الله الرحمن
بخش اولچیزی که خیلی مهم هست و باید بهش خیلی توجه بشه، اینه که تمام موجودات دشمن دارند اما دشمن انسان هوشمند است. (وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ وَكَفَى بِرَبِّكَ هَادِيًا وَنَصِيرًا – 31 فرقان). و ضمنا هر موجودی که دشمن داره سعی میکنه که خودش رو از دشمن مخفی کنه و انسان در این مخفی شدن هوشمندانه عمل میکنه. البته دشمن هم از همین اصل استتار برای ضربه زدن استفاده میکنه.
طبق گفته قرآن، اسلام سه دشمن اصلی داره که به ترتیب یهود، مشرکین و نصاری هستند. و گروه چهارم منافقین هستند که در ظاهر مسلمانند و در باطن جزء یکی از سه دسته نامبرده.
اما یهود مردم را سه دسته میکنند:
1- بنی اسرائیل که نژاد برتر هستند و این قوم را هدف خلقت میدانند.
2- مردمی که غیر بنی اسرائیل هستند، اما بنی اسرائیل را نژاد برتر میدانند. یهودیان (صهیونیست) برای این گروه حق حیات قائل هستند و آنها را بعنوان خدمتگزار میپذیرد (اشاره به فیلم مومیایی 1، وقتی که مومیایی زنده میشود و شروع به کشتن مردم میکند، یک نفر اول صلیب مسیح رو نشان میده ولی مومیایی قبول نمیکنه و وقتی ستاره داوود رو نشون میده خطاب میکنه تو را بعنوان برده پذیرفتم)
3- هرکسی که در گروه 1 یا 2 قرار نگیرد، دشمن یهود است و باید از بین برود.
پس مسلمانانی که عدالت فراگیر رو قبول دارند و این موضوع رو میپذیرند که "همه با هم برابرند و اگر تفاوتی است در تقوای آنهاست" در دسته سوم قرار میگیرند!
اما چرا میخوایم تاریخ رو بررسی کنیم؟ یادمون باشه که جهان امروز معلول تاریخ رخ داده در گذشته هستش و اگه بتونیم بعضی حوادث رو دنبال هم بچینیم، میتونیم به بعضی نتایج برسیم و حرکتهایی که توسط صهیونیست امروز انجام میشه رو بهتر بشناسیم.
در آیات 31 و 32 سوره بقره خداوند سخن از آموختن اسماء برتر به حضرت آدم میگوید و به فرشتگان و کسانی که در رده فرشتگان قرار گرفته بودند (شیطان) دستور سجده بر آدم را میدهد. وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا إِلا إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ. اما شیطان آگاهانه بدلیل کبر بر آدم سجده نمیکنه و خدا میفرماید وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ یعنی شیطان از کافران بوده است.
کار شیطان در اول، سخت بود و کار انسان آسان. چون شیطان باید از تنها راه موجود انسان را فریب میداد. پس برای این منظور کاری کرد که خوردن از درخت نهی شده برای آدم یک ارزش به نظر برسه (یعنی مخلوط کردن حق و باطل) و برای این هدف قسم دروغ خورد (21 اعراف).
و بعد از رانده شدن آدم، اولین گناه را قابیل مرتکب شد که کشتن برادر بود و نکته مهم توبه نکردن قابیل هست. و از نسل قابیل آنقدر بدنیا آمدند تا دوران پیامبری حضرت نوح علیه السلام رسید.
اما حضرت نوح بعد از 950 سال! هدایت، تنها کمتر از انگشتان به او ایمان آوردند که همه از فرزندان او بودند (14 و 15 عنکبوت). پس خدا به حضرت نوح دستور داد تا کشتی به طرحی که خدا میدهد بسازد و آماده عذاب خدا شود (سوره نوح). پس میشه به حضرت نوح رو آدم دوم گفت. چون کل آدمها به جز همون تعداد انگشت شمار کشته شدند.تا اینکه به دوران حضرت ابراهیم علیه السلام میرسیم. نمرود که با دو نسل به حضرت نوح میرسه (یعنی پیامبر زاده است – کوش بن حام بن نوح) بت پرستی رو رواج داده. حضرت ابراهیم با استفاده از استدلالهای خود مردم، خدایان اونها رو رد میکنه. تا اینکه داستان به آتش انداختن حضرت ابراهیم پیش میاد و بعد از این ماجرا، نمرود از مبارزه با حضرت ابراهیم به طور علنی خودداری میکنه. به این ترتیب حضرت ابراهیم از بابل به سمت فلسطین هجرت میکنه و تا تقریبا 100 سالگی اونجا زندگی میکنه و در الخلیل از دنیا میره.
اما نکته مهم در مورد سرزمین فلسطین، این هست که این سرزمین در اون دوران:هیچ حکومتی نداره، پس جای مناسبی برای ترویج دین خدا و استقرار حکومت الهی هستش.
فلسطین یک نقطه سوق الجیشی هسنش که محل رفت و آمد تاجران و کاروانها و ... هست. پس افراد زیادی از سرزمینهای مختلف از آین سرزمین عبور میکنند.
پس این سرزمین میتونه جای مناسبی برای ایجاد یک دین جهانی باشه.
