جنگ ويتنام بيش از هر جنگ ديگري در قرن گذشته طول كشيد و تاريخ قرن بيستم را به سرزمين عجايب دوخت، آنجا كه جز مرگ و آتش خبري نبوده. امريكاييان سالانه 500 هزار تن بمب به اين سرزمين ريختند، جنگلها را با ناپالم سوزاندند و انسانها را زنده زنده بريان كردند، اما سرانجام پس از 10 هزار روز با 45 هزار كشته، 300 هزار زخمي و صرف 150 ميليارد دلار هزينه و يك سرافكندگي تاريخي بر كشتيها نشستند و گريختند.
بعدها نويسندهاي خطاب به ملت امريكا گفت: «آنچه ما در ويتنام از دست داديم فضيلت بود.»
شايد او گمان ميكرد نظامياني كه در جنگ جهاني دوم براي رهايي از طاعون فاشيسم در هيبت ناجي اروپا ظاهر شدند خوي انساني دارند و همواره چنين خواهند بود. اما جنگ كره و بعدها جنگ ويتنام ثابت كرد كه آرزوهايي از اين دست فقط در كتاب تاريخ كودكان تحقق خواهد يافت.
سالها بعد، هنگامي كه ديوارهاي شرق و غرب فرو ميريخت و ويتنام نيز روزهاي پس از جنگ را با آرامش پشت سر ميگذاشت، بيشترين گردشگراني كه مايل بودند بار ديگر راهي ويتنام شوند كهنه سربازان زخم بر تن و يا زنان و مادران عزيزازدستدادهاي بودند كه ميرفتند تا شايد نامي يا ردّي بيابند. هرچند با دستهاي خالي بازميگشتند ولي ناشاد هم نبودند. ديدار از سرزميني كه آن را «آخرالزمان» ناميده بودند حكايت داشت از استواري مردان و زناني كوچكاندام كه مثل سايه ميآمدند و ميرفتند و حتي هنگام مرگ هم لبخند ميزدند به چهرة مرداني كه نميدانستند چرا به اين جهنم اعزام شدهاند. اما آنان ميدانستند كه چرا كشته ميشوند و اين دليلي بود كه امريكا 10 هزار روز براي درك آن زمان، آبرو و اقتدار صرف كرد و سرانجام با 45 هزار كشته ناگزير شد صحنه را واگذارد.
شكستي از اين دست حماسهاي بود كه رقم زده شد و در اين حماسه زناني بودند با شلوارهاي مشكي و پيراهنهاي سفيد و كلاههاي حصيري مخروطي كه اگر در روز فقط يك سير برنج خام براي خوردن مييافتند اشك از گوشة چشمانشان جاري ميشد، چراكه ميدانستند برنجها در مزارعي نشا شدهاند كه ديگر نيستند و از آبي سيراب شدهاند كه خون هم داشته، شايد خون همسر يا برادري.
بيگمان جامعة جهاني بهويژه غرب تنها با فضيلتي لكهدارشده ميتواند از آنچه بر ويتنام رفت ياد كند و چارهاي جز اين ندارد.
در يك سوي اين معادلـه زناني بودند كه ميجنگيدند تا فرزندان و همسرانشان كشته نشوند و در ديگر سو هم زناني براي همين هدف و دفاع از خاك وطن با فرزندان و همسران همان زنان مبارزه ميكردند، خونين و بيرحم. اينان هرگز رودررو با يكديگر گفت و شنود نداشتند، ولي ميدانستند كه جنگ نميخواهند. اين سوگواران درازگيسو آبروي زمانهاي شدند كه بودن و زيستني از اين جنس را تاب نميآورد و به سخره ميگرفت و يا ناديده ميانگاشت. كوچكقامتان چشمبادامي چنان بيمحابا به آغوش مرگ ميرفتند كه هر ترانة عاشقانهاي رنگ ميباخت.
10 هزار روز جنگ
27 ژانوية 1973 همة چشمها به پاريس دوخته شده بود، عروس اروپا. آنجا كه اروپاييان به فرهنگش مينازند و آن را فخر قارهاي ميدانند كه بزرگتري برادري مثل امريكا را نميپذيرد. هرچند روزگار كنتها به سر آمده، اما اينان چنان اشرافي رفتار ميكنند كه امريكاييان هرگز نميتوانند احساس كابوي بودن خويش را در برابرشان از ياد ببرند، حتي در نابرابري و حتي در اقتدار.
