سلام خدمت دوستان گرامی .
به احتمال زیاد همه شما تا به حال دست کم چند فیلم یا کتاب درباره وایکینگها دیده و مطالعه کرده اید . در چند سال اخیر هم یکی از معروف ترین سریال های تلوزیونی غربی (با همین نام وایکینگها) به این قوم پر رمز و راز و تاریخ ساز اختصاص داشته است که ممکن است همه یا برخی قسمت های آن را دیده باشید (بنده فقط دو قسمت از فصل چهارمش را دیده ام که همین انگیزه ایی شد برای مرور دوباره کتاب هایی که درباره آنها دارم) .
خیلی دلم می خواهد در این تایپیک توضیح مفصلی درباره این قوم بدهم تا به برخی ابهامات و پرسش هایی که درباره آنها در ذهن شما وجود دارد پاسخ داده شود . اما متاسفانه دوستان فعالیت چندانی در انجمن تاریخ سایت ندارند و هرچقدر هم مفصل تر و کامل تر بنویسیم انگار بیشتر از مطالعه آن فرار می کنند (بنده که اصلاً درک نمی کنم چرا خیلی ها از درس تاریخ بدشان می آید . به نظرم اهمیت یادگیری و دقت در این درس از ریاضی و علوم هم بیشتر است . خیلی از مشکلاتی که امروز در جامعه وجود دارد و شبهاتی که جوانان مطرح می کنند ، با کمی مطالعه تاریخ قابل حل است!)
بنابراین تصمیم گرفتم این تایپیک را تعاملی کنم! بنده سه سئوال مطرح می نمایم . اگر کسی به این سه سئوال پاسخ داد (حتی غلط) مطلب اصلی را شروع می کنم . اما تا زمانی که پاسخی در کار نباشد ، ادامه ایی هم در کار نخواهد بود!
سئوال 1 : چرا در دهه های نخست آغاز عصر تهاجمات وایکینگها ، کلیساها و صومعه های دور افتاده از اصلی ترین اهداف آنها بودند؟
سئوال 2 : شرقی ترین و غربی ترین نقاط ثبت شده در تاریخ که مورد هجوم وایکینگها قرار گرفتند کدام مناطق بودند؟
سئوال 3 : وایکینگها مردن در رختخواب را به چه چیزی تشبیه می نمودند؟
وایکینگها ...
مدیران انجمن: abdolmahdi, رونین, شوراي نظارت
- پست: 3379
- تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۲, ۱۱:۴۰ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 4709 بار
- سپاسهای دریافتی: 7001 بار
Re: وایکینگها ...
سلام دوباره .
نمی خواستم زیر حرفم بزنم اما دلم نیامد این سه سئوال همینطور بی جواب باقی بمانند . برای همین پاسخ سئوال اول را می دهم و همچنان برای دو سئوال دیگر مهلت می گذارم . اگر تا هفته آینده کسی جواب نداد (تاکید می کنم که حتی اگر غلط هم جواب بدهید هیچ اشکالی ندارد ، فقط بدانم که علاقه مند به موضوع هستید کافی است) دو سئوال دیگر را هم پاسخ می دهم اما بعدش انتظار ادامه یافتن بحث را نداشته باشد!
سئوال : چرا در دهه های نخست آغاز عصر تهاجمات وایکینگها ، کلیساها و صومعه های دور افتاده از اصلی ترین اهداف آنها بودند؟
پاسخ : مردم اروپای غربی در مواجه با این حملات اینطور برداشت کردند که این مهاجمان کافر دشمن مسیح هستند و برای جنگ با خدا و دین مسیحیت دست به این حملات می زنند . این درست که وایکینگهای اولیه به دین مسیح کافر بودند ، اما هیچ مدرکی وجود ندارد که نشان دهد انگیزه آنها از این حملات مذهبی بوده است . در فرهنگ این مردم ثروت مشخص کننده موقعیت اجتماعی افراد بوده و اغلب افرادی که بیشترین ثروت را داشتند از سوی شورای ریش سفیدان قبایل به حکومت انتخاب می شدند با این استدلال که حاکم هرچقدر ثروتمندتر باشد رفاه بیشتری برای مردمش فراهم می کند . وایکینگهای اولیه عمدتاً کسانی بودند که در سرزمین های خودشان در اسکاندیناوی شانس زیادی برای کسب ثروت و ارتقا جایگاه اجتماعی خود نداشتند . آنها از تاجران و مسافران شنیده بودند که به علت جنگ های پیاپی و دائمی بین حاکمان و فئودال های مناطق اروپای غربی ، ثروتمندان برای در امان ماندن اندوخته شان از جنگ و چپاول آنها را در کلیساها و صومعه ها به امانت می گذارند و در واقع این مکان ها بانک های قرون وسطی بودند . پس آنها کلیساها و صومعه هایی را که در نواحی دور افتاده و کمتر قابل دفاع ساحلی قرار داشتند برای غارت و چپاول انتخاب می کردند و به همان سرعت که حمله می کردند پیش از رسیدن نیروهای کمکی با غنائمشان می گریختند . بعدها با افزایش ثروت و قدرت در اسکاندیناوی که بخاطر تجمیع این اموال غارت شده حاصل شد ، اهداف و نوع تهاجمات تغییر کرد .
نمی خواستم زیر حرفم بزنم اما دلم نیامد این سه سئوال همینطور بی جواب باقی بمانند . برای همین پاسخ سئوال اول را می دهم و همچنان برای دو سئوال دیگر مهلت می گذارم . اگر تا هفته آینده کسی جواب نداد (تاکید می کنم که حتی اگر غلط هم جواب بدهید هیچ اشکالی ندارد ، فقط بدانم که علاقه مند به موضوع هستید کافی است) دو سئوال دیگر را هم پاسخ می دهم اما بعدش انتظار ادامه یافتن بحث را نداشته باشد!
سئوال : چرا در دهه های نخست آغاز عصر تهاجمات وایکینگها ، کلیساها و صومعه های دور افتاده از اصلی ترین اهداف آنها بودند؟
پاسخ : مردم اروپای غربی در مواجه با این حملات اینطور برداشت کردند که این مهاجمان کافر دشمن مسیح هستند و برای جنگ با خدا و دین مسیحیت دست به این حملات می زنند . این درست که وایکینگهای اولیه به دین مسیح کافر بودند ، اما هیچ مدرکی وجود ندارد که نشان دهد انگیزه آنها از این حملات مذهبی بوده است . در فرهنگ این مردم ثروت مشخص کننده موقعیت اجتماعی افراد بوده و اغلب افرادی که بیشترین ثروت را داشتند از سوی شورای ریش سفیدان قبایل به حکومت انتخاب می شدند با این استدلال که حاکم هرچقدر ثروتمندتر باشد رفاه بیشتری برای مردمش فراهم می کند . وایکینگهای اولیه عمدتاً کسانی بودند که در سرزمین های خودشان در اسکاندیناوی شانس زیادی برای کسب ثروت و ارتقا جایگاه اجتماعی خود نداشتند . آنها از تاجران و مسافران شنیده بودند که به علت جنگ های پیاپی و دائمی بین حاکمان و فئودال های مناطق اروپای غربی ، ثروتمندان برای در امان ماندن اندوخته شان از جنگ و چپاول آنها را در کلیساها و صومعه ها به امانت می گذارند و در واقع این مکان ها بانک های قرون وسطی بودند . پس آنها کلیساها و صومعه هایی را که در نواحی دور افتاده و کمتر قابل دفاع ساحلی قرار داشتند برای غارت و چپاول انتخاب می کردند و به همان سرعت که حمله می کردند پیش از رسیدن نیروهای کمکی با غنائمشان می گریختند . بعدها با افزایش ثروت و قدرت در اسکاندیناوی که بخاطر تجمیع این اموال غارت شده حاصل شد ، اهداف و نوع تهاجمات تغییر کرد .
شادی روح پدرم و همه درگذشتگان
صلوات
***
کانال بنده در ایتا :
hahbamn@
صلوات
***
کانال بنده در ایتا :
hahbamn@
-
- پست: 56
- تاریخ عضویت: شنبه ۹ خرداد ۱۳۸۸, ۲:۱۴ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 798 بار
- سپاسهای دریافتی: 136 بار
Re: وایکینگها ...
در مورد سوال دوم باید بگویم کع وایکینگها به سواحل جنوبی دریای مازندران یعنی ایران هم رسیده بودند و اخیراً هم گوری از وایکینگها کشف شده که پارچه هایی با عبارات اسلامی در آن پیدا شده، در غرب هم فکر کنم وایکینگها حداقل به سواحل کانادا رسیده بودند
- پست: 3379
- تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۲, ۱۱:۴۰ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 4709 بار
- سپاسهای دریافتی: 7001 بار
Re: وایکینگها ...
پاسخ شما کاملاً صحیح است .
شرقی ترین نقطه مورد تهاجم وایکینگ ها که در تاریخ ثبت شده سواحل دریای مازندران است .
آنها مدتها پیش از آنکه تهاجم به اروپای غربی را آغاز کنند موجب ترس و وحشت مردم سواحل شرقی بالتیک و شمال شرق روسیه امروزی بودند تا اینکه در سال 859 میلادی یک شاهزاده سوئدی به نام روریک همراه با سپاهی عظیم پا به ساحل گذاشت و ظرف چند سال از شمال تا جنوب بخش غربی روسیه امروزی را تا نزدیک دریای سیاه تصرف کرد . بعد از او جانشینانش شهر کیف را به عنوان پایتخت انتخاب کردند و حکومتشان به نام امیرنشین کیف معروف شد . مردم محلی سپاه روریک را روسها می نامیدند و با اینکه به مرور زمان این سپاه با مردم محلی ادغام و ترکیب شد و فرهنگ و زبان اسلاوی غلبه یافت ، نام روس روی مردم این کشور ماند . روسها چندین بار به قسطنطنیه حمله کردند و با اینکه در هیچ یک از این حملات موفق به ورود به شهر نشدند ، بتدریج با بیزانس روابط حسنه برقرار نمودند و حتی به مذهب مسیحی ارتدوکس بیزانسی گرویدند و در جنگ های دریایی شرق مدیترانه به بیزانس یاری کردند .