حضرت ابراهیم در 86 سالگی از هاجر صاحب حضرت اسماعیل و در 100 سالگی از ساره صاحب اسحاق شد. (نسل پیامبر از اسماعیل و نسل بنی اسرائیل و حضرت موسی از اسحاق است). در 2 سالگی حضرت اسماعیل، خدا به حضرت ابراهیم دستور میده که هاجر و اسماعیل رو به منطقه حجاز ببره (فلسطین یک سرزمین خوش آب و هوا و حجاز یک سرزمین بی آب و علف). در حقیقت حجاز بدلیل متروک بودن جایگاه مناسبی برای بدنیا آمدن پیامبر آخر الزمان و ... خواهد بود.
صهيونيست شناسی
مدیران انجمن: abdolmahdi, رونین, شوراي نظارت
الله الرحمن
بخش دوم
تا اينکه اسماعيل عليه السلام بزرگ شد و به حضرت ابراهيم دستور داده شد تا پسر را ذبح کند. حضرت ابراهيم مسئله رو با پسر در ميان گذاشت و حضرت اسماعيل گفت آنچه را که دستور داده اند عمل کن (102 اعراف). در آيه 107 اعراف اشاره شده به ذبح عظيم.
از امام رضا عليه السالم روايت شد که فرمودند: هنگاميکه ابراهيم (ع) از آزمايش قرباني سربلند خارج شد و خداوند به او امر کرد که قوچ بهشتي را ذبح کند، ابراهيم (ع) آرزو داشت تا فرزند را ذبح ميکرد تا داغ پدري که فرزند از دست داده است را درد دل داشته باشد.
خدا به او وحي کرد که اي ابراهيم، کدام مخلوق من نزد تو عزيزتر است؟ پاسخ داد حبيب تو
خدا فرمود: محمد (ص) نزد تو عزيزتر است يا خودت؟ پاسخ داد محمد (ص)
خدا فرمود: فرزند او برايت عزيزتر است يا فرزند خودت؟ پاسخ داد فرزند او
خداوند سئوال کرد اي ابراهيم، ذبح فرزند او بدست ظالمان برايت دردناکتر است يا ذبح فرزندت به دست خودت؟ پاسخ داد، ذبح فرزند محمد (ص) بدست ظالمان.
پس خدا خطاب به ابراهيم فرمود: گروهي که گمان دارند از مسلمانانند، فرزند محمد (ص) را ظالمانه خواهند کشت، همانطور که قوچي را سر ميبرند. و آنگاه همه موستوجب عذاب خواهند بود.
ابراهيم گريست و خدا گفت که اين گريه را پذيرفتم و بخاطر اين شيون بالاترين درجات را برايت قرار دادم.
و حضرت رضا ادامه داد: و اين معناي ذبح عظيم است که در قرآن آمده است.
در حقيقت اسماعيل (ع) ذبح نشد تا از نسل او پيامبر اکرم و حسن و حسين و ... بدنيا آمدند.
بعد از وفات حضرت ابراهيم، اسحاق و بعد از اسحاق يعقوب (اسرائيل) به پيامبري رسيدند. اسرائيل به معني قرباني خداست در حاليکه در تورات معني اسرائيل رو "پيروز بر خدا" ذکر کردن. علت اين معني هم بخاطر مطلبي هست که در "عهد عتيق" اومده: يک روز حضرت يعقوب با خدا کشتي گرفت و بر او چيره شد و خدا نام اسرائيل رو به او هديه کرد!
حضرت يوسف پيامبر بعدي براي قوم بني اسرائيل هست. حضرت يوسف + 11 برادر خودش (که به هرکدوم سبط گفته ميشه) رابطه خوبي با هم ندارن و ماجراي به چاه انداختن حضرت يوسف اتفاق ميافته. بعد از اينکه عزيز مصر از دنيا ميره، چون مردم (با اينکه همه مشرک بودن) بدليل اعتماد و خوش بيني که نسبت به حضرت يوسف داشتن، ايشون رو بعنوان حاکم جديد انتخاب ميکنن. (اين اولين حکومتداري هستش که در قوم يهود شروع ميشه).
حضرت يوسف قبل از وفات، وعده اومدن منجي رو ميده که قوم بني اسرائيل رو از بلاهايي که بعد از وفات ايشون بر قوم بني اسرائيل وارد ميشه، نجات خواهد داد. در مدتي که بين وفات حضرت يوسف و ظهور منجي وجود داشت (حدود 400 سال) وظايف بني اسرائيل:
1- حفظ هويت دنيي
2- سعي در افزايش و گسترش جمعيت
3- حفظ حالت انتظار براي ظهور منجي در ميان مردم
اما با روي کار اومدن فرعونيان (با توجه به اينکه اونها انسانهاي ناآگاهي نبودن و از حقانيت دين خدا خبر داشتن) سعي کردن که اولا جمعيت اونها رو تحت کنترل بگيرن (براي همين اجازه نميدادن که تعداد مردها از عدد خاصي بالاتر بره)، ثانيا اونها رو از لحاظ ديني بسيار تحت فشار قرار ميدادند و ضمنا کاري ميکردند که اين مردم به درد منجي نخورند (يعني کاري کرده بودند که حتي قادر نبودند امور ساده زندگي رو به تنهايي انجام بدن – بعنوان مثال قادر نبودند صندوقي که حضرت موسي در اون قرار داده شد رو خودشون بسازند و اين کار رو به يکي از ماموران فرعون (قبطي) واگذار کردند). تا اينکه مردم از شدت مشقت اونقدر خسته شدن که شب و روز براي ظهور منجي دعا کردند (در بعضي روايات اومده که بواسطه اين دعا، 140 سال ظهور زودتر انجام شد).
