاي جنگ فاصله زيادي وجود ندارد؛ به همين خاطر مسيري را از پايگاه تا محورهاي مقدم جبهه ترسيم كرد و ضمن شناسايي مقرهاي توپهاي ضد هوايي كه در اين مسير قرار داشتند براي هر كدام از مقرها خلباني را در نظر گرفت؛ زيرا خلبانان هم از نظر تاكتيكهاي هوايي و هم از نظر شناسايي هواپيماهاي خودي از دشمن، اطلاعات بيشتري داشتند.
از آن پس هر روز، قبل از طلوع آفتاب، اين خلبانان در حالي كه ليست پرواز هواپيماها و ساعت حركت آنها را در اختيار داشتند، بر سر موانع پدافندي گمارده مي شدند و در طول روز، هر هواپيمايي را كه طبق ليستِ از قبل تعيين شده، به مواضع پدافندي نزديك مي شد به پدافند اطلاع مي دادند و توپچي از شليك به آن هواپيما خودداري مي كرد. اين كار در برگشت هواپيماها از خاك دشمن هم ادامه داشت.
در طول جنگ درصد موفقيت عملياتهايي كه با استفاده از اين طرح انجام مي گرفت بالاي 90 درصد بود و احساس مي شد كه با اجراي اين طرح خلبانان در پرواز، آرامش خاطر بيشتري دارند.

سایت ساجد
دعا مي كنم خدا از تو بگيرد هر آنچه كه خدا را از تو مي گيرد.
ارسال پست

بازگشت به “شهدا و جانباختگان نیروی هوایی”