اما گروهی از روسها از راه رودخانه ولگا و از میان بلغارهای مسلمان ولگا و خزرهای یهودی عبور کرده و در دلتای ولگا در شمال دریای مازندران مستقر شدند . هنوز به درستی مشخص نیست چرا قوم قدرتمند بلغارهای مسلمان ولگا نتوانستند جلوی عبور روسها از این رودخانه را بگیرند اما احتمالاً پادشاه خزرهای یهودی با وعده دریافت بخشی از غنائم تاراج شده به روسها اجازه عبور داده است .
نخستین حمله روسها که به تفصیل در کتب مورخان آن عهد آمده بین سال های 908 تا 912 میلادی رخ داد که با قتل و غارت و کشتار فراوان همراه بود تا اینکه با مقاومت حکومت های محلی از جمله زیدیان بسیاری از غاتگران کشته شده و بقیه فرار کردند . جالب اینکه مورخان آن دوره هم از مهاجمان با نام روس یاد کرده اند که نشان دهنده شناخت آنها از مناطق دور دست بوده است! اما بعد از این شکست باز حملات روسها ادامه یافت تا اینکه بزرگترین تهاجم آنها در سال 943 میلادی رخ داد . در این سال سپاه بزرگی از روسها با کشتی به جنوب دریای مازندران آمدند و از روی رودخانه کر به نزدیک شهر بردعه رسیدند که در آن زمان از بزرگترین و آبادترین شهرهای قفقاز بود . حاکم شهر که شناخت چندانی از روسها نداشت با سپاهی که عمدتاً از مردم غیرنظامی شهر تشکیل شده بود به جنگ آنها رفت اما ظرف یک ساعت شکست خورد و گریخت و بردعه به دست روسها افتاد . روسها به مردم شهر گفتند که برای سکونت به این منطقه آمده اند و قصد جنگ و قتل و غارت ندارند . اما مرزبان نامی که حاکم آران (جمهوری آذربایجان فعلی) بود ندای جهاد سر داد و مردم گروه گروه از شهرهای اطراف به جنگ روسها در برداعه می رفتند و هرچند هرگروه از پس گروه دیگر مغلوب روسها می شد ، هر بار که سپاهی به شهر نزدیک می شد مردم بردعه از خانه ها خارج شده و با روسها درگیر می گشتند . این وضعیت سرانجام خشم روسها را به جوش آورد . آنها چهار روز به مردم وقت دادند که از شهر بروند اما فقط گروه کوچکی شهر را ترک کردند و روسها بقیه مردم را جز آنها که آنقدر ثروتمند بودند که بتوانند جان خود را بخرند ، قتل عام کردند و زنان و کودکان را به بردگی گرفتند . به نظر می رسید روسها در این شهر ماندگار باشند و هیچکس توان جا کن نمودن آنها را نداشت تا اینکه فصل تابستان رسید و روسها که به گرمای زیاد عادت نداشتند تصمیم گرفتند در باغات منطقه مراغه (نزدیک بردعه نه مراغه فعلی آذربایجان شرقی) ییلاق کنند و چون به بهداشت فردی و محیطی پایبند نبودند و در خوردن میوه های نشسته از درختان زیاده روی کردند به مرض وبا که شناختی از آن نداشتند مبتلا شدند و بسیاری از آنها از وبا مردند و بقیه سوار بر کشتی ها شده گریختند . پس از این تهاجم ، حملات و غارت های پراکنده روسها در دریای مازندران طی چند سال بعدی بتدریج فروکش کرد و آنها برای حدود 700 سال از این دریا محو شدند .
اما غربی ترین نقطه :
وایکینگهای نروژی تقریباً نیم قرن قبل از اینکه حملات به سواحل بریتانیا و اروپای غربی را آغاز کنند جزایر فاروئه و شتلند در شمال بریتانیا را اشغال و مسکونی کرده بودند و احتمال می روند نخستین تهاجمات از همین جزایر سازماندهی می شده است . کمی بعد وایکینگ ها ایسلند را کشف و مسکونی کردند . در اوایل قرن دهم میلادی یک کشتی تجاری وایکینگی که در حال سفر به ایسلند بود بر اثر طوفان راه خود را در دریا گم کرد و به سرزمین سرد و یخ زده در غرب رسید و سپس به ایسلند بازگشت . در سال 982 میلادی یکی از سران ایسلند معروف به اریک ایسلندی یا اریک مو سرخه ، بخاطر نزاع محکوم به تبعید شد و با تعدادی از هوادارانش برای یافتن آن سرزمین رفت و آن را یافت و برای تشویق مردم به مهاجرت به آنجا آن را گرینلند (سرزمین سبز) نامید . چند سال بعد باز یک کشتی تجاری که از ایسلند عازم گرینلند بود راه خود را گم کرد و در جنوب به ساحلی سرسبز و پر نعمت رسید . طبق آنچه در متون تاریخی ایسلندی آمده لایف اریکسون پسر اریک در حدود سال 1000 میلادی به امید یافتن این سرزمین و انتقال مردمش از گرینلند به آنجا همراه گروهی از افرادش به کشتی نشست . آنها ابتدا به ساحل خشک و خالی شبه جزیره لابرادو در شمال کانادای امروزی رسیدند اما با کشتی رانی به سمت جنوب سواحل پوشیده از جنگل نیوفوندلاند را کشف کردند و سعی کردند در آنجا مستقر شوند . بومیان سرخپوست ابتدا از آنها استقبال کردند اما چون به نیتشان پی بردند به جنگ پرداختند . لایف اریکسون و بیشتر افرادش کشته شدند و بقیه به زحمت گریختند . اما زندگی در گرینلند آنقدر سخت بود که وایکینگها چند بار دیگر سعی کردند به نیوفوندلاند برگردند لیکن هر بار از سرخپوست ها شکست می خوردند و در نهایت دست از تلاش کشیدند . آنها به زندگی در گرینلند با همه سختی هایش ادامه دادند اما از حدود قرن سیزدهم میلادی سرمای هوا رو افزایش گذاشت و حملات اسکیموها هم که بخاطر سرما سعی داشتند به جنوب گرینلند مهاجرت کنند مزید بر علت شد تا ضمن تلف شدن شماری از مردم ، بقیه هم به تدریج به ایسلند برگردند و سرانجام آخرین ساکن وایکینگ گریلند را در اواخر قرن پانزدهم میلادی آخرین کشتی آذوقه رسان ایسلندی مرده پیدا کرد . یعنی در همان حدودی که کریستف کلمب داشت مقدمات سفر به قاره جدید را فراهم می کرد .
اما پاسخ سئوال سوم هم این است :
وایکینگها مردن در تختخواب و از بیماری یا کهولت سن را به مردن گاو شیرده از زیادی شیر در طویله تشبیه می کردند و برایشان کشته شدن در جنگ بزرگترین افتخار بود .
انشالله هفته آینده مطلبی درباره چند نکته تاریخی دیگر از اهمیت وایکینگها برای تاریخ غرب ، آماده و در اینجا قرار خواهم داد
شرقی ترین نقطه مورد تهاجم وایکینگ ها که در تاریخ ثبت شده سواحل دریای مازندران است .
آنها مدتها پیش از آنکه تهاجم به اروپای غربی را آغاز کنند موجب ترس و وحشت مردم سواحل شرقی بالتیک و شمال شرق روسیه امروزی بودند تا اینکه در سال 859 میلادی یک شاهزاده سوئدی به نام روریک همراه با سپاهی عظیم پا به ساحل گذاشت و ظرف چند سال از شمال تا جنوب بخش غربی روسیه امروزی را تا نزدیک دریای سیاه تصرف کرد . بعد از او جانشینانش شهر کیف را به عنوان پایتخت انتخاب کردند و حکومتشان به نام امیرنشین کیف معروف شد . مردم محلی سپاه روریک را روسها می نامیدند و با اینکه به مرور زمان این سپاه با مردم محلی ادغام و ترکیب شد و فرهنگ و زبان اسلاوی غلبه یافت ، نام روس روی مردم این کشور ماند . روسها چندین بار به قسطنطنیه حمله کردند و با اینکه در هیچ یک از این حملات موفق به ورود به شهر نشدند ، بتدریج با بیزانس روابط حسنه برقرار نمودند و حتی به مذهب مسیحی ارتدوکس بیزانسی گرویدند و در جنگ های دریایی شرق مدیترانه به بیزانس یاری کردند .
اما گروهی از روسها از راه رودخانه ولگا و از میان بلغارهای مسلمان ولگا و خزرهای یهودی عبور کرده و در دلتای ولگا در شمال دریای مازندران مستقر شدند . هنوز به درستی مشخص نیست چرا قوم قدرتمند بلغارهای مسلمان ولگا نتوانستند جلوی عبور روسها از این رودخانه را بگیرند اما احتمالاً پادشاه خزرهای یهودی با وعده دریافت بخشی از غنائم تاراج شده به روسها اجازه عبور داده است .