منجمان دربار فرعون روز تولد منجي رو مشخص کردند و فرعون دستور داد هيچ زن و شوهري از بني اسرائيل اجازه نداره در اون شب کنار هم باشه. اما اراده خدا بر اين شد، که نطفه حضرت موسي در همان شب و در کاخ فرعون! بسته بشه.
وقتي حضرت موسي بدنيا اومد، ترس کشته شدن فرزند مادر حضرت موسي رو گرفت، اما خدا به مادر حضرت موسي دستور داد که بچه را به آب بياندازد (7 قصص).
به اين ترتيب، حضرت موسي (چون قرار است منجي باشد) در کاخ فرعون ار تمام تعاليمي که براي يک شاهزاده است بهره مند ميشود (طب، ستاره شناسي، تصويرگري، ريخته گري، سفالگري و ...)
بعضي از بزرگان بني اسرائيل، با توجه به روايات گذشته ظاهر حضرت موسي را ميشناختند و در طول اين دوره مخفيانه با حضرت در ارتباط بودند، تا اينکه يک روز حضرت درگيري يکي از بني اسرائيل رو با فرعونيان ديد و به دفاع از بني اسرائيلي، ضربه اي به طرف مقابل زد و او را کشت. ولي کسي قاتل رو پيدا نکرد. فرداي همان روز، دوباره حضرت موسي ديد همان مرد با فرد ديگري در حال مشاجره است که اون مرد بلند فرياد زد که تو ميخواهي مثل ديروز من رو هم بکشي. و اينجا از سوي خدا دستور خروج از شهر به حضرت موسي داده شد (15 الي 20 قصص).
يکي ديگه از حکمتهاي خدا، خروج حضرت موسي از شهر هستش، تا اين روز حضرت موسي که قرار بود منجي باشه، در ناز و نعمت کاخ فرعون بزرگ شده بود، اما بايد در مشقت به سر ببره تا آمادگي کافي رو براي هدايت مردم کسب کنه.
در راه، دختران حضرت شعيب رو ميبينه و با اونها به خدمت حضرت شعيب ميرسه، 10 سال نزد حضرت شعيب تعليم ميبينه و چوپاني ميکنه و با يکي از دختران حضرت هم ازدواج ميکنه. بعد از اين مدت، طبع کاخ نشيني از حضرت موسي خارج شده.
حضرت موسي به همراه همسر باردارش به بيرون شهر راهي ميشه و در راه گم ميشن. حضرت نوري رو ميبينه و براي پيدا کردن راه به سمت نور ميره، اما با شروع وحي از سوي خدا، کلا وضعيت همسر و ... رو فراموش ميکنه. به اين ترتيب از سوي خدا دستور داده ميشه که براي دعوت مردم به سمت کاخ فرعون حرکت کنه (10 الي 46 طه)
....
بخش دوم
تا اينکه اسماعيل عليه السلام بزرگ شد و به حضرت ابراهيم دستور داده شد تا پسر را ذبح کند. حضرت ابراهيم مسئله رو با پسر در ميان گذاشت و حضرت اسماعيل گفت آنچه را که دستور داده اند عمل کن (102 اعراف). در آيه 107 اعراف اشاره شده به ذبح عظيم.
از امام رضا عليه السالم روايت شد که فرمودند: هنگاميکه ابراهيم (ع) از آزمايش قرباني سربلند خارج شد و خداوند به او امر کرد که قوچ بهشتي را ذبح کند، ابراهيم (ع) آرزو داشت تا فرزند را ذبح ميکرد تا داغ پدري که فرزند از دست داده است را درد دل داشته باشد.
خدا به او وحي کرد که اي ابراهيم، کدام مخلوق من نزد تو عزيزتر است؟ پاسخ داد حبيب تو
خدا فرمود: محمد (ص) نزد تو عزيزتر است يا خودت؟ پاسخ داد محمد (ص)
خدا فرمود: فرزند او برايت عزيزتر است يا فرزند خودت؟ پاسخ داد فرزند او
خداوند سئوال کرد اي ابراهيم، ذبح فرزند او بدست ظالمان برايت دردناکتر است يا ذبح فرزندت به دست خودت؟ پاسخ داد، ذبح فرزند محمد (ص) بدست ظالمان.
پس خدا خطاب به ابراهيم فرمود: گروهي که گمان دارند از مسلمانانند، فرزند محمد (ص) را ظالمانه خواهند کشت، همانطور که قوچي را سر ميبرند. و آنگاه همه موستوجب عذاب خواهند بود.
ابراهيم گريست و خدا گفت که اين گريه را پذيرفتم و بخاطر اين شيون بالاترين درجات را برايت قرار دادم.
و حضرت رضا ادامه داد: و اين معناي ذبح عظيم است که در قرآن آمده است.
در حقيقت اسماعيل (ع) ذبح نشد تا از نسل او پيامبر اکرم و حسن و حسين و ... بدنيا آمدند.
بعد از وفات حضرت ابراهيم، اسحاق و بعد از اسحاق يعقوب (اسرائيل) به پيامبري رسيدند. اسرائيل به معني قرباني خداست در حاليکه در تورات معني اسرائيل رو "پيروز بر خدا" ذکر کردن. علت اين معني هم بخاطر مطلبي هست که در "عهد عتيق" اومده: يک روز حضرت يعقوب با خدا کشتي گرفت و بر او چيره شد و خدا نام اسرائيل رو به او هديه کرد!