قلمهايي كه روي ميز آمادة امضاي نهايي معاهده بودند 5 سال دست به دست ميشدند و پيش از رسيدن به هر كاغذي با صداي غرش توپها به جيبها ميرفتند و مذاكرات پايان مييافت. اما عصر آن روز سرد زمستاني لي دوك تو، مردي ريزنقش با لبخندي كه چشمان بادامياش را به برشي در چهره بدل ميكند، روبهروي هنري كيسينجر، وزير امور خارجة سياستباز امريكا، ايستاد. دستها يكديگر را فشردند. قلمها بر كاغذها نقش بستند تا پايان جنگ ويتنام اعلام شود. هزاران روزنامهنگار در سراسر جهان آن روز را به تاريخ سپردند تا پايان حماسة ويتنام از يادها نرود. ازيادرفتني هم نبود. چگونه ميشد سرزميني را از ياد برد كه روزگاري سرسبزي درختان تنومند و جنگلهايش چشمها را مسحور ميكرد و اكنون به تشبيه هاليوود از كرة مريخ شباهت داشت؟ كودكي را كه همة قدش از يك تفنگ ناجوانمرد ام 16 كوتاهتر بود، ميتوان از ياد برد؟ كه در آن روزگار حماسيترين سرود بود:
عزيز من در نبردي مُرد
زير يك پل مرد، در همه جا مرد
امشب مرد، امروز مرد، فردا مرد
ناگهان و نابههنگام مرد،
او مرد، ميدانست كه ميميرد
او هميشه مرد و من به او ميانديشم،
صدايش را ميشنوم؟ صدايم را ميشنود؟
وقتي نيروهاي فرانسوي پس از شكست سنگين در 7 مه 1954 در دژ نظامي «دين بين فو» چمدانها را بستند تا از ويتنام خارج شوند امريكاييان آرامآرام آماده شدند تا قدم در جاي پاي آنان گذارند. هرچند ادعا ميكردند كه از هراس كمونيستها ميخواهند چنين كنند اما هنوز كارآمدي صنعت پتروشيمي به گستردگي امروز نبود و جنگلهاي انبوه ويتنام منابع سرشاري از كائوچو در دل خود جاي داده بود كه صنعت خودروسازي سخت به آنها نياز داشت؛ بهانهاي كه تا امروز هم كمتر به آن توجه ميشود اما واقعيتي است كه نميتوان انكارش كرد.
ويتنام ناخواسته دوپاره شد: شمال با 15 ميليون جمعيت و كمونيست، و جنوب با 12 ميليون جمعيت و طرفدار سرسخت امريكا با حاكماني نظامي كه بوي فسادشان مشام خودشان را هم آزار ميداد. سايگون كه امروز شهر هوشي مينه ]رهبر فقيد ويتنام شمالي[ ناميده ميشود عشرتكدة غربيان بود و زنان بهانهاي بودند براي خوشگذراني سربازاني كه هر روز بر تعدادشان افزوده ميشد.
معادلـه را شورويها و چينيها با ارسال گستردة مهمات و تجهيز يك ارتش پارتيزاني در برابر ارتش كلاسيك و شيكپوش امريكايي به هم ريختند. امريكا هنگامي چشم گشود كه جان افكندي، جوانترين رئيسجمهور، وعده ميداد ظرف دو سال مشكل را حل كند. او در كمتر از دو سال كشته شد و جانسون براي نجات خويش و حفظ اقتدار ارتش ناجي اروپا فرمان گسيل به جنگ همهجانبه در ويتنام را صادر كرد. منجلابي كه امريكاييان در آن گرفتار شده بودند هر روز ابعاد تازهاي مييافت و سيري بود از نابخردي كه سازندگان اسلحه نميخواستند بههيچوجه آن را از دست بدهند. هر سلاح مرگباري را ميشد در ويتنام آزمود و ميزان خسارتش را اندازه گرفت، از ناپالم تا گاز خردل.