نخستین حمله روسها که به تفصیل در کتب مورخان آن عهد آمده بین سال های 908 تا 912 میلادی رخ داد که با قتل و غارت و کشتار فراوان همراه بود تا اینکه با مقاومت حکومت های محلی از جمله زیدیان بسیاری از غاتگران کشته شده و بقیه فرار کردند . جالب اینکه مورخان آن دوره هم از مهاجمان با نام روس یاد کرده اند که نشان دهنده شناخت آنها از مناطق دور دست بوده است! اما بعد از این شکست باز حملات روسها ادامه یافت تا اینکه بزرگترین تهاجم آنها در سال 943 میلادی رخ داد . در این سال سپاه بزرگی از روسها با کشتی به جنوب دریای مازندران آمدند و از روی رودخانه کر به نزدیک شهر بردعه رسیدند که در آن زمان از بزرگترین و آبادترین شهرهای قفقاز بود . حاکم شهر که شناخت چندانی از روسها نداشت با سپاهی که عمدتاً از مردم غیرنظامی شهر تشکیل شده بود به جنگ آنها رفت اما ظرف یک ساعت شکست خورد و گریخت و بردعه به دست روسها افتاد . روسها به مردم شهر گفتند که برای سکونت به این منطقه آمده اند و قصد جنگ و قتل و غارت ندارند . اما مرزبان نامی که حاکم آران (جمهوری آذربایجان فعلی) بود ندای جهاد سر داد و مردم گروه گروه از شهرهای اطراف به جنگ روسها در برداعه می رفتند و هرچند هرگروه از پس گروه دیگر مغلوب روسها می شد ، هر بار که سپاهی به شهر نزدیک می شد مردم بردعه از خانه ها خارج شده و با روسها درگیر می گشتند . این وضعیت سرانجام خشم روسها را به جوش آورد . آنها چهار روز به مردم وقت دادند که از شهر بروند اما فقط گروه کوچکی شهر را ترک کردند و روسها بقیه مردم را جز آنها که آنقدر ثروتمند بودند که بتوانند جان خود را بخرند ، قتل عام کردند و زنان و کودکان را به بردگی گرفتند . به نظر می رسید روسها در این شهر ماندگار باشند و هیچکس توان جا کن نمودن آنها را نداشت تا اینکه فصل تابستان رسید و روسها که به گرمای زیاد عادت نداشتند تصمیم گرفتند در باغات منطقه مراغه (نزدیک بردعه نه مراغه فعلی آذربایجان شرقی) ییلاق کنند و چون به بهداشت فردی و محیطی پایبند نبودند و در خوردن میوه های نشسته از درختان زیاده روی کردند به مرض وبا که شناختی از آن نداشتند مبتلا شدند و بسیاری از آنها از وبا مردند و بقیه سوار بر کشتی ها شده گریختند . پس از این تهاجم ، حملات و غارت های پراکنده روسها در دریای مازندران طی چند سال بعدی بتدریج فروکش کرد و آنها برای حدود 700 سال از این دریا محو شدند .
اما غربی ترین نقطه :
وایکینگهای نروژی تقریباً نیم قرن قبل از اینکه حملات به سواحل بریتانیا و اروپای غربی را آغاز کنند جزایر فاروئه و شتلند در شمال بریتانیا را اشغال و مسکونی کرده بودند و احتمال می روند نخستین تهاجمات از همین جزایر سازماندهی می شده است . کمی بعد وایکینگ ها ایسلند را کشف و مسکونی کردند . در اوایل قرن دهم میلادی یک کشتی تجاری وایکینگی که در حال سفر به ایسلند بود بر اثر طوفان راه خود را در دریا گم کرد و به سرزمین سرد و یخ زده در غرب رسید و سپس به ایسلند بازگشت . در سال 982 میلادی یکی از سران ایسلند معروف به اریک ایسلندی یا اریک مو سرخه ، بخاطر نزاع محکوم به تبعید شد و با تعدادی از هوادارانش برای یافتن آن سرزمین رفت و آن را یافت و برای تشویق مردم به مهاجرت به آنجا آن را گرینلند (سرزمین سبز) نامید . چند سال بعد باز یک کشتی تجاری که از ایسلند عازم گرینلند بود راه خود را گم کرد و در جنوب به ساحلی سرسبز و پر نعمت رسید . طبق آنچه در متون تاریخی ایسلندی آمده لایف اریکسون پسر اریک در حدود سال 1000 میلادی به امید یافتن این سرزمین و انتقال مردمش از گرینلند به آنجا همراه گروهی از افرادش به کشتی نشست . آنها ابتدا به ساحل خشک و خالی شبه جزیره لابرادو در شمال کانادای امروزی رسیدند اما با کشتی رانی به سمت جنوب سواحل پوشیده از جنگل نیوفوندلاند را کشف کردند و سعی کردند در آنجا مستقر شوند . بومیان سرخپوست ابتدا از آنها استقبال کردند اما چون به نیتشان پی بردند به جنگ پرداختند . لایف اریکسون و بیشتر افرادش کشته شدند و بقیه به زحمت گریختند . اما زندگی در گرینلند آنقدر سخت بود که وایکینگها چند بار دیگر سعی کردند به نیوفوندلاند برگردند لیکن هر بار از سرخپوست ها شکست می خوردند و در نهایت دست از تلاش کشیدند . آنها به زندگی در گرینلند با همه سختی هایش ادامه دادند اما از حدود قرن سیزدهم میلادی سرمای هوا رو افزایش گذاشت و حملات اسکیموها هم که بخاطر سرما سعی داشتند به جنوب گرینلند مهاجرت کنند مزید بر علت شد تا ضمن تلف شدن شماری از مردم ، بقیه هم به تدریج به ایسلند برگردند و سرانجام آخرین ساکن وایکینگ گریلند را در اواخر قرن پانزدهم میلادی آخرین کشتی آذوقه رسان ایسلندی مرده پیدا کرد . یعنی در همان حدودی که کریستف کلمب داشت مقدمات سفر به قاره جدید را فراهم می کرد .
اما پاسخ سئوال سوم هم این است :
وایکینگها مردن در تختخواب و از بیماری یا کهولت سن را به مردن گاو شیرده از زیادی شیر در طویله تشبیه می کردند و برایشان کشته شدن در جنگ بزرگترین افتخار بود .
انشالله هفته آینده مطلبی درباره چند نکته تاریخی دیگر از اهمیت وایکینگها برای تاریخ غرب ، آماده و در اینجا قرار خواهم داد
شادی روح پدرم و همه درگذشتگان
صلوات
***
کانال بنده در ایتا :
hahbamn@
صلوات
***
کانال بنده در ایتا :
hahbamn@
- پست: 3379
- تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۲, ۱۱:۴۰ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 4709 بار
- سپاسهای دریافتی: 7001 بار
Re: وایکینگها ...
ریشه نام وایکینگها ، منشا و سکونتگاه :
کلمه وایکینگ اصولاً یک عبارت اسکاندیناویایی است و به افرادی که برای ماجراجویی و کسب ثروت مسافرت می کردند اطلاق می شده . مردم اروپای غربی در مواجه با موج نخستین حملات ، این مردم را " نورس من " (مرد شمالی) نامیدند که بعدها تبدیل شد به " نورمن " . کسانی از نورمن ها که در شمال فرانسه ساکن شدند برای اینکه همسایگان جدیدشان بین آنها و نورمن های غارتگر تفاوت و تمایز قائل شوند ، استفاده از کلمه وایکینگ را باب نمودند . طنز تاریخ آنجاست که مورخان شکست وایکینگهای انگلستان در سال 1066 میلادی را به عنوان نقطه پایان عصر وایکینگها می دانند در حالی که در نبرد هیستینگز این نورمن های شمال فرانسه بودند که وایکینگهای انگلستان را شکست دادند!!!
اما منشا اصلی وایکینگها یا نورمن ها ، به اروپای مرکزی بر می گردد . آنها از قبایل ژرمن ساکن در نواحی شمال آلمان امروزی بوده اند که از حدود سال های 100 پیش از میلاد تا 100 میلادی ، بر اثر هجوم قبایل دیگر از سمت شرق و امپرتوری روم از سمت غرب ، به سمت شمال و اسکاندیناوی (دانمارک ، سوئد و نروژ) رانده شدند . برخی مورخان فکر می کنند آنها پیش از عصر تهاجم عمدتاً کشاورز بوده اند در حالی که مهاجرت آنها از شمال آلمان به اسکاندیناوی نشان می دهد 8 قرن قبل از اینکه وایکینگهای مهاجم به اروپای غربی حمله ور شوند ، آنها با دریانوردی و ماجراجویی آشنا بوده اند . کما اینکه همسایگان جنوبی شان یعنی انگل ها و ساکسون ها در طول قرن پنجم میلادی با دریانوردی بر روی دریای شمال به انگلستان رفتند و بیشتر نواحی این جزیره را اشغال نمودند .
قبایل ژرمن با وجود تفاوت های جزیی منطقه به منطقه ، به طور کلی به یک مذهب چند خدایی مشابه آنچه در یونان و روم باستان پرستش می شد اعتقاد داشتند . از نظر آنها اودین خدای ارشد بود و سایر خدایان نظیر تور ، لوکی ، تیو و فریا زیردستان اودین محسوب می شدند و هر یک ویژگی های خاص خود را داشتند . در طول قرون چهارم و پنجم میلادی با فروپاشی امپراتوری روم غربی و استقرار قبایل ژرمن در سرتاسر نیمه غربی اروپا ، این مردم به تدریج به مسیحیت گرایش یافتند . به این ترتیب تنها ژرمن هایی که تا قبل از قرن نهم میلادی به دین مسیح در نیامده بودند ژرمن های اسکاندیناوی بودند .
ژرمن های اسکاندیناوی با اینکه پیش از آغاز عصر وایکینگ اتحاد چندانی با هم نداشتند ، خود را بطور کلی به سه دسته تقسیم کرده بودند ؛ ژرمن های ساکن در سواحل غربی اسکاندیناوی خود را نروژی می نامیدند ، ساکنان سواحل شرقی سوئدی و ساکنان سواحل و جزایر جنوبی دانمارکی . پیش از آغاز عصر وایکینگ ، سوئدی ها و نروژی ها چیز زیادی درباره دین مسیحیت نمی دانستند و تمام اطلاعاتشان از گفته های تاجران و مسافران بود که بیشتر هم برای پی بردن به اصرار ثروت های مردم دیگر به آن توجه می کردند . اما دانمارکی ها شناخت بیشتری از مسیحیت داشتند چون با وجود خطرات فراوان ، راهبان با سفر بین قبایل دانمارکی سعی در ترویج مسیحیت بین آنها می نمودند .
در منتها علیه شرق اسکاندیناوی ، جایی که امروز کشور فنلاند قرار دارد ، مردم فین زندگی می کنند که اصالتاً از جنوب روسیه در طول قرن نخست پیش از میلاد به این منطقه مهاجرت کرده بودند . فین ها روابط نزدیکی با سوئدی ها داشتند و در طول عصر وایکینگ هم به تقلید از آنها برخی نواحی جنوب دریای بالتیک را غارت کردند اما به صورت مستقیم در اروپای غربی دست به عملیات نزدند و برای همین تا مدتها برای مردم اروپای غربی ناشناخته بودند .