حضرت يوسف پيامبر بعدي براي قوم بني اسرائيل هست. حضرت يوسف + 11 برادر خودش (که به هرکدوم سبط گفته ميشه) رابطه خوبي با هم ندارن و ماجراي به چاه انداختن حضرت يوسف اتفاق ميافته. بعد از اينکه عزيز مصر از دنيا ميره، چون مردم (با اينکه همه مشرک بودن) بدليل اعتماد و خوش بيني که نسبت به حضرت يوسف داشتن، ايشون رو بعنوان حاکم جديد انتخاب ميکنن. (اين اولين حکومتداري هستش که در قوم يهود شروع ميشه).
حضرت يوسف قبل از وفات، وعده اومدن منجي رو ميده که قوم بني اسرائيل رو از بلاهايي که بعد از وفات ايشون بر قوم بني اسرائيل وارد ميشه، نجات خواهد داد. در مدتي که بين وفات حضرت يوسف و ظهور منجي وجود داشت (حدود 400 سال) وظايف بني اسرائيل:
1- حفظ هويت دنيي
2- سعي در افزايش و گسترش جمعيت
3- حفظ حالت انتظار براي ظهور منجي در ميان مردم
اما با روي کار اومدن فرعونيان (با توجه به اينکه اونها انسانهاي ناآگاهي نبودن و از حقانيت دين خدا خبر داشتن) سعي کردن که اولا جمعيت اونها رو تحت کنترل بگيرن (براي همين اجازه نميدادن که تعداد مردها از عدد خاصي بالاتر بره)، ثانيا اونها رو از لحاظ ديني بسيار تحت فشار قرار ميدادند و ضمنا کاري ميکردند که اين مردم به درد منجي نخورند (يعني کاري کرده بودند که حتي قادر نبودند امور ساده زندگي رو به تنهايي انجام بدن – بعنوان مثال قادر نبودند صندوقي که حضرت موسي در اون قرار داده شد رو خودشون بسازند و اين کار رو به يکي از ماموران فرعون (قبطي) واگذار کردند). تا اينکه مردم از شدت مشقت اونقدر خسته شدن که شب و روز براي ظهور منجي دعا کردند (در بعضي روايات اومده که بواسطه اين دعا، 140 سال ظهور زودتر انجام شد).
منجمان دربار فرعون روز تولد منجي رو مشخص کردند و فرعون دستور داد هيچ زن و شوهري از بني اسرائيل اجازه نداره در اون شب کنار هم باشه. اما اراده خدا بر اين شد، که نطفه حضرت موسي در همان شب و در کاخ فرعون! بسته بشه.
وقتي حضرت موسي بدنيا اومد، ترس کشته شدن فرزند مادر حضرت موسي رو گرفت، اما خدا به مادر حضرت موسي دستور داد که بچه را به آب بياندازد (7 قصص).
به اين ترتيب، حضرت موسي (چون قرار است منجي باشد) در کاخ فرعون ار تمام تعاليمي که براي يک شاهزاده است بهره مند ميشود (طب، ستاره شناسي، تصويرگري، ريخته گري، سفالگري و ...)
بعضي از بزرگان بني اسرائيل، با توجه به روايات گذشته ظاهر حضرت موسي را ميشناختند و در طول اين دوره مخفيانه با حضرت در ارتباط بودند، تا اينکه يک روز حضرت درگيري يکي از بني اسرائيل رو با فرعونيان ديد و به دفاع از بني اسرائيلي، ضربه اي به طرف مقابل زد و او را کشت. ولي کسي قاتل رو پيدا نکرد. فرداي همان روز، دوباره حضرت موسي ديد همان مرد با فرد ديگري در حال مشاجره است که اون مرد بلند فرياد زد که تو ميخواهي مثل ديروز من رو هم بکشي. و اينجا از سوي خدا دستور خروج از شهر به حضرت موسي داده شد (15 الي 20 قصص).
يکي ديگه از حکمتهاي خدا، خروج حضرت موسي از شهر هستش، تا اين روز حضرت موسي که قرار بود منجي باشه، در ناز و نعمت کاخ فرعون بزرگ شده بود، اما بايد در مشقت به سر ببره تا آمادگي کافي رو براي هدايت مردم کسب کنه.
در راه، دختران حضرت شعيب رو ميبينه و با اونها به خدمت حضرت شعيب ميرسه، 10 سال نزد حضرت شعيب تعليم ميبينه و چوپاني ميکنه و با يکي از دختران حضرت هم ازدواج ميکنه. بعد از اين مدت، طبع کاخ نشيني از حضرت موسي خارج شده.
حضرت موسي به همراه همسر باردارش به بيرون شهر راهي ميشه و در راه گم ميشن. حضرت نوري رو ميبينه و براي پيدا کردن راه به سمت نور ميره، اما با شروع وحي از سوي خدا، کلا وضعيت همسر و ... رو فراموش ميکنه. به اين ترتيب از سوي خدا دستور داده ميشه که براي دعوت مردم به سمت کاخ فرعون حرکت کنه (10 الي 46 طه)
....
بخش سوم
حضرت موسی علیه السلام به کمک برادرش حضرت هارون، به سمت مصر و کاخ فرعون حرکت کرد. حضرت موسی با ارائه نشانه ها و معجزاتی که خداوند در اختیارش قرار داد، تونست مردم (بنی اسرائیل) رو نسبت به حقانیت خودش قانع کنه. به این ترتیب حضرت موسی قوم بنی اسرائیل رو از منطقه ای که ساکن بودند به قسمتی که جدا از فرعونیان بود منتقل کرد و اونها رو حدود 40 سال با تعالیم دینی آشنا کرد.