هنگامي كه غرش هواپيماهاي بيشرم بي52 به گوش ميرسيد انسانها هر جا بودند، همانجا ميماندند و براي هميشه در همان نقطه خاكستر ميشدند تا باد آتشزا حتي خاكسترها را هم خاكستر كند و همة اين حوادث در برابر چشمان نافذ تمدن غرب رخ ميداد. گويي صداي اين مردم به گوشها نميرسد. اما هنگامي كه جنگ پارتيزاني آغاز شد معادلـه چنان برآشفت كه ناگزير بايد در همة معادله تجديدنظر ميشد. موج ضد جنگ چنان بالا گرفت كه امريكاييان از وحشت انتخاب باري گلد واتر جنگطلب به جانسون كه روحية جنگطلبي كمتري داشت رأي دادند. رأيهايي كه جانسون در كاخ سفيد حفظ كرد از آنِ زناني بود كه مادر بودند يا خواهر و همسر. آنان نميخواستند جامة سياه بر تن كنند و تابوت فرزند، برادر، پدر، همسر و يا عشقِ بهخونكشيدهاي را تحويل بگيرند. و در ديگر سو، راهي جز ادامة جنگ نبود. جنگي همة ويتنام شمالي را دربرگرفت. اوريانا فالاچي، زني خبرنگار، اين روزها با تني رنجور از بيماري خاطرات مينويسد اما در هنگامة اين آخرالزمان كتابي نوشت به نام زندگي، جنگ و ديگر هيچ! زيباترين واژههاي انساني را به كار گرفت تا عمق فاجعه را گزارش كند. بايد در برابر اين زحمت بيدريغ سزاوارانه تعظيم كرد.
او بود كه نشان داد نيمة غايب اما مهم ارتش سايهها زنان هستند، 15 تا 20 ساله. آنها يا پيش از 15 سالگي در بمباران ميمردند و يا پس از 20 سالگي در جنگ. بنابراين، براي اين مردسازان، با شلواري سياه، پيراهني سپيد و كلاهي مخروطي از حصير، و با يك سير برنج خام در روز بهعنوان جيرة جنگي! سني بالاتر از اين متصور نبود.
اين غولهاي ريزنقش دهها هزار تن سلاح را با دست در جنگلها جابهجا كردند، بيآنكه دشمن بداند. هم تانك بودند، هم توپ، هم مسلسل و هم هليكوپتر، هم سرباز و هم عاشق، عاشقترين زندگان!
بدترين توهين به اينان مردن در زندان بود. اين ارتش در سايه بود. مثل سايه در باد ميآمد و در باد ميرفت، مثل باد. كشته ميشد ولي جنازه نداشت. اسير ميشد اما حرف نداشت. گويي اين زنان بيصدا به دنيا آمدهاند. همين هم بود، از هنگامي كه زاده شده بودند در وحشت زيسته بودند تا هنگامي كه سلاح به دست گيرند.
امريكاييان مرگ اينان را ميديدند. انبوهي كه در خشم ناجوانمردانة رگبارها در جنگلها چون برگ از باد ميلرزيدند، ولي جسدي يافت نميشد تا آنكه به كشف بزرگ نائل شدند: تونل!
تونلهايي كه گاه كشوري را به كشوري وصل ميكرد و آنكه زنده ميماند وظيفه داشت جنازة همرزمان خود را به تونلها برساند تا از چشم دشمن پنهان بماند؛ دشمني كه بيدريغ ميكشت، بيآنكه سندي بيابد. بزرگترين ضربه به امريكا در عمليات «عيد تت 1972»، كمي پيش از جدي شدن مذاكرات صلح وارد شد؛ عيدي كه براي ويتناميها با تولد مسيح فرا ميرسد. هم زادروز اوست و هم عيد ملي و هم آغاز سال نو.
هزاران هزار زن و كودك چريك، براي استتار مردان، در حاليكه لباسي نو به تن داشتند از جنگلها به شهر سايگون سرازير شدند. با روباني قرمز در بازوي چپ تا 12 بامداد منتظر ماندند و سپس نبرد نهايي را آغاز كردند، بيامانتر از آنكه ژنرالهاي چشمآبي و گونهسرخ امريكايي باور داشته باشند. سايگون چنان در آتش خشم سوخت كه باوركردني نبود. ريچارد نيكسون، رئيسجمهور وقت امريكا، را از خواب بيدار كردند تا بگويند تمام! تمام شد!
و در اين صحنه كه رزمي بود مردانه، زنان كارگردان بودند؛ زنان ريزنقشي كه گيسوان خود را در دو سو بافته بودند و بيش از وزنشان سلاح حمل ميكردند.
