
سه رهبر: لنین، استالین، خروشچف
پیرمرد مریض بود. گنگ شده بود. قادر نبود حتی یک کلمه بگوید. اما نگاه که می کرد لب هایش آن چنان تکان می خورد که گویی می خواهد انبوه کلمات را یکباره بیرون بریزد... اما... نمی توانست...
پیرمرد نگاه می کرد... در پشت چشم هایش که خیره شده بود به نرده های تخت بیمارستان تصاویر گذشته ها مرور می شد... کلمات به ذهنش هجوم می آورد: پرولتاریا... طبقه کارگر... انقلاب جهانی... مرگ بر تزاریسم... بورژوا... فئودال... مارکس... لنین!
می خواست همه اینها را بگوید... اما... نمی توانست...
کروپسکایا نشسته بود کنارش... چهره ای که می دید همسرش بود نه رهبر انقلاب اکتبر... ولادمیر ایلیچ لنین که انقلاب کمونیستی روسیه را به پیروزی رسانده بود دیگر وجود نداشت... این لنین ِ مریضِ بیچاره همسر کروپسکایا بود...
***
از بیرون صدای سخنرانی می آمد. صدایی رسا و پر حرارت. همه گوش می کردند. انگار کسی رفته بود آن بالا و داشت برای عده کثیری حرف می زد... می گفت: رفیق لنین در بستر بیماریست... او پدر انقلاب ماست... او رهبر انقلاب جهانی است... اما او هم انسانی همچون همه ماست... همچون همه ما روزی می میرد... اما ما نخواهیم گذاشت سمبل انقلاب جهانی نابود شود... نخواهیم گذاشت... سوگند یاد می کنیم به تو رفیق لنین! ما جان خود را دریغ نخواهیم داشت تا اینکه اتحاد زحمتکشان همه جهان یعنی کمونیست بین الملل را به پیروزی برسانیم...
لنین مُرد. استالین مخوف رهبر انقلاب روسیه شد.
***
مردی با سری کم مو و چهره ای موقر جانشین استالین کبیر شده است و اکنون به سخنرانی می پردازد. از استالین می گوید.از استالینی که به نظر همگان قهرمان جنگ جهانی، قهرمان استالينگراد، مبتکر استالینیزم، جانشين لنين، مردی روستائی و ساده دل و پاکدامن، مؤمن و معتقد به راهی که می رفت. حالا نیکیتا خروشچف خلاف اینها را می گوید. استالین بزرگترین آدم کش تاریخ است!!!
اختناق و خفقان زمان دیکتاتوری استالین اجازه نداد تا قتل و کشتار ها دیده شود. اردوگاه های استالین هر روز هزاران نفر را به کام مرگ می فرستاد. استالین زبان ها را خاموش کرد. آشنایان را با هم غریبه نمود... پسر از پدرش جاسوسی می کرد و برای دستگاه حکومت خبرچینی می نمود... اکنون شما ای مردم!... به هوش باشید که چه کسی بر شما حکومت می کرد...
کسی از میان جمعیت گفت: زمان این وقایع تو کجا بودی؟؟!!
خروشچف به آرامی گفت: چه کسی این سوال را پرسید؟...
کسی جوابی نداد...
خروشچف پاسخ داد: همین جایی که الان تو هستی...
حقایق از زبان خروشچف بیان شده بود. جهان استالین واقعی را می شناخت... استالین... مرد آهنی...
***
شخص اول چه کسی خواهد بود؟!
تروتسکی عصبانی است... فریاد می زند: این منم... یار و همراه همیشگی لنین! من بودم که در کنار او رهبر انقلاب بودم. دیگر چرا کسی مرا نمی شناسد...
تروتسکی فریاد می کشید اما انگار در ذهن خویش مردی با سبیل های کلفت می دید که لبخند می زد و نجوا می کرد: دیگر کسی تو را نمی شناسد رفیق تروتسکی... هیچ کس... برو به مکزیک... در تبعید برای خودت تئوری هایت را مرور کن... انقلاب مسلسل تئوری جالبی است رفیق!... آنرا بارها برای خودت شرح بده... بارها رفیق... بارها...
و با صدای بلند می خندید. تروتسکی وحشت زده از خنده استالین فریاد می کشید. اما هیچ کس نبود. دو سرباز تروتسکی را به داخل قطار راندند. بخاری که از قطار متصاعد می شد به صورتش خورد و عینکش را تار کرد. تروتسکی فریاد زد: تروتسکی را بردند!!!
هیچ کس در ایستگاه نبود.
نفر اول از میان برداشته شده بود و این شاید مهم ترین قدم بود. حالا می ماندند رفیق کامنوف و رفیق زینوویف از ارشدان حزب که می توانستند ادعای (( شخص اول)) بودن را داشته باشند. استالین راه مبارزه را آموخته است. کامنوف از سیاست دست می کشد و زینوویف ضمن عذرخواهی از کرده های خویش شغل فرومایه ای در روزنامه پرودا را می پذیرد و به امید آینده می نشیند.
رئیس بر جهان کمونیسم حاکم شده است. از او مجسمه ها بسازید. در وصفش سخنرانی کنید. استالین بزرگ... استالین کبیر... استالین... زنده باد رفیق استالین!
***
مرگ حلّال مشکلات است... آدم که رفت مشکلش هم با او می رود!