بعد از گذشت این مدت و آشنا شدن بنی اسرائیل با دین، خدا به حضرت موسی دستور داد که تمام قوم بنی اسرائیل (که به گفته تورات حدود 600 هزار نفر بودند) رو از مصر خارج کنه و به سمت فلسطین حرکت بده. (22 الی 24 دخان). قابل توجه اینکه حرکت دادن این کاروانی به این تعداد که اولا زن و بچه، پیر و جوون داره، ضمنا باید برای همه اونها آب و غذا برداشته بشه و وسایلی که نیاز سفر هست، همه در یک شب یکی از معجزات خداوند هستش که شاید خیلیها از اون غافل باشن. برای انجام یک عملیات جنگی که اکثر افراد مرد و دوره دیده هستن (مثل عملیاتی که در فاو بود) حداقل 3 تا 4 ماه وقت لازم هست تا اولا موقعیت شناسایی بشه و ثانیا به افراد آموزشهای مخصوص داده بشه تا در نهایت بشه در یک شب (اون هم عددی کمتر از 600 هزار نفر) رو جابجا کنن.
وقتی قوم بنی اسرائیل به دریا رسید، از پشت سر سپاه فرعون و در روبرو دریا رو دید، و اونجا اولین جایی بود که بهانه گیری شروع شد. خطاب به حضرت گفتند که ما هلاک خواهیم شد. از سوی خدا به حضرت موسی فرمان داده شد تا عصایش را به دریا بزند. به این ترتیب دریا شکافته شد و قوم بنی اسرائیل از دریا عبور کرد. (61 تا 66 شعرا) زمانیکه آخرین نفر از قوم بنی اسرائیل از دریا خارج شد، اولین نفر از فرعونیان وارد دریا شد. و زمانیکه تمام سپاه فرعون وارد دریا شدند، دریا بسته شد و سپاه فرعون و فرعون کشته شدند (90 و 91 یونس). اما به اذن خداوند دریا بدن فرعون را برای عبرت آیندگان به بیرون انداخت (که البته الان هم در یکی از موزه ها بدن مومیایی شده فرعون مربوط به دوره حضرت موسی موجود است)
نکته جالب و قابل تامل در مورد غرق شدن سپاه فرعون در اینجاست که این سپاه با اینکه معجزه خدا مبنی بر شکافته شدن دریا رو دیدن، اما نتنها ایمان نیاوردند بلکه وارد دریا هم شدند. (چیزی که مشابه اون رو ما بارها میبینیم، اما توجه نمیکنیم و ایمان نمیاریم)
بعد از عبور از دریا، (بعد از اینکه قوم بنی اسرائیل معجزات پیاپی از حضرت موسی دیده)، گروهی رو میبینن که مشغول بت پرستی هستن. قوم بنی اسرائیل به حضرت موسی میگن: "برای ما هم از این خدایان بساز تا ما نیز خدایمان را ببینیم و بپرستیم!"
قبل از راهی شدن قوم بنی اسرائیل به فلسطین، اونها در منطقه ای ساکن میشن و قرار میشه در اونجا تعلیم ببینی. اما چه تعلیمی؟ در قسمت قبل گفتیم که حضرت موسی چون در کاخ فرعون بزرگ شد، تمام فنون و علوم رو در کاخ تعلیم دید. از طرف دیگه بدلیل محدودیتهایی که بنی اسرائیل داشتن، تقریبا هیچ چیزی بلد نبودن.
برای اینکه در کمترین زمان بشه علوم رو به مردم یاد داد اول از هم باید مشکل آب حل میشد. برای این موضوع به اذن خدا، حضرت موسی عصای خودش رو به سنگی میزد و از اون 12 چشمه جاری میشد.(60 بقره)(هر چشمه مربوط به یکی از سبطها – در بخش قبل گفتیم که فرزندان حضرت یعقوب 12 نفر بودند که به هر کدوم سبط میگفتند. در بنی اسرائیل 12 فرقه وجود داشت که مربوط به این 12 سبط حضرت یعقوب میشد.). دوم مسئله غذا بود، برای رفع این مشکل دو نعمت از سوی خدا آمد.
1- دانه هایی که از آسمان میبارید (مَنّ) و بنی اسرائیل باید آنها را جمع میکرد، آسیاب میکرد و از آن نان میپخت. (باید فقط و فقط به اندازه آن روز تهیه میکردند و اگر اضافه تهیه میکردند، اضافه آن به صورت کرم در میآمد.)
2- پرنده هایی بنام سَلوی در ارتفاع کم پرواز میکردند، هر وقت کسی اراده میکرد دستش را دراز میکرد و یکی از آنها را میگرفت. وقتی پرهای پرنده را میکند، پخته شده و آماده مصرف بود!
(160 اعراف)
سوم مسئله مسکن بود. به اراده خدا، بر روی اردوگاه ابری قرار گرفت که در روز بالا میرفت و جلوی نور را میگرفت و سایه می انداخت و در شب پایین میآمد و هوا را متعادل میکرد (در طول سال هوا همیشه بهاری بود). به این ترتیب به راحتی مشکل آب، غذا و مسکن بنی اسراییل حل شد و آنها میتوانستند تمام وقت مشغول یادگیری باشند.