امريكا براي يك دلار خسارتي كه به ويتنام وارد ميكرد ناگزير بود 10 دلار هزينه كند. و اين هم بخشي از همان طنز تلخي بود كه همواره در معادلـة جنگ و صلح پديدار ميشود. پس از آنكه پيمان پاريس امضا شد امريكا نه بهآرامي، بلكه بسان عقبنشيني سربازان ناپلئون از روسيه، رو به سوي اقيانوس گذاشت تا آخرين مرزها نيز فرو ريزد و به اين ترتيب زمينة پيروزي شمال بر جنوب و اتحاد ويتنام فراهم شد.
آخرين سفير امريكا به خاطر دارد كه چگونه با يك هليكوپتر گريخت و رفت تا داستان نابخردي زمامداران كاخ سفيد را روايت كند.
ارتش سايهها اما از كار باز نايستاد. سرزمين سبزي كه به مريخ ميمانست بايد ساخته ميشد. مردان جانباخته همة ميراث خود در روز پيروزي را به زنان سپرده بودند و آنان نيز در امانتداري پافشاري كردند. ويتنام اين روزها، 30 سال پس از جنگِ 10 هزار روزه، آرامآرام به سبزي ميزند. بخشي از اين ارتش براي بازسازي خاك جنگلهايي كه از نفرت ناپالم خاكستر شده بودند، دست به كار شدهاند. اول چند ميليون تن خاك را جابهجا كردند و سپس نهالها را در دل آن كاشتند. هر نهال به نام همرزم، شايد همسري، شايد عاشقي آنگونه سرمست كه يا فرصت نداشت يا نخواست آنچه را در دل دارد در دل كاغذي جاري سازد، چراكه زيبنده نميدانست.
طبق آخرين آمار، در اين سرزمين روزانه 50 هزار نهال كاشته ميشود. اگر اين رقم را با 10 هزار روز نبرد و تحمل 500 هزار تن بمب مقايسه كنيم شايد كم هم باشد.
ارتشي كه در سايه جنگيد و در سايه ماند بهآرامي در اولين پناهگاه لباس رزم بركند. داسي به دست گرفت تا زميني را نشا كند. دستي شد كه در شبي كودكي گريان را در دل تاريكي به سينه فشرد و عزيزم ناميدش. پيامي شد در جستوجوي اجساد. پرستاري شد كه زندگان پريشان اردوگاهها و زندانها را با دستاني پر از خواهش به زندگي بازگرداند.
اينان هرگز نامي از خود بر جاي نگذاشتند. بيش از 20 سال سن نداشتند كه آمدند و رفتند و تاريخسازي را سزاوار شدند.
ترديدي نيست كه ويتنام با فرزندان اين نسل ميتواند تا فرداها سرافراز باشد.
جنگ ويتنام
مدیران انجمن: abdolmahdi, رونین, شوراي نظارت
- پست: 1118
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۳ آبان ۱۳۸۶, ۳:۵۶ ب.ظ
- محل اقامت: ايران....از خزر تا خليج هميشه فارس
- سپاسهای ارسالی: 1224 بار
- سپاسهای دریافتی: 1160 بار
- تماس:
جنگ ويتنام
خدایا ...!
نیازی به زمین لرزه نیست ...!
کاخِ آرزوهای این مردم به تلنگری هم فرو میریخت ...!!!
نیازی به زمین لرزه نیست ...!
کاخِ آرزوهای این مردم به تلنگری هم فرو میریخت ...!!!
- پست: 188
- تاریخ عضویت: شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۶, ۸:۰۰ ب.ظ
- سپاسهای دریافتی: 14 بار
جنگ ويتنام چند مرحله داشت كه جمعا 30 سال طول كشيد.(1945 تا 1975)!
مرحله اول:در اگوست 1945 كونيست هاي ويتنامي به رهبري (( هو شي مينه)) كه انها را ((ويت كنگ )) ميگفتند عليه اشغالگران فرانسوي كه ويتنام مستعمره آنان بود قيام كردند. اين جنگ 8سال طول كشيد و عاقبت در سال 1953 (( دين بين فو)) اخرين دژ فرانسويان بدست ويت كنگ ها افتاد و فرانسه نيروهايش را از ويتنام بيرون كشيدو اما نه از همه ويتنام. قسمتن جنوبي ان همچنان تحت الحمايه فرانسه و سپس آمريكا قرار گرفت. و ويتنام دو پاره شد. ويتنام شمالي به مركزيت (( هانوي)) در دست كمونيست ها و ويتنام جنوبي به پايتختي(( سايگون)) و رهبري فردي دست نشانده بنام (( نگو دين بيم))!