بر فراز کشور پهناور، استالین ایستاده بود. این جمله که از دهانش خارج شد میلیون ها نفر در اردوگاه های کار اجباری به کام مرگ رفتند و تعداد بی شماری از سران و فعالان سیاسی که بوی مخالفت با افکار رئیس از آنها به مشام می رسید کشته شدند. در نبود این عالی رتبگان، این گونه وانمود می شد که هرگز وجود نداشته اند. گویی بخار شده اند و هیچ کس آنها را نمی شناسد. شوروی در حالی با این اوصاف روزگار می گذراند که در قحطی به سر می برد اما از سوی محافل رسمی همواره خبر از پیشرفت و توسعه و ترقی به گوش می رسد. روز ها که می گذرد آسمان هر روز بیش از روز پیش ابریست... بوی جنگ به مشام می رسد... قدرت تازه ای در اروپا پدید آمده است... هیتلر به تصاحب جهان می اندیشد... همان گونه که لنین می اندیشید... ایدئولوژی نازیسم برای جنگ با دیکتاتوری استالینیسم خود را آماده کرده است...
***
جنگ: استالینگراد، منطقه شمالی
آنجا که باد سرد می آمد، پیرزنی بود که زشت می خندید... خیلی زشت... آنجا که همیشه برف بود و کولاک، گربه ها لاغر بودند و بی جان، آدم ها نحیف بودند و نزار... مجسمه ای غول پیکر... ضرب دیده از ترکش خمپاره ها... آنجا شهری بود خالی... استالینگراد... منطقه شمالی...
سربازی هراسان خود را به پناه مجسمه رساند. کلاهش را کمی روی سرش جا به جا کرد آنگونه که حس کند سطح بیشتری از سرش را از ضرب گلوله در امان خواهد داشت. اطراف را پایید. سرش را کمی بالا آورد و مجسمه را دید: مرد سبیلوی کت و شلوار پوشیده که دست را بر سینه گذاشته بود و جانب غرب را نگاه می کرد. باد سردی وزید و انبوه برف را به صورت سرباز کوبید و همان هنگام صدای رگبار کر کننده مسلسل بلند شد. سرباز به سرعت سرش را پایین کشید و در حالیکه به شدت چشم هایش را به هم فشار می داد خود را در پناه مجسمه گرفت. آنگونه که حس کند مجسمه سطح بیشتری از بدنش را در مقابل گلوله های ارتش آلمان محافظت می کند... باد آرام شد... کاغذی روی هوا پیچ و تاب خورد و جلوی سرباز به روی زمین افتاد. گوشه کاغذ کمی سوخته بود و از خیس و خشک شدن های پیاپی رنگ و رویش رفته بود. سرباز خواند:
دستورالعمل شماره 227 نماینده مردم در دفاع از اتحاد جماهیر شوروی
زمان آن رسیده است که عقب نشینی متوقف شود... دیگر حتی یک گام هم نباید به عقب برداریم. این باید اکنون به شعار ما تبدیل شود. باید تا آخرین قطره خونمان از نقاط مهم و حتی هر متر مربع خاک اتحاد جماهیر شوروی دفاع کنیم. باید خاک خود را از دشمن پس بگیریم و تا آنجا که لازم است مقاومت کنیم... تا آنجا که لازم است رفقا... آلمانها آنچنان که (( ترس فروشان)) می گویند قدرتمند نیستند. آنها قدرتشان را به حد نهایت رسانده اند. بوی پیروزی می آید.
کسانی که علی رغم دستورات فوق الذکر عقب نشینی را متوقف نکنند خائنان سرزمین مادری خویشند و همچون دیگر ترسوها و ترس فروشان در دید عموم نابود خواهند شد. انجام این دستور یعنی دفاع از وطن، حفظ سرزمین مادری و غلبه و نابودی دشمن ملعون.
نماینده مردم در دفاع از اتحاد جماهیر شورویجوزف استالین
سرباز کاغذ را تا کرد و در جیب گذاشت. دوباره متوجه محیط اطراف شد. برف می بارید. به جز صدای سو سوی باد بی رحم زمستان شوروی چیز دیگری سکوت را نمی شکست. سرباز کمی به کنار لغزید. سرش را آرام بیرون آورد و تصمیم گرفت خود را به ساختمان نیمه مخروبه ای که در دویست متری خود می دید برساند. به قصد راه افتادن خیز برداشت که گلوله تک تیر اندازی به گونه چپش نشست. روی زمین افتاد و در سایه مجسمه جان داد.
***
پیروزی به قیمت میلیون ها کشته
این پیروزی چه قیمتی داشت؟ شاید هیچ کس این پیروزی را نمی خواست اگر قیمت آن بیست میلیون کشته در جنگ بود. شوروی پیروز جنگ نام گرفته بود. دیکتاتوری نازیسم برچیده شده بود و جهان به آرامی نفس می کشید. اما نقاهت روسیه زخم خورده تا کی ادامه خواهد داشت؟
خروشچف در حالیکه این سخنان را می گفت سعی می کرد نگاهش را روی فرد فرد مستمعین بگرداند. ادامه داد:
استالین سعی می کرد با نادیده گرفتن اینها توجه خویش را به راهپیمایی های با شکوه جلب کند و هر سال در سالگرد پیروزی در جنگ دوم جهانی از دور برای رفقا دست تکان دهد. فقط می توانیم تاسف بخوریم و به آینده چشم بدوزیم...
استالین، دیکتاتور کبیر شوروی به پایان عمر خویش می رسید حال آنکه تمام جهان را از خود ترسانده بود. آنگاه که مرگ بر بدن استالین مخوف موجی از سرما کشید هنوز کسی این واقعه را باور نداشت.
استالین روزی گفته بود: ((هر مرگ یک تراژدی است ولی مرگ میلیون ها نفر تنها یک آمار است))...
و حالا دیگر استالین زنده نیست تا در میان شک و دودلی مرگ خود را تراژدی یا آمار بنامد. او مرده است.
احسان شارعی
سایت پارسفیا