برای اینکه کار آموزش به این 600 هزار نفر سریع انجام شود، حضرت آنها را به گروههای 1000 نفری تقسیم و برای هر گروه یک فرمانده قرار داد. هر گروه هزار نفری به 10 گروه 100 نفری، هر گروه 100 نفری به 2 گروه 50 نفری و در نهایت هر گروه 50 نفری به 5 گروه 10 نفری تقسیم شدند و برای هریک از این گروههای ذکر شده یک فرمانده تعیین شد. به این ترتیب حضرت موسی تعالیم خود را به فرماندهان گروههای 1000 نفری میداد، آنها به گروههای 100 نفری خود و .... به این ترتیب در کمترین زمان فنون و آموزشها بین تمام مردم منتقل میشد. با این روش 15 سال بنی اسراییل تحت آموزش قرار گرفتند و علومی مانند ستاره شناسی، تصویرگری (تشخیص چهره)، رویگری، ریخته گری، طب، انتقال اطلاعات بطور کد شده (کد نگاری) و ... را آموخت. (علومی که امروز هم یهودیان در اون حرف اول رو میزنند)
اما دوباره بنی اسرائیل مرتکب اشتباه شد. این قوم زیاده طلب به حضرت موسی اعتراض کردند که غذای ما تکراری شده نمیشود به خدایت! بگویی برای ما پیاز و عدس و ... فراهم کند؟ و خدا به آنها گفت هر کس چنین میخواهد به مصر برگردد و در آنجا زندگی کنند.(61 بقره) و این بدین معنی بود که برای کسب این مایحتاج نیاز به پول داشتند، برای کسب پول باید کار میکردند و برای کار کردن مجبور بودند دوباره برای فرعونیان کار کنند پس همیشه محتاج بودند. (یکی از سیاستهای کنونی اسرائیل ایجاد زیاده طلبی میان اقوام است، برای اینکه اونها رو به خودشون وابسته کنن، برای اونها کالاهای مختلف میسازن. این اقوام هم برای اینکه بتونن از این کالاها استفاده کنن (چون به اندازه کافی پول ندارن) مجبور میشن از خود اونها پول قرض کنن و به این ترتیب همیشه مقروض و بدهکار و وابسته اونها خواهند ماند! – که کاملا مشهود و ملموس است)
تا آنکه به حضرت موسی دستور داده شد تا برای 30 روز به کوه طور برود (حضرت موسی 70 نفر از رهبران دینی را هم همراه خود به کوه برد). در این مدت هارون جانشین حضرت موسی در میان بنی اسراییل بود. در پایان 30 روز دستور داده شد تا 10 روز دیگه هم در کوه بمانند. (142 اعراف) در این 10 روز 2 اتفاق افتاد:
· 70 نفری که با حضرت موسی به کوه آمده بودند، بهانه کردند که میخواهیم خدا را ببینیم، به خدا بگو خود را به ما نشان دهد. که خدا ساعقه ای به یکی از کوهها زد و کوه متلاشی شد. همه غش کردند و وقتی به هوش آمدند یقین قلبی پیدا کردند. (143 اعراف)
· در این 10 روز که مردم از اضافه شدن 10 روز به برنامه حضرت موسی خبر نداشتند، سامری که ریخته گری بلد بود، از طلا گوساله ای ساخت که (گویا با قرار دادن در مسیر باد) صدای گاو از این بت شنیده میشد. (دقت کنید که ساختن چنین چیزی اون هم در کمتر از 10 روز نشون دهنده پیشرفت بالا و تجربه و کارایی بالای بنی اسرائیل هست). مردم هم در همین 10 روز از وحدانیت به گوساله پرستی! رسیدند. (85 تا 88 طه)
بعد از پایان دوره 40 روزه، از سوی خدا ماجرای گوساله پرستی بنی اسرائیل به حضرت موسی اطلاع داده میشه و حضرت موسی غضبناک بین مردم بر میگردن. اما این بار بنی اسرائیل مورد نفرین حضرت موسی و خدا واقع میشن و عذابهای خدا بر وانها سرازیر میشه. بنی اسرائیل که دیگه نمیتونه عذاب رو تحمل کنه دوباره! به حضرت موسی پناه میبره و از اون میخوان که برای اونها طلب آمرزش کنه. از سوی خدا هم دستور داده میشه که تنها راه توبه است و توبه شما قتل نفس است (این نوع توبه تنها و تنها برای قوم بنی اسراییل و اون هم در دوره حضرت موسی اومد و به این شکل بود که شمشیر به دست میگرفتند و همدیگر رو میکشتند). اونقدر به اینکار ادامه دادن که دوباره به حضرت موسی پناه بردند و گفتند هزاران نفر از ما کشته شد، ار خدا بخواه که ما را ببخشد. تا اینکه به دستور خدا اسماء خمسه به بنی اسرائیل یاد داده شد تا خدا را به این اسماء بخوانند:
یا حمیدُ به حق محمد، یا عالی به حق علی، یا فاطِرُ به حق فاطمه، با محسنُ به حق الحسن و یا قدیم الاحسان به حق الحسین
(خلاصه اینکه بنی اسرائیل گوساله پرست، با این اسماء بخشیده شدند، وای به حال ما که ادعای شیعه بودنشون رو میکنیم و خدا ما رو به این اسماء نبخشه)
....