کلمه وایکینگ اصولاً یک عبارت اسکاندیناویایی است و به افرادی که برای ماجراجویی و کسب ثروت مسافرت می کردند اطلاق می شده . مردم اروپای غربی در مواجه با موج نخستین حملات ، این مردم را " نورس من " (مرد شمالی) نامیدند که بعدها تبدیل شد به " نورمن " . کسانی از نورمن ها که در شمال فرانسه ساکن شدند برای اینکه همسایگان جدیدشان بین آنها و نورمن های غارتگر تفاوت و تمایز قائل شوند ، استفاده از کلمه وایکینگ را باب نمودند . طنز تاریخ آنجاست که مورخان شکست وایکینگهای انگلستان در سال 1066 میلادی را به عنوان نقطه پایان عصر وایکینگها می دانند در حالی که در نبرد هیستینگز این نورمن های شمال فرانسه بودند که وایکینگهای انگلستان را شکست دادند!!!
اما منشا اصلی وایکینگها یا نورمن ها ، به اروپای مرکزی بر می گردد . آنها از قبایل ژرمن ساکن در نواحی شمال آلمان امروزی بوده اند که از حدود سال های 100 پیش از میلاد تا 100 میلادی ، بر اثر هجوم قبایل دیگر از سمت شرق و امپرتوری روم از سمت غرب ، به سمت شمال و اسکاندیناوی (دانمارک ، سوئد و نروژ) رانده شدند . برخی مورخان فکر می کنند آنها پیش از عصر تهاجم عمدتاً کشاورز بوده اند در حالی که مهاجرت آنها از شمال آلمان به اسکاندیناوی نشان می دهد 8 قرن قبل از اینکه وایکینگهای مهاجم به اروپای غربی حمله ور شوند ، آنها با دریانوردی و ماجراجویی آشنا بوده اند . کما اینکه همسایگان جنوبی شان یعنی انگل ها و ساکسون ها در طول قرن پنجم میلادی با دریانوردی بر روی دریای شمال به انگلستان رفتند و بیشتر نواحی این جزیره را اشغال نمودند .
قبایل ژرمن با وجود تفاوت های جزیی منطقه به منطقه ، به طور کلی به یک مذهب چند خدایی مشابه آنچه در یونان و روم باستان پرستش می شد اعتقاد داشتند . از نظر آنها اودین خدای ارشد بود و سایر خدایان نظیر تور ، لوکی ، تیو و فریا زیردستان اودین محسوب می شدند و هر یک ویژگی های خاص خود را داشتند . در طول قرون چهارم و پنجم میلادی با فروپاشی امپراتوری روم غربی و استقرار قبایل ژرمن در سرتاسر نیمه غربی اروپا ، این مردم به تدریج به مسیحیت گرایش یافتند . به این ترتیب تنها ژرمن هایی که تا قبل از قرن نهم میلادی به دین مسیح در نیامده بودند ژرمن های اسکاندیناوی بودند .
ژرمن های اسکاندیناوی با اینکه پیش از آغاز عصر وایکینگ اتحاد چندانی با هم نداشتند ، خود را بطور کلی به سه دسته تقسیم کرده بودند ؛ ژرمن های ساکن در سواحل غربی اسکاندیناوی خود را نروژی می نامیدند ، ساکنان سواحل شرقی سوئدی و ساکنان سواحل و جزایر جنوبی دانمارکی . پیش از آغاز عصر وایکینگ ، سوئدی ها و نروژی ها چیز زیادی درباره دین مسیحیت نمی دانستند و تمام اطلاعاتشان از گفته های تاجران و مسافران بود که بیشتر هم برای پی بردن به اصرار ثروت های مردم دیگر به آن توجه می کردند . اما دانمارکی ها شناخت بیشتری از مسیحیت داشتند چون با وجود خطرات فراوان ، راهبان با سفر بین قبایل دانمارکی سعی در ترویج مسیحیت بین آنها می نمودند .
در منتها علیه شرق اسکاندیناوی ، جایی که امروز کشور فنلاند قرار دارد ، مردم فین زندگی می کنند که اصالتاً از جنوب روسیه در طول قرن نخست پیش از میلاد به این منطقه مهاجرت کرده بودند . فین ها روابط نزدیکی با سوئدی ها داشتند و در طول عصر وایکینگ هم به تقلید از آنها برخی نواحی جنوب دریای بالتیک را غارت کردند اما به صورت مستقیم در اروپای غربی دست به عملیات نزدند و برای همین تا مدتها برای مردم اروپای غربی ناشناخته بودند .
شادی روح پدرم و همه درگذشتگان
صلوات
***
کانال بنده در ایتا :
hahbamn@
صلوات
***
کانال بنده در ایتا :
hahbamn@
- پست: 3379
- تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۲, ۱۱:۴۰ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 4709 بار
- سپاسهای دریافتی: 7001 بار
Re: وایکینگها ...
عصر تهاجمات وایکینگها و مراحل آن :
در تاریخ رسمی اروپا از 8 ژوئن سال 793 میلادی تا 14 اکتبر سال 1066 میلادی را به عنوان عصر وایکینگها می شناسند . البته درباره این نقطه شروع و پایان بحث بسیار است . مهاجمان اسکاندیناوی مدتها پیش از آغاز تهاجم به اروپای غربی سواحل روسیه و جنوب بالتیک را غارت می کردند ، همچین مدتها قبل از تاریخ شروع ، وایکینگهای نروژی جزایر فاروئه و شتلند در شمال بریتانیا را اشغال و گزارشاتی هم از حملات اکتشافی آنها به سواحل بریتانیا پیش از سال 793 وجود دارد . اما در آن تاریخ بخصوص چندین کشتی وایکینگ در برابر ساحل جزیره مقدس لیندیسفارن در شرق انگلستان ظاهر شدند ، مهاجمان قوی هیکل و سرخ مویی با فریادهایی ترسناک به ساحل هجوم آوردند و راهبان وحشت زده را از دم تیغ گذراندند و اموال صومعه معروف جزیره را غارت کردند و سپس به همان سرعت گریختند . صومعه لیندیسفارن چنان برای مسیحیان انگلستان مقدس بود که خبر این تهاجم هولناک به سرعت در سرتاسر جزیره پیچید و همین شد مبدا و شروع عصر وایکینگ ها .
طی سال ها و دهه های بعدی تهاجمات واکینگ ها بطور منظم و در فصولی که دریا کمتر طوفانی و خطرناک بود انجام می شد و سال به سال شدت می گرفت . بعد از بریتانیا ، ایرلند هم مورد تهاجم واقع شد و در اینجا وایکینگ ها برای آسانی بیشتر حملات ، در نقاط قابل دفاع ساحلی استحکاماتی ایجاد و در آنها مستقر شدند . در زمان آغاز حملات وایکینگ ها به بریتانیا و ایرلند حکومت قدرتمند شارلمانی بر اروپای غربی مسلط بود که توانسته بود به صدها سال جنگ و بی ثباتی پس از فروپاشی روم غربی بر این منطقه پایان دهد . مطمئناً وصف شارلمانی به گوش وایکینگها هم رسیده بود و آنها تا وقتی وی زنده بود به سواحل قاره ایی اروپای غربی حمله نکردند . لیکن پس از مرگ شارلمانی ، امپراتوری وی تضعیف و تجزیه شد و از حدود سال 830 میلادی تهاجم وایکینگ ها به سواحل اروپای غربی هم با شدت بیشتری نسبت به انگلستان و ایرلند آغاز شد . البته پیش از این تاریخ وایکینگهای دانمارکی در منطقه باتلاقی و دور از دسترس فریزیا (در هلند امروزی) سکونتگاه هایی برپا کرده بودند و اولین موج حملات به اروپا از همین سکونتگاه ها هدایت می شد .
اما مهاجمان اولیه وایکینگ چه آنهایی که فقط غارت می کردند و چه آنهایی که در فاروئه ، شتلند ، ایسلند ، ایرلند و فریزیا ساکن شدند ، صرفاً ماجراجویانی بودند در پی کسب شهرت و ثروت که در اسکاندیناوی موقعیت زیادی برای کسبشان نداشتند . آنها در دسته هایی کوچک (معمولاً 3 تا 10 کشتی) دست به تهاجم می زدند و رقابت و جنگ بین خودشان هم معمول و مرسوم بود . آنها از سیاست و مملکت داری چیزی نمی دانستند و به عنوان مثال هدفشان از سکونت در ایرلند صرفاً غارت و جنگ بود و نه ارتباطی با مردم ایرلند برقرار کردند ، نه وارد معادلات سیاسی بین حکومت های محلی جزیره شدند و خیلی زود هم توسط ایرلندی ها از قلعه هایشان رانده شدند .
اما کم کم این حملات ماجراجویانه ، شاهان و شاهزادگان مناطق مختلف اسکاندیناوی را هم تحریک به لشکرکشی کرد و وقتی آنها جا کن شدند از اواسط قرن نهم میلادی ، اروپا با حملاتی بزرگ و لشکرهایی چند هزار چند هزار که از صدها کشتی بیرون می ریختند مواجه گردیدند . روریک شاهزاده سوئدی یکی از این لشکرها را به شرق هدایت و کشور روسیه را پایه گذاری کرد . چند لشکرکشی بزرگ دیگر هم توسط یک خاندان معروف نروژی انجام گرفت که در مطلب بعدی به آن خواهم پرداخت .
مهاجمان جدید فقط به دنبال غارت و ثروت نبودند . آنها به عنوان حکمران سرزمین های خود ، سیاست هم داشتند و از این تهاجمات برای افزایش قدرت سیاسی و یا تصاحب سرزمین های جدید استفاده کردند . اینگونه شد که خیلی زود بخش های وسیعی از انگلستان و ایرلند و شمال فرانسه به تصرف آنها درآمد و وایکینگ ها یا نورمن ها شروع به تعامل با مردم و حکومت های محلی کردند و برای افزایش این تعاملات تقریباً خیلی سریع به مسیحیت هم گرایش یافتند . به این ترتیب با گذر از سال 1000 میلادی و ورود به قرن یازدهم میلادی ، نورمن ها دیگر به بخشی از جغرافیای سیاسی اروپا تبدیل شده بودند .