مرحله دوم: صلح بين دو ويتنام5 سال دوام آورد (1953 تا1958) اما در 1958سال ويتنام جنوبي با تحريك آمريكا و كمك هاي وسيع و همه جانبه آمريكابه ويتنام شمالي حمله كرد.آمريكا ابتداي جنگ نيروهاي زمينيش را وارد جنگ نكرد وفقط به بمباران و حمايت نظامي از ويتنام جنوبي اكتفا كرد.اما در سال 1964 [size=24]يك ناوچه آمريكايي بنام (( مادوكس))در سواحل ويتنام شمالي مورد حمله قايق هاي توپدار ويت كنگ ها قرارگرفت و بهانه لازم براي مداخله هر چه بيشتر به دست آمريكا افتاد!( در سال 1987 راز حمله به ناوچه مادوكس افشا شد. اين ناوچه در زمان حمله اصلا در سواحل ويتنام نبود بلكه در لنگر گاه خود در ژاپن بود بعلاوه ويتنام شمالي هيچ قايق توپداري نداشت. اين حمه كلا يك دروغ رسانه اي بود !
)[/size]مرحله سوم: در سال 1968 آمريكا اولين واحد هاي زمينيش را وارد ويتنام كرد و در مجموع 550 هزار سرباز!كه 5 سال در ويتنام ماندند و پس از كشته شدن 55 هزار سرباز آمريكايي در سال 1973 آمريكا طبق قرار داد صلح پاريس كه در همان سال امضا شده بود سربازانش را از ويتنام خارج كرد. و از آن پس روز به روز كمكهايش به ويتنام جنوبي كمتر شدو عاقبت در روز 5 آوريل 1975 سايگون بدست ويت كنگ ها سقوط كرد و جنگ ويتنام به 3 ميليون كشته
و پيروزي كمونيست ها به پايان رسيد البته (( هو شي مينه )) رهبر آزادي ويتنام در سال1969 فوت كرد و آزادي وينتام رانديد.
مرحله اول:در اگوست 1945 كونيست هاي ويتنامي به رهبري (( هو شي مينه)) كه انها را ((ويت كنگ )) ميگفتند عليه اشغالگران فرانسوي كه ويتنام مستعمره آنان بود قيام كردند. اين جنگ 8سال طول كشيد و عاقبت در سال 1953 (( دين بين فو)) اخرين دژ فرانسويان بدست ويت كنگ ها افتاد و فرانسه نيروهايش را از ويتنام بيرون كشيدو اما نه از همه ويتنام. قسمتن جنوبي ان همچنان تحت الحمايه فرانسه و سپس آمريكا قرار گرفت. و ويتنام دو پاره شد. ويتنام شمالي به مركزيت (( هانوي)) در دست كمونيست ها و ويتنام جنوبي به پايتختي(( سايگون)) و رهبري فردي دست نشانده بنام (( نگو دين بيم))!
مرحله دوم: صلح بين دو ويتنام5 سال دوام آورد (1953 تا1958) اما در 1958سال ويتنام جنوبي با تحريك آمريكا و كمك هاي وسيع و همه جانبه آمريكابه ويتنام شمالي حمله كرد.آمريكا ابتداي جنگ نيروهاي زمينيش را وارد جنگ نكرد وفقط به بمباران و حمايت نظامي از ويتنام جنوبي اكتفا كرد.اما در سال 1964 [size=24]يك ناوچه آمريكايي بنام (( مادوكس))در سواحل ويتنام شمالي مورد حمله قايق هاي توپدار ويت كنگ ها قرارگرفت و بهانه لازم براي مداخله هر چه بيشتر به دست آمريكا افتاد!( در سال 1987 راز حمله به ناوچه مادوكس افشا شد. اين ناوچه در زمان حمله اصلا در سواحل ويتنام نبود بلكه در لنگر گاه خود در ژاپن بود بعلاوه ويتنام شمالي هيچ قايق توپداري نداشت. اين حمه كلا يك دروغ رسانه اي بود !