حضرت موسی علیه السلام به کمک برادرش حضرت هارون، به سمت مصر و کاخ فرعون حرکت کرد. حضرت موسی با ارائه نشانه ها و معجزاتی که خداوند در اختیارش قرار داد، تونست مردم (بنی اسرائیل) رو نسبت به حقانیت خودش قانع کنه. به این ترتیب حضرت موسی قوم بنی اسرائیل رو از منطقه ای که ساکن بودند به قسمتی که جدا از فرعونیان بود منتقل کرد و اونها رو حدود 40 سال با تعالیم دینی آشنا کرد.
بعد از گذشت این مدت و آشنا شدن بنی اسرائیل با دین، خدا به حضرت موسی دستور داد که تمام قوم بنی اسرائیل (که به گفته تورات حدود 600 هزار نفر بودند) رو از مصر خارج کنه و به سمت فلسطین حرکت بده. (22 الی 24 دخان). قابل توجه اینکه حرکت دادن این کاروانی به این تعداد که اولا زن و بچه، پیر و جوون داره، ضمنا باید برای همه اونها آب و غذا برداشته بشه و وسایلی که نیاز سفر هست، همه در یک شب یکی از معجزات خداوند هستش که شاید خیلیها از اون غافل باشن. برای انجام یک عملیات جنگی که اکثر افراد مرد و دوره دیده هستن (مثل عملیاتی که در فاو بود) حداقل 3 تا 4 ماه وقت لازم هست تا اولا موقعیت شناسایی بشه و ثانیا به افراد آموزشهای مخصوص داده بشه تا در نهایت بشه در یک شب (اون هم عددی کمتر از 600 هزار نفر) رو جابجا کنن.
وقتی قوم بنی اسرائیل به دریا رسید، از پشت سر سپاه فرعون و در روبرو دریا رو دید، و اونجا اولین جایی بود که بهانه گیری شروع شد. خطاب به حضرت گفتند که ما هلاک خواهیم شد. از سوی خدا به حضرت موسی فرمان داده شد تا عصایش را به دریا بزند. به این ترتیب دریا شکافته شد و قوم بنی اسرائیل از دریا عبور کرد. (61 تا 66 شعرا) زمانیکه آخرین نفر از قوم بنی اسرائیل از دریا خارج شد، اولین نفر از فرعونیان وارد دریا شد. و زمانیکه تمام سپاه فرعون وارد دریا شدند، دریا بسته شد و سپاه فرعون و فرعون کشته شدند (90 و 91 یونس). اما به اذن خداوند دریا بدن فرعون را برای عبرت آیندگان به بیرون انداخت (که البته الان هم در یکی از موزه ها بدن مومیایی شده فرعون مربوط به دوره حضرت موسی موجود است)
نکته جالب و قابل تامل در مورد غرق شدن سپاه فرعون در اینجاست که این سپاه با اینکه معجزه خدا مبنی بر شکافته شدن دریا رو دیدن، اما نتنها ایمان نیاوردند بلکه وارد دریا هم شدند. (چیزی که مشابه اون رو ما بارها میبینیم، اما توجه نمیکنیم و ایمان نمیاریم)
بعد از عبور از دریا، (بعد از اینکه قوم بنی اسرائیل معجزات پیاپی از حضرت موسی دیده)، گروهی رو میبینن که مشغول بت پرستی هستن. قوم بنی اسرائیل به حضرت موسی میگن: "برای ما هم از این خدایان بساز تا ما نیز خدایمان را ببینیم و بپرستیم!"
قبل از راهی شدن قوم بنی اسرائیل به فلسطین، اونها در منطقه ای ساکن میشن و قرار میشه در اونجا تعلیم ببینی. اما چه تعلیمی؟ در قسمت قبل گفتیم که حضرت موسی چون در کاخ فرعون بزرگ شد، تمام فنون و علوم رو در کاخ تعلیم دید. از طرف دیگه بدلیل محدودیتهایی که بنی اسرائیل داشتن، تقریبا هیچ چیزی بلد نبودن.
برای اینکه در کمترین زمان بشه علوم رو به مردم یاد داد اول از هم باید مشکل آب حل میشد. برای این موضوع به اذن خدا، حضرت موسی عصای خودش رو به سنگی میزد و از اون 12 چشمه جاری میشد.(60 بقره)(هر چشمه مربوط به یکی از سبطها – در بخش قبل گفتیم که فرزندان حضرت یعقوب 12 نفر بودند که به هر کدوم سبط میگفتند. در بنی اسرائیل 12 فرقه وجود داشت که مربوط به این 12 سبط حضرت یعقوب میشد.). دوم مسئله غذا بود، برای رفع این مشکل دو نعمت از سوی خدا آمد.
1- دانه هایی که از آسمان میبارید (مَنّ) و بنی اسرائیل باید آنها را جمع میکرد، آسیاب میکرد و از آن نان میپخت. (باید فقط و فقط به اندازه آن روز تهیه میکردند و اگر اضافه تهیه میکردند، اضافه آن به صورت کرم در میآمد.)
2- پرنده هایی بنام سَلوی در ارتفاع کم پرواز میکردند، هر وقت کسی اراده میکرد دستش را دراز میکرد و یکی از آنها را میگرفت. وقتی پرهای پرنده را میکند، پخته شده و آماده مصرف بود!
(160 اعراف)
سوم مسئله مسکن بود. به اراده خدا، بر روی اردوگاه ابری قرار گرفت که در روز بالا میرفت و جلوی نور را میگرفت و سایه می انداخت و در شب پایین میآمد و هوا را متعادل میکرد (در طول سال هوا همیشه بهاری بود). به این ترتیب به راحتی مشکل آب، غذا و مسکن بنی اسراییل حل شد و آنها میتوانستند تمام وقت مشغول یادگیری باشند.