البته نورمن های ساکن در شمال فرانسه بیشتر از آنکه وایکینگ های انگلستان انگلیسی شده باشند ، فرانسوی شده بودند . وایکینگ های انگلستان هنوز با دانمارک و نروژ در ارتباط بودند و هر از چندگاه لشکرهای جدیدی از اسکاندیناوی به آنها می پیوستند یا هجوم می آوردند . و همین تفاوت بود که غلبه نورمن های شمال فرانسه بر وایکینگ های انگلستان را به عنوان نقطه پایان عصر وایکینگ رقم زد .
اما این رخداد چگونه رقم خورد؟ در سال 1066 میلادی ادوارد معترف پادشاه انگلستان درگذشت . او پسر اتلرد پادشاه انگلستان در سال های 978 تا 1016 میلادی بود . اتلرد از سال 1012 میلادی درگیر جنگ با اسوین ریش چنگالی پادشاه دانمارک بود . اما هر دو در جریان این کشمکش ها مردند و در نهایت کنوت پسر اسوین پادشاه دانمارک و انگلستان شد . کسی که به عنوان قدرتمندترین پادشاه در تاریخ اسکاندیناوی شناخته می شود زیرا علاوه بر دانمارک و انگلستان ، نروژ و بیشتر سوئد را هم فتح کرد و وایکینگ های شمال اقیانوس اطلس از فاروئه تا گرینلند او را به عنوان پادشاه خود به رسمیت شناختند . کنوت با امای نورماندی همسر اتلرد ازدواج کرد و بعد از مرگش در سال 1035 پسران او و امای که برادران ناتنی ادوارد بودند به حکومت رسیدند . اما آنها وارثی نداشتند و هر دو در جوانی درگذشتند پس حکومت به ادوارد رسید که یک ساکسون خالص بود .
ادوارد هم وارثی نداشت و هنگامی که در سال 1066 میلادی درگذشت برادر زنش هارولد گادوینسون بر تخت نشست که یک وایکینگ بود . اما او بلافاصله با دو مدعی جدی روبرو شد ؛ هارال هاردرادا پادشاه نروژ که نسبت خویشاوندی دوری با شاه کنوت داشت ، و ویلیام دوک نورماندی که او هم بخاطر خویشاوندی دوری که با امای داشت ادعای تاج و تخت انگلستان را می نمود و در ضمن ادعا می کرد با ادوارد معترف هم توافقنامه ایی برای جانشینی وی امضا نموده است!
اول هاردرادا با سپاهی بزرگ به شرق انگلستان حمله کرد اما هارولد او را با گروه کوچکی از سپاهیانش به دام انداخت و کشت و بقیه سپاه را هم که توسط برادر تبعیدی خودش کنت تاستیگ رهبری می شد شکست داد . اما ذر همین زمان ویلیام که اخبار را توسط جاسوسانش پیگیری می کرد با سپاهی دیگر به جنوب انگلستان پا گذاشت . هارولد با شنیدن خبر آمدن ویلیام سپاهش را به سرعت از این میدان به آن میدان انتقال داد . سرعت سپاه هارولد برای ویلیام واقعاً غافلگیر کننده بود . بعلاوه هارولد به واقع جنگجویان بهتر و کارآزموده تری هم داشت . اما سپاهش بر اثر این جابجایی سریع خسته بود و پیش از آنکه فرصت تجدید قوا پیدا کند مورد حمله قرار گرفت ؛ نبرد هیستینگز در 14 اکتبر 1066 که عصر هنگام با کشته شدن هارولد و برادرانش به پایان رسید .
به این ترتیب عصر وایکینگ ها هم در تاریخ اروپا غروب کرد و نورمن های فرانسه بر تاج و تخت انگلستان تکیه زدند .
البته همانطور که گفتم درباره این تاریخ هم اختلاف نظرهایی وجود دارد . چون نمی توان ادعا کرد بعد از این تاریخ دیگر هیچ حمله ایی به سبک وایکینگ ها رخ نداده است . بعلاوه با اینکه حکومت های دانمارک ، سوئد و نروژ با تقلید از حکومت های اروپای غربی راه و رسمی اشرافی و درباری پیش گرفتند ، آداب و سنن وایکینگی تا مدتها در مناطق دور دست ایسلند و گرینلند پا برجا ماند .
در تاریخ رسمی اروپا از 8 ژوئن سال 793 میلادی تا 14 اکتبر سال 1066 میلادی را به عنوان عصر وایکینگها می شناسند . البته درباره این نقطه شروع و پایان بحث بسیار است . مهاجمان اسکاندیناوی مدتها پیش از آغاز تهاجم به اروپای غربی سواحل روسیه و جنوب بالتیک را غارت می کردند ، همچین مدتها قبل از تاریخ شروع ، وایکینگهای نروژی جزایر فاروئه و شتلند در شمال بریتانیا را اشغال و گزارشاتی هم از حملات اکتشافی آنها به سواحل بریتانیا پیش از سال 793 وجود دارد . اما در آن تاریخ بخصوص چندین کشتی وایکینگ در برابر ساحل جزیره مقدس لیندیسفارن در شرق انگلستان ظاهر شدند ، مهاجمان قوی هیکل و سرخ مویی با فریادهایی ترسناک به ساحل هجوم آوردند و راهبان وحشت زده را از دم تیغ گذراندند و اموال صومعه معروف جزیره را غارت کردند و سپس به همان سرعت گریختند . صومعه لیندیسفارن چنان برای مسیحیان انگلستان مقدس بود که خبر این تهاجم هولناک به سرعت در سرتاسر جزیره پیچید و همین شد مبدا و شروع عصر وایکینگ ها .
طی سال ها و دهه های بعدی تهاجمات واکینگ ها بطور منظم و در فصولی که دریا کمتر طوفانی و خطرناک بود انجام می شد و سال به سال شدت می گرفت . بعد از بریتانیا ، ایرلند هم مورد تهاجم واقع شد و در اینجا وایکینگ ها برای آسانی بیشتر حملات ، در نقاط قابل دفاع ساحلی استحکاماتی ایجاد و در آنها مستقر شدند . در زمان آغاز حملات وایکینگ ها به بریتانیا و ایرلند حکومت قدرتمند شارلمانی بر اروپای غربی مسلط بود که توانسته بود به صدها سال جنگ و بی ثباتی پس از فروپاشی روم غربی بر این منطقه پایان دهد . مطمئناً وصف شارلمانی به گوش وایکینگها هم رسیده بود و آنها تا وقتی وی زنده بود به سواحل قاره ایی اروپای غربی حمله نکردند . لیکن پس از مرگ شارلمانی ، امپراتوری وی تضعیف و تجزیه شد و از حدود سال 830 میلادی تهاجم وایکینگ ها به سواحل اروپای غربی هم با شدت بیشتری نسبت به انگلستان و ایرلند آغاز شد . البته پیش از این تاریخ وایکینگهای دانمارکی در منطقه باتلاقی و دور از دسترس فریزیا (در هلند امروزی) سکونتگاه هایی برپا کرده بودند و اولین موج حملات به اروپا از همین سکونتگاه ها هدایت می شد .
اما مهاجمان اولیه وایکینگ چه آنهایی که فقط غارت می کردند و چه آنهایی که در فاروئه ، شتلند ، ایسلند ، ایرلند و فریزیا ساکن شدند ، صرفاً ماجراجویانی بودند در پی کسب شهرت و ثروت که در اسکاندیناوی موقعیت زیادی برای کسبشان نداشتند . آنها در دسته هایی کوچک (معمولاً 3 تا 10 کشتی) دست به تهاجم می زدند و رقابت و جنگ بین خودشان هم معمول و مرسوم بود . آنها از سیاست و مملکت داری چیزی نمی دانستند و به عنوان مثال هدفشان از سکونت در ایرلند صرفاً غارت و جنگ بود و نه ارتباطی با مردم ایرلند برقرار کردند ، نه وارد معادلات سیاسی بین حکومت های محلی جزیره شدند و خیلی زود هم توسط ایرلندی ها از قلعه هایشان رانده شدند .
اما کم کم این حملات ماجراجویانه ، شاهان و شاهزادگان مناطق مختلف اسکاندیناوی را هم تحریک به لشکرکشی کرد و وقتی آنها جا کن شدند از اواسط قرن نهم میلادی ، اروپا با حملاتی بزرگ و لشکرهایی چند هزار چند هزار که از صدها کشتی بیرون می ریختند مواجه گردیدند . روریک شاهزاده سوئدی یکی از این لشکرها را به شرق هدایت و کشور روسیه را پایه گذاری کرد . چند لشکرکشی بزرگ دیگر هم توسط یک خاندان معروف نروژی انجام گرفت که در مطلب بعدی به آن خواهم پرداخت .
مهاجمان جدید فقط به دنبال غارت و ثروت نبودند . آنها به عنوان حکمران سرزمین های خود ، سیاست هم داشتند و از این تهاجمات برای افزایش قدرت سیاسی و یا تصاحب سرزمین های جدید استفاده کردند . اینگونه شد که خیلی زود بخش های وسیعی از انگلستان و ایرلند و شمال فرانسه به تصرف آنها درآمد و وایکینگ ها یا نورمن ها شروع به تعامل با مردم و حکومت های محلی کردند و برای افزایش این تعاملات تقریباً خیلی سریع به مسیحیت هم گرایش یافتند . به این ترتیب با گذر از سال 1000 میلادی و ورود به قرن یازدهم میلادی ، نورمن ها دیگر به بخشی از جغرافیای سیاسی اروپا تبدیل شده بودند .
البته نورمن های ساکن در شمال فرانسه بیشتر از آنکه وایکینگ های انگلستان انگلیسی شده باشند ، فرانسوی شده بودند . وایکینگ های انگلستان هنوز با دانمارک و نروژ در ارتباط بودند و هر از چندگاه لشکرهای جدیدی از اسکاندیناوی به آنها می پیوستند یا هجوم می آوردند . و همین تفاوت بود که غلبه نورمن های شمال فرانسه بر وایکینگ های انگلستان را به عنوان نقطه پایان عصر وایکینگ رقم زد .