برای اینکه کار آموزش به این 600 هزار نفر سریع انجام شود، حضرت آنها را به گروههای 1000 نفری تقسیم و برای هر گروه یک فرمانده قرار داد. هر گروه هزار نفری به 10 گروه 100 نفری، هر گروه 100 نفری به 2 گروه 50 نفری و در نهایت هر گروه 50 نفری به 5 گروه 10 نفری تقسیم شدند و برای هریک از این گروههای ذکر شده یک فرمانده تعیین شد. به این ترتیب حضرت موسی تعالیم خود را به فرماندهان گروههای 1000 نفری میداد، آنها به گروههای 100 نفری خود و .... به این ترتیب در کمترین زمان فنون و آموزشها بین تمام مردم منتقل میشد. با این روش 15 سال بنی اسراییل تحت آموزش قرار گرفتند و علومی مانند ستاره شناسی، تصویرگری (تشخیص چهره)، رویگری، ریخته گری، طب، انتقال اطلاعات بطور کد شده (کد نگاری) و ... را آموخت. (علومی که امروز هم یهودیان در اون حرف اول رو میزنند)
اما دوباره بنی اسرائیل مرتکب اشتباه شد. این قوم زیاده طلب به حضرت موسی اعتراض کردند که غذای ما تکراری شده نمیشود به خدایت! بگویی برای ما پیاز و عدس و ... فراهم کند؟ و خدا به آنها گفت هر کس چنین میخواهد به مصر برگردد و در آنجا زندگی کنند.(61 بقره) و این بدین معنی بود که برای کسب این مایحتاج نیاز به پول داشتند، برای کسب پول باید کار میکردند و برای کار کردن مجبور بودند دوباره برای فرعونیان کار کنند پس همیشه محتاج بودند. (یکی از سیاستهای کنونی اسرائیل ایجاد زیاده طلبی میان اقوام است، برای اینکه اونها رو به خودشون وابسته کنن، برای اونها کالاهای مختلف میسازن. این اقوام هم برای اینکه بتونن از این کالاها استفاده کنن (چون به اندازه کافی پول ندارن) مجبور میشن از خود اونها پول قرض کنن و به این ترتیب همیشه مقروض و بدهکار و وابسته اونها خواهند ماند! – که کاملا مشهود و ملموس است)
تا آنکه به حضرت موسی دستور داده شد تا برای 30 روز به کوه طور برود (حضرت موسی 70 نفر از رهبران دینی را هم همراه خود به کوه برد). در این مدت هارون جانشین حضرت موسی در میان بنی اسراییل بود. در پایان 30 روز دستور داده شد تا 10 روز دیگه هم در کوه بمانند. (142 اعراف) در این 10 روز 2 اتفاق افتاد:
· 70 نفری که با حضرت موسی به کوه آمده بودند، بهانه کردند که میخواهیم خدا را ببینیم، به خدا بگو خود را به ما نشان دهد. که خدا ساعقه ای به یکی از کوهها زد و کوه متلاشی شد. همه غش کردند و وقتی به هوش آمدند یقین قلبی پیدا کردند. (143 اعراف)
· در این 10 روز که مردم از اضافه شدن 10 روز به برنامه حضرت موسی خبر نداشتند، سامری که ریخته گری بلد بود، از طلا گوساله ای ساخت که (گویا با قرار دادن در مسیر باد) صدای گاو از این بت شنیده میشد. (دقت کنید که ساختن چنین چیزی اون هم در کمتر از 10 روز نشون دهنده پیشرفت بالا و تجربه و کارایی بالای بنی اسرائیل هست). مردم هم در همین 10 روز از وحدانیت به گوساله پرستی! رسیدند. (85 تا 88 طه)
بعد از پایان دوره 40 روزه، از سوی خدا ماجرای گوساله پرستی بنی اسرائیل به حضرت موسی اطلاع داده میشه و حضرت موسی غضبناک بین مردم بر میگردن. اما این بار بنی اسرائیل مورد نفرین حضرت موسی و خدا واقع میشن و عذابهای خدا بر وانها سرازیر میشه. بنی اسرائیل که دیگه نمیتونه عذاب رو تحمل کنه دوباره! به حضرت موسی پناه میبره و از اون میخوان که برای اونها طلب آمرزش کنه. از سوی خدا هم دستور داده میشه که تنها راه توبه است و توبه شما قتل نفس است (این نوع توبه تنها و تنها برای قوم بنی اسراییل و اون هم در دوره حضرت موسی اومد و به این شکل بود که شمشیر به دست میگرفتند و همدیگر رو میکشتند). اونقدر به اینکار ادامه دادن که دوباره به حضرت موسی پناه بردند و گفتند هزاران نفر از ما کشته شد، ار خدا بخواه که ما را ببخشد. تا اینکه به دستور خدا اسماء خمسه به بنی اسرائیل یاد داده شد تا خدا را به این اسماء بخوانند:
یا حمیدُ به حق محمد، یا عالی به حق علی، یا فاطِرُ به حق فاطمه، با محسنُ به حق الحسن و یا قدیم الاحسان به حق الحسین
(خلاصه اینکه بنی اسرائیل گوساله پرست، با این اسماء بخشیده شدند، وای به حال ما که ادعای شیعه بودنشون رو میکنیم و خدا ما رو به این اسماء نبخشه)
....