اما این رخداد چگونه رقم خورد؟ در سال 1066 میلادی ادوارد معترف پادشاه انگلستان درگذشت . او پسر اتلرد پادشاه انگلستان در سال های 978 تا 1016 میلادی بود . اتلرد از سال 1012 میلادی درگیر جنگ با اسوین ریش چنگالی پادشاه دانمارک بود . اما هر دو در جریان این کشمکش ها مردند و در نهایت کنوت پسر اسوین پادشاه دانمارک و انگلستان شد . کسی که به عنوان قدرتمندترین پادشاه در تاریخ اسکاندیناوی شناخته می شود زیرا علاوه بر دانمارک و انگلستان ، نروژ و بیشتر سوئد را هم فتح کرد و وایکینگ های شمال اقیانوس اطلس از فاروئه تا گرینلند او را به عنوان پادشاه خود به رسمیت شناختند . کنوت با امای نورماندی همسر اتلرد ازدواج کرد و بعد از مرگش در سال 1035 پسران او و امای که برادران ناتنی ادوارد بودند به حکومت رسیدند . اما آنها وارثی نداشتند و هر دو در جوانی درگذشتند پس حکومت به ادوارد رسید که یک ساکسون خالص بود .
ادوارد هم وارثی نداشت و هنگامی که در سال 1066 میلادی درگذشت برادر زنش هارولد گادوینسون بر تخت نشست که یک وایکینگ بود . اما او بلافاصله با دو مدعی جدی روبرو شد ؛ هارال هاردرادا پادشاه نروژ که نسبت خویشاوندی دوری با شاه کنوت داشت ، و ویلیام دوک نورماندی که او هم بخاطر خویشاوندی دوری که با امای داشت ادعای تاج و تخت انگلستان را می نمود و در ضمن ادعا می کرد با ادوارد معترف هم توافقنامه ایی برای جانشینی وی امضا نموده است!
اول هاردرادا با سپاهی بزرگ به شرق انگلستان حمله کرد اما هارولد او را با گروه کوچکی از سپاهیانش به دام انداخت و کشت و بقیه سپاه را هم که توسط برادر تبعیدی خودش کنت تاستیگ رهبری می شد شکست داد . اما ذر همین زمان ویلیام که اخبار را توسط جاسوسانش پیگیری می کرد با سپاهی دیگر به جنوب انگلستان پا گذاشت . هارولد با شنیدن خبر آمدن ویلیام سپاهش را به سرعت از این میدان به آن میدان انتقال داد . سرعت سپاه هارولد برای ویلیام واقعاً غافلگیر کننده بود . بعلاوه هارولد به واقع جنگجویان بهتر و کارآزموده تری هم داشت . اما سپاهش بر اثر این جابجایی سریع خسته بود و پیش از آنکه فرصت تجدید قوا پیدا کند مورد حمله قرار گرفت ؛ نبرد هیستینگز در 14 اکتبر 1066 که عصر هنگام با کشته شدن هارولد و برادرانش به پایان رسید .
به این ترتیب عصر وایکینگ ها هم در تاریخ اروپا غروب کرد و نورمن های فرانسه بر تاج و تخت انگلستان تکیه زدند .
البته همانطور که گفتم درباره این تاریخ هم اختلاف نظرهایی وجود دارد . چون نمی توان ادعا کرد بعد از این تاریخ دیگر هیچ حمله ایی به سبک وایکینگ ها رخ نداده است . بعلاوه با اینکه حکومت های دانمارک ، سوئد و نروژ با تقلید از حکومت های اروپای غربی راه و رسمی اشرافی و درباری پیش گرفتند ، آداب و سنن وایکینگی تا مدتها در مناطق دور دست ایسلند و گرینلند پا برجا ماند .
شادی روح پدرم و همه درگذشتگان
صلوات
***
کانال بنده در ایتا :
hahbamn@
صلوات
***
کانال بنده در ایتا :
hahbamn@
- پست: 3379
- تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۲, ۱۱:۴۰ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 4709 بار
- سپاسهای دریافتی: 7001 بار
Re: وایکینگها ...
سلام مجدد .
گفتم که در این نوبت به یک خانواده معروف نروژی می پردازم . همان خانواده ایی که سوژه اصلی سریال تلوزیونی " وایکینگ ها " است ؛ راگنار لادبروک و پسرانش .
راگنار لادبروک یک شخصیت تاریخی معروف عصر وایکینگها و در واقع معروف ترین ماجراجوی این عصر است اما داستان هایی که درباره ماجراجویی های وی بیان می شود آنقدر غلو آمیز هستند که احتمالاً بیشتر آنها پس از مرگ راگنار ساخته شده یا شاخ و برگ یافته اند!
ادعا می شود راگنار کشاورزی نروژی بوده که به واسطه شجاعت فراوان و ثروت بی حسابی که از سفرهایش کسب کرد پادشاه اسکاندیناوی شد . لقب او یعنی لادبروک به معنی " شلوار پر مو " است و طبق یکی از داستان ها یک شاهدخت سوئدی به نام ثورا شرط کرده بود راگنار برای خواستگاری از وی باید از چاله ایی پر از مار عبور کند و راگنار برای انجام این شرط شلوار کلفتی از پوست حیوانات مختلف دوخت و از چاله عبور کرد!
بزرگترین و احتمالاً واقعی ترین ماجراجویی که به راگنار نسبت داده می شود فرماندهی اولین هجوم وایکینگ ها به پاریس است! در سال 845 میلادی شمار زیادی از کشتی های وایکینگ به رودخانه سن وارد شده و خود را به شهر پاریس رساندند . شارل کچل پادشاه فرانک ها با پرداخت 3200 کیلوگرم نقره به وایکینگ ها شهر را نجات داد . اما او متوجه نشد که وقتی خبر این توافق به گوش سایر ماجراجویان وایکینگ برسد آنها هم برای به دست آوردن چنین ثروت آسان و بی دردسری سر و کله شان پیدا خواهد شد .
گفته می شود راگنار در ماجراجویی بعدی خود در سواحل انگلستان گرفتار شد و به ناچار خود را تسلیم پادشاه نورثامبریا کرد . شاه نورثامبریا هم دستور داد او را در چاله ایی پر از مار انداختند تا مرد .
ثورا سوئدی همسر دوم راگنار بود . همسر اول او لاگرتا نام داشت که در افسانه ها همچون شوهرش جنگجو و ماجراجو توصیف شده . اما همسر سوم وی آسلاگ نام داشت که احتمالاً شاهدختی دانمارکی بود . راگنار فرزندان زیادی داشت که چهار نفر آنها از جمله قهرمانان معروف عصر وایکینگ ها هستند .
پسر ارشد وی بیورن آیرونساید نام داشت . او در سال 856 میلادی یک لشکرکشی را به پاریس برای کسب غنیمت آسان رهبری کرد اما بدون تردید بزرگترین ماجراجویش سفر به مدیترانه بود . او در این سفر شهرهای زیادی را از اسپانیا و الجزایر تا جنوب فرانسه غارت کرد و یکی از سردارانش به نام هاستین را به ایتالیا فرستاد تا رم را غارت کند . هاستین و افرادش به شهر لونا رسیدند و فکر کردند آنجا رم است و زمانی که پی به اشتباه خود بردند شهر را به آتش کشیدند .
اما سه پسر دیگر راگنار یعنی ایوار بی استخوان ، اوبی و هالودان ، در سال 865 میلادی و به قصد انتقام خون پدر با سپاهی بزرگ که نظیرش تا آن زمان در اسکاندیناوی دیده نشده بود راهی انگلستان شدند . آنها مردم نورثامبریا در شمال شرق انگلستان را قتل عام کردند و پادشاه آن را به شکل فجعی قصابی نمودند! سپس به سایر پادشاهی های محلی انگلستان حمله ور شده و بیشتر جزیره را فتح کردند . فقط آلفرد پادشاه وسکس بود که توانست در برابر آنها مقاومت کند و جلوی سقوط کامل انگلیس را بگیرد از همین رو به آلفرد کبیر معروف شد هرچند در زمان حیاتش فقط بر بخش کوچکی از انگلستان حکومت می کرد اما جانشینانش توانستند وایکینگ ها را (دست کم بطور موقت) از انگلستان بیرون کنند و برای اولین بار کشور را متحد نمایند .
اطلاع دقیقی از سرنوشت پسران راگنار در دست نیست و بیشتر افسانه های غیر قابل اعتماد به این مسئله پرداخته اند ، اما وایکینگهای سپاه بزرگ بعد از اشغال بخش اعظم انگلستان کشور دانلا را تاسیس و در آن ساکن شدند و خیلی زود شهر یورک بواسطه ارتباط وایکینگ ها با اقوامشان از اسکاندیناوی تا ایسلند تبدیل به مرکز تجارت در شمال اروپا شد . وایکینگها با مردم محلی ادغام شدند و از آن پس انگلستان به بخشی از جامعه نورمن ها تبدیل شد . جامعه ایی که امروزه به اشتباه " انگلو ساکسون " نامیده می شود!!!
اما در سریال وایکینگ ها به رولو به عنوان برادر راگنار اشاره می شود . رولو یک وایکینگ نروژی بود که در سال 911 میلادی همراه سپاهی از وایکینگ های دانمارکی به شمال فرانسه حمله و کشور نورماندی را پایه گذاری نمود که بعدها با فتح انگلستان توسط نورماندی و اتحاد این دو منطقه تازه تاریخچه ایی طولانی از منازعات بین انگلیس و فرانسه پیش کشیده می شود که در نهایت بعد از چند قرن با الحاق نورماندی به فرانسه پایان گرفت! همانطور که متوجه شدید رولوی واقعی در تاریخ دست کم نیم قرن بعد از ماجراجویی های راگنار پدیدار شده و البته تاریخ احتمالی که برای تولدش در تاریخ درج شده سال 846 میلادی بوده . پس رولو نمی توانسته برادر خونی راگنار باشد و اگر هم نسبتی با هم داشته اند ، ماجراجویی هایشان آنگونه که در سریال " وایکینگها " نمایش داده می شود معاصر و همزمان نبوده است!
گفتم که در این نوبت به یک خانواده معروف نروژی می پردازم . همان خانواده ایی که سوژه اصلی سریال تلوزیونی " وایکینگ ها " است ؛ راگنار لادبروک و پسرانش .
راگنار لادبروک یک شخصیت تاریخی معروف عصر وایکینگها و در واقع معروف ترین ماجراجوی این عصر است اما داستان هایی که درباره ماجراجویی های وی بیان می شود آنقدر غلو آمیز هستند که احتمالاً بیشتر آنها پس از مرگ راگنار ساخته شده یا شاخ و برگ یافته اند!
ادعا می شود راگنار کشاورزی نروژی بوده که به واسطه شجاعت فراوان و ثروت بی حسابی که از سفرهایش کسب کرد پادشاه اسکاندیناوی شد . لقب او یعنی لادبروک به معنی " شلوار پر مو " است و طبق یکی از داستان ها یک شاهدخت سوئدی به نام ثورا شرط کرده بود راگنار برای خواستگاری از وی باید از چاله ایی پر از مار عبور کند و راگنار برای انجام این شرط شلوار کلفتی از پوست حیوانات مختلف دوخت و از چاله عبور کرد!
بزرگترین و احتمالاً واقعی ترین ماجراجویی که به راگنار نسبت داده می شود فرماندهی اولین هجوم وایکینگ ها به پاریس است! در سال 845 میلادی شمار زیادی از کشتی های وایکینگ به رودخانه سن وارد شده و خود را به شهر پاریس رساندند . شارل کچل پادشاه فرانک ها با پرداخت 3200 کیلوگرم نقره به وایکینگ ها شهر را نجات داد . اما او متوجه نشد که وقتی خبر این توافق به گوش سایر ماجراجویان وایکینگ برسد آنها هم برای به دست آوردن چنین ثروت آسان و بی دردسری سر و کله شان پیدا خواهد شد .
گفته می شود راگنار در ماجراجویی بعدی خود در سواحل انگلستان گرفتار شد و به ناچار خود را تسلیم پادشاه نورثامبریا کرد . شاه نورثامبریا هم دستور داد او را در چاله ایی پر از مار انداختند تا مرد .
ثورا سوئدی همسر دوم راگنار بود . همسر اول او لاگرتا نام داشت که در افسانه ها همچون شوهرش جنگجو و ماجراجو توصیف شده . اما همسر سوم وی آسلاگ نام داشت که احتمالاً شاهدختی دانمارکی بود . راگنار فرزندان زیادی داشت که چهار نفر آنها از جمله قهرمانان معروف عصر وایکینگ ها هستند .
پسر ارشد وی بیورن آیرونساید نام داشت . او در سال 856 میلادی یک لشکرکشی را به پاریس برای کسب غنیمت آسان رهبری کرد اما بدون تردید بزرگترین ماجراجویش سفر به مدیترانه بود . او در این سفر شهرهای زیادی را از اسپانیا و الجزایر تا جنوب فرانسه غارت کرد و یکی از سردارانش به نام هاستین را به ایتالیا فرستاد تا رم را غارت کند . هاستین و افرادش به شهر لونا رسیدند و فکر کردند آنجا رم است و زمانی که پی به اشتباه خود بردند شهر را به آتش کشیدند .
اما سه پسر دیگر راگنار یعنی ایوار بی استخوان ، اوبی و هالودان ، در سال 865 میلادی و به قصد انتقام خون پدر با سپاهی بزرگ که نظیرش تا آن زمان در اسکاندیناوی دیده نشده بود راهی انگلستان شدند . آنها مردم نورثامبریا در شمال شرق انگلستان را قتل عام کردند و پادشاه آن را به شکل فجعی قصابی نمودند! سپس به سایر پادشاهی های محلی انگلستان حمله ور شده و بیشتر جزیره را فتح کردند . فقط آلفرد پادشاه وسکس بود که توانست در برابر آنها مقاومت کند و جلوی سقوط کامل انگلیس را بگیرد از همین رو به آلفرد کبیر معروف شد هرچند در زمان حیاتش فقط بر بخش کوچکی از انگلستان حکومت می کرد اما جانشینانش توانستند وایکینگ ها را (دست کم بطور موقت) از انگلستان بیرون کنند و برای اولین بار کشور را متحد نمایند .
اطلاع دقیقی از سرنوشت پسران راگنار در دست نیست و بیشتر افسانه های غیر قابل اعتماد به این مسئله پرداخته اند ، اما وایکینگهای سپاه بزرگ بعد از اشغال بخش اعظم انگلستان کشور دانلا را تاسیس و در آن ساکن شدند و خیلی زود شهر یورک بواسطه ارتباط وایکینگ ها با اقوامشان از اسکاندیناوی تا ایسلند تبدیل به مرکز تجارت در شمال اروپا شد . وایکینگها با مردم محلی ادغام شدند و از آن پس انگلستان به بخشی از جامعه نورمن ها تبدیل شد . جامعه ایی که امروزه به اشتباه " انگلو ساکسون " نامیده می شود!!!
اما در سریال وایکینگ ها به رولو به عنوان برادر راگنار اشاره می شود . رولو یک وایکینگ نروژی بود که در سال 911 میلادی همراه سپاهی از وایکینگ های دانمارکی به شمال فرانسه حمله و کشور نورماندی را پایه گذاری نمود که بعدها با فتح انگلستان توسط نورماندی و اتحاد این دو منطقه تازه تاریخچه ایی طولانی از منازعات بین انگلیس و فرانسه پیش کشیده می شود که در نهایت بعد از چند قرن با الحاق نورماندی به فرانسه پایان گرفت! همانطور که متوجه شدید رولوی واقعی در تاریخ دست کم نیم قرن بعد از ماجراجویی های راگنار پدیدار شده و البته تاریخ احتمالی که برای تولدش در تاریخ درج شده سال 846 میلادی بوده . پس رولو نمی توانسته برادر خونی راگنار باشد و اگر هم نسبتی با هم داشته اند ، ماجراجویی هایشان آنگونه که در سریال " وایکینگها " نمایش داده می شود معاصر و همزمان نبوده است!
شادی روح پدرم و همه درگذشتگان
صلوات
***
کانال بنده در ایتا :
hahbamn@
صلوات
***
کانال بنده در ایتا :
hahbamn@
- پست: 3379
- تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۲, ۱۱:۴۰ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 4709 بار
- سپاسهای دریافتی: 7001 بار
Re: وایکینگها ...
فعلاً آخرین نکته :
چندی قبل در سایتی به فرهنگ و تاریخ سوئد پرداخته شده بود و نویسنده هرچند از روی خیرخواهی اما به اشتباه گفته بود سوئد کشوری گمنام در تاریخ اروپاست که فقط یک بار نامش در تاریخ مطرح شده آن هم به واسطه یک مشت دزد دریایی وحشی و غارتگر به نام وایکینگها .
خب ، بنده با توجه به علاقه و مطالعه فراوانی که درباره تاریخ دارم ، خیلی متنفرم از اینکه کسی اطلاعات غلط تاریخی به مخاطبش بدهد ، حالا هر انگیزه ایی که می خواهد داشته باشد .
مطمئناً با مطالعه مطالب قبلی این تایپیک متوجه شده اید که وایکینگ ها فقط یک مشت دزد دریایی وحشی و غارتگر در تاریخ اروپا نبوده اند!
آنها کشور روسیه را پایه گذاری کردند ... آنها سرزمین نورماندی را در شمال فرانسه ایجاد کردند ... آنها در انگلستان و اسکاتلند و ایرلند ساکن شدند و فرهنگ خود را بر فرهنگ بومی جزایر بریتانیا غالب نمودند ... آنها فاروئه ، شتلند ، ایسلند و گرینلند را مسکونی کردند و حتی 5 قرن پیش از کریستف کلمب ، به قاره آمریکا رسیدند ...
کمی بعد از پایان عصر وایکینگ ها ، گروهی از سربازان نورماندی به امید اینکه بتوانند همچون اجدادشان ماجراجویی کنند از نورماندی بیرون زدند و شهر به شهر رفتند تا اینکه به جنوب ایتالیا رسیدند و با تصرف جزیره سیسیل پادشاهی نورمنی سیسیل را تاسیس نمودند که بعدها سرتاسر جنوب ایتالیا را تصرف و تبدیل به پادشاهی ناپل شد ...
سربازان نورمن از فرانسه و ایتالیا و انگلستان ، بیش از نیمی از جنگجویان صلیبی را در لشکرکشی به سرزمین های اسلامی تشکیل می دادند (بقیه هم عمدتاً ژرمن های هم خانواده آنها بودند!) ...
نورمن های ساکن در اسکاندیناوی با وجود پذیرش مسیحیت و همرنگ شدن با سایر مردم اروپا ، ذات ماجراجوی خود را حفظ کردند و سه قرن پس از پایان عصر وایکینگ ها ، گروهی از جوانان ماجراجوی سوئدی که مخالف تسلط دانمارک بر کشورشان بودند ، تشکیلاتی به نام برادران ویکتالی تاسیس نمودند که بعدها به برادران ویتالی معروف شد ؛ دار و دسته ایی سازمان یافته و بسیار مخوف از دزدان دریایی که در جزیره گوتلند در مرکز بالتیک برای خود حکومتی تشکیل دادند و تا مدتها باعث ترس و ناامنی در سواحل شمالی اروپا شدند (و گفته می شود ریشه اولیه دزدان دریای کارائیب بودند که بعدها به شهرت رسیدند) ...
فرهنگ و آداب و رسوم نورمنی باعث شد تا مردم شمال اروپا به سرعت به مذهب پروتستان گرایش پیدا کنند و از مردم کاتولیک جنوب اروپا متمایز گردند ...
حتی بسیاری از نشانه ها و آداب فرهنگ نورمنی تا امروز هم ماندگار مانده ؛ نام روزهای هفته در غرب از فرهنگ نورمن ها آمده است ... جشن کریسمس و سنت نیکولاس یا همان بابانوئل از فرهنگ نورمنی آمده است ... بسیاری از آنچه امروزه به اشتباه به عنوان فرهنگ و جامعه آنگلوساکسونی شناخته می شود که بر اسکاندیناوی ، آلمان ، انگلستان ، آمریکا ، کانادا ، استرالیا و ... حاکم است ، در واقع نورمنی است! ... حتی کامیک های ثور از مجموعه انتقامجویان مارول هم از فرهنگ نورمنی اقتباس شده ...
و نکته آخر اینکه سوئد همچین هم بعد از عصر وایکینگ ها گمنام ، گمنام نبوده! آنها در تاریخ خود یک عصر طلایی دارند و یک سایه تاریک . عصر طلایی سوئد یا امپراتوری سوئد بین سال های 1611 تا 1721 میلادی رقم خورد که در طول این سال ها سوئد تبدیل به بزرگترین ابرقدرت شمال اروپا شد و با تسلط بر سرتاسر اسکاندیناوی و سواحل جنوبی بالتیک به اوج قدرت رسید . اما این امپراتوری زمانی افول کرد که سوئد درگیر جنگی ویرانگر با روسیه تزاری شد و در شرایطی که سپاهیان سوئد حتی تا آستانه فتح کیف هم پیش رفته بودند در نهایت به شکست آنها و امضا قرارداد صلح نیستاد منجر شد که طبق آن سوئد فنلاند و سواحل جنوبی بالتیک را از دست داد و دوران امپراتوری اش به پایان رسید .
و نقطه تاریک تاریخ سوئد هم که بسیاری با نادیده گرفتن آن سعی دارند وانمود کنند مردم سوئد از صلح دوست ترین و بافرهنگ ترین مردم جهان هستند و ای کاش آن نویسنده به این نکته پرداخته بود ؛ قتل عام مردم سامی . سامی ها قومی تقریباً اسکیمو هستند که در شمال اسکاندیناوی زندگی می کنند و شغل اصلی شان پرورش گوزن شمالی است . تا پایان عصر وایکینگها ، نورمن های جنوب اسکاندیناوی با مردم سامی کاری نداشتند اما با شکل گیری پادشاهی های مسیحی در این منطقه ، رقابت برای تسلط بر شمال اسکاندیناوی بین پادشاهی های سوئد و نروژ آغاز شد و قربانی اصلی این رقابت سامی ها بودند که عمدتاً با سوئدی ها سر و کار داشتند و سوئدی ها همان رفتاری را با آنها در پیش گرفتند که بعدها سفیدپوستان مهاجر علیه بومیان قاره آمریکا انجام دادند . سامی ها حتی تا اوسط قرن بیستم هم در سوئد شهروند درجه 2 محسوب می شدند و مورد آزار و اذیت قرار می گرفتند . امروزه تعداد کمی از آنها باقی مانده اند که در زمین های محدود باقی مانده برایشان به پرورش گله های چند صد راسی گوزش شمالی ادامه می دهند ، گله هایی که زمانی تعدادشان به ملیون ها می رسید ، و حفظ سنت ها و فرهنگ اصیل سامی با تهاجم فرهنگی که سوئدی ها بعد از پذیرش آنها در پیش گرفته اند حتی از قبل هم دشوارتر شده است!
چندی قبل در سایتی به فرهنگ و تاریخ سوئد پرداخته شده بود و نویسنده هرچند از روی خیرخواهی اما به اشتباه گفته بود سوئد کشوری گمنام در تاریخ اروپاست که فقط یک بار نامش در تاریخ مطرح شده آن هم به واسطه یک مشت دزد دریایی وحشی و غارتگر به نام وایکینگها .
خب ، بنده با توجه به علاقه و مطالعه فراوانی که درباره تاریخ دارم ، خیلی متنفرم از اینکه کسی اطلاعات غلط تاریخی به مخاطبش بدهد ، حالا هر انگیزه ایی که می خواهد داشته باشد .
مطمئناً با مطالعه مطالب قبلی این تایپیک متوجه شده اید که وایکینگ ها فقط یک مشت دزد دریایی وحشی و غارتگر در تاریخ اروپا نبوده اند!
آنها کشور روسیه را پایه گذاری کردند ... آنها سرزمین نورماندی را در شمال فرانسه ایجاد کردند ... آنها در انگلستان و اسکاتلند و ایرلند ساکن شدند و فرهنگ خود را بر فرهنگ بومی جزایر بریتانیا غالب نمودند ... آنها فاروئه ، شتلند ، ایسلند و گرینلند را مسکونی کردند و حتی 5 قرن پیش از کریستف کلمب ، به قاره آمریکا رسیدند ...
کمی بعد از پایان عصر وایکینگ ها ، گروهی از سربازان نورماندی به امید اینکه بتوانند همچون اجدادشان ماجراجویی کنند از نورماندی بیرون زدند و شهر به شهر رفتند تا اینکه به جنوب ایتالیا رسیدند و با تصرف جزیره سیسیل پادشاهی نورمنی سیسیل را تاسیس نمودند که بعدها سرتاسر جنوب ایتالیا را تصرف و تبدیل به پادشاهی ناپل شد ...
سربازان نورمن از فرانسه و ایتالیا و انگلستان ، بیش از نیمی از جنگجویان صلیبی را در لشکرکشی به سرزمین های اسلامی تشکیل می دادند (بقیه هم عمدتاً ژرمن های هم خانواده آنها بودند!) ...
نورمن های ساکن در اسکاندیناوی با وجود پذیرش مسیحیت و همرنگ شدن با سایر مردم اروپا ، ذات ماجراجوی خود را حفظ کردند و سه قرن پس از پایان عصر وایکینگ ها ، گروهی از جوانان ماجراجوی سوئدی که مخالف تسلط دانمارک بر کشورشان بودند ، تشکیلاتی به نام برادران ویکتالی تاسیس نمودند که بعدها به برادران ویتالی معروف شد ؛ دار و دسته ایی سازمان یافته و بسیار مخوف از دزدان دریایی که در جزیره گوتلند در مرکز بالتیک برای خود حکومتی تشکیل دادند و تا مدتها باعث ترس و ناامنی در سواحل شمالی اروپا شدند (و گفته می شود ریشه اولیه دزدان دریای کارائیب بودند که بعدها به شهرت رسیدند) ...
فرهنگ و آداب و رسوم نورمنی باعث شد تا مردم شمال اروپا به سرعت به مذهب پروتستان گرایش پیدا کنند و از مردم کاتولیک جنوب اروپا متمایز گردند ...
حتی بسیاری از نشانه ها و آداب فرهنگ نورمنی تا امروز هم ماندگار مانده ؛ نام روزهای هفته در غرب از فرهنگ نورمن ها آمده است ... جشن کریسمس و سنت نیکولاس یا همان بابانوئل از فرهنگ نورمنی آمده است ... بسیاری از آنچه امروزه به اشتباه به عنوان فرهنگ و جامعه آنگلوساکسونی شناخته می شود که بر اسکاندیناوی ، آلمان ، انگلستان ، آمریکا ، کانادا ، استرالیا و ... حاکم است ، در واقع نورمنی است! ... حتی کامیک های ثور از مجموعه انتقامجویان مارول هم از فرهنگ نورمنی اقتباس شده ...
و نکته آخر اینکه سوئد همچین هم بعد از عصر وایکینگ ها گمنام ، گمنام نبوده! آنها در تاریخ خود یک عصر طلایی دارند و یک سایه تاریک . عصر طلایی سوئد یا امپراتوری سوئد بین سال های 1611 تا 1721 میلادی رقم خورد که در طول این سال ها سوئد تبدیل به بزرگترین ابرقدرت شمال اروپا شد و با تسلط بر سرتاسر اسکاندیناوی و سواحل جنوبی بالتیک به اوج قدرت رسید . اما این امپراتوری زمانی افول کرد که سوئد درگیر جنگی ویرانگر با روسیه تزاری شد و در شرایطی که سپاهیان سوئد حتی تا آستانه فتح کیف هم پیش رفته بودند در نهایت به شکست آنها و امضا قرارداد صلح نیستاد منجر شد که طبق آن سوئد فنلاند و سواحل جنوبی بالتیک را از دست داد و دوران امپراتوری اش به پایان رسید .
و نقطه تاریک تاریخ سوئد هم که بسیاری با نادیده گرفتن آن سعی دارند وانمود کنند مردم سوئد از صلح دوست ترین و بافرهنگ ترین مردم جهان هستند و ای کاش آن نویسنده به این نکته پرداخته بود ؛ قتل عام مردم سامی . سامی ها قومی تقریباً اسکیمو هستند که در شمال اسکاندیناوی زندگی می کنند و شغل اصلی شان پرورش گوزن شمالی است . تا پایان عصر وایکینگها ، نورمن های جنوب اسکاندیناوی با مردم سامی کاری نداشتند اما با شکل گیری پادشاهی های مسیحی در این منطقه ، رقابت برای تسلط بر شمال اسکاندیناوی بین پادشاهی های سوئد و نروژ آغاز شد و قربانی اصلی این رقابت سامی ها بودند که عمدتاً با سوئدی ها سر و کار داشتند و سوئدی ها همان رفتاری را با آنها در پیش گرفتند که بعدها سفیدپوستان مهاجر علیه بومیان قاره آمریکا انجام دادند . سامی ها حتی تا اوسط قرن بیستم هم در سوئد شهروند درجه 2 محسوب می شدند و مورد آزار و اذیت قرار می گرفتند . امروزه تعداد کمی از آنها باقی مانده اند که در زمین های محدود باقی مانده برایشان به پرورش گله های چند صد راسی گوزش شمالی ادامه می دهند ، گله هایی که زمانی تعدادشان به ملیون ها می رسید ، و حفظ سنت ها و فرهنگ اصیل سامی با تهاجم فرهنگی که سوئدی ها بعد از پذیرش آنها در پیش گرفته اند حتی از قبل هم دشوارتر شده است!
شادی روح پدرم و همه درگذشتگان
صلوات
***
کانال بنده در ایتا :
hahbamn@
صلوات
***
کانال بنده در ایتا :
hahbamn@