آیا زبان عربی قداست دارد؟
براي وحي، مي توان به دو جنبه متمايز اشاره كرد كه اهميتي برابر دارند. جنبه نخست آن جنبه كلامي و مربوط به سخن و كلام بودن وحي است و دومين جنبه آن، جنبه زباني وحي است كه به زبان وحي نازل شده است. اين هردو جنبه وحي تأثير فرهنگي شديد در تاريخ انديشه اسلامي از خود به جا گذاشته است.
وحي در اسلام از بنيادي ترين، مهم ترين و محوري ترين جايگاه برخوردار است؛ مفهوم وحي در اسلام اين است كه خدا با انسان سخن مي گويد و خود را به ميانجيگري زباني كه قابل فهم انسان و بشر است، آشكار مي سازد: «ان الله تجلي لخلقه في كلامه (بحار، 89/107) خداوند بر خلقش در كلامش تجلي كرد». اين مهم ترين و اصلي ترين واقعيت است. بدون صورت گرفتن اين فعل اصلي و ابتدايي از جانب خدا هيچ ديني واقعي نمي توانسته است در زمين پيدا شود.
پس مايه شگفتي نيست كه از همان آغاز به مسئله زبان توجه شود. قرآن و اسلام آن زمان ظهور كرد كه خدا سخن گفت. وحي امري اسرارآميز است و وجه مشتركي با رفتار زبان شناختي آدمي ندارد و تا آن جا كه به كلام بودن آن ارتباط دارد، مي بايستي همه خصوصيات اساسي كلام آدمي را داشته باشد. حقيقت آن است كه قرآن به اين دو بعد وحي اشاره دارد. پس هرچند كه وحي نمودي است كه ماوراي هر مقايسه قرار دارد و تجزيه و تحليل نمي پذيرد، باوجود اين سيمايي از آن هست كه مي توانيم به صورت تحليلي به آن نزديك شويم و بكوشيم كه ساخت اساسي مفهوم و تصور آن را ازطريق ملاحظه كردن آن هم چون يك حالت نهايي يا استثنايي رفتار زبان شناختي مشترك ميان همه موجوداتي كه سخن مي گويند اكتشاف نماييم.
وحي قرآني، مربوط به دستگاه علامتي است كه درآن خدا خود به زبان عربي با انسان سخن مي گويد. در حقيقت خدا خود زبان عربي را هم چون يك دستگاه علامتي مشتركي ميان خود و انسان برگزيده است.
مي دانيم براي ايجاد ارتباط كلامي ميان دو شخص (خدا و انسان) به چيزي نياز است كه دستگاه علامتي مشترك ناميده مي شود؛ و اين چيزي جز زبان (لسان) نيست. به عبارت ديگر، براي آن كه ارتباط زبان شناختي مؤثري وجود داشته باشد، شخص گوينده بايد به زباني سخن بگويد كه براي شنونده مفهوم باشد. درحالات متعارف، گوينده و شنونده هردو به يك جامعه زباني تعلق دارند، و اگر چنين نباشد لازم است كه گوينده به زبان شنونده سخن گويد يا لااقل از يك زبان و دستگاه علامتي مشترك بهره گيرند كه هردو آن را بدانند.
در وحي قرآني خدا با فرستاده اش محمد(ص) به زبان عربي سخن مي گويد و در حقيقت به زبان شنونده سخن مي گويد. هرچند ازنظر وجود شناختي ناهمترازي ميان گوينده و شنونده است كه مسأله اي است كه بحث جداگانه اي مي طلبد ولي ما در اين دو بعد زبان شناختي وحي بحث داريم بنابراين از آن صرف نظر مي كنيم.
زبان، چنان چه گفته شد، دستگاهي از علامات شفاهي است كه با توافق اجماعي به عنوان وسيله ارتباط ميان افراد متعلق به يك جامعه به كار مي رود، از اين لحاظ يك پديده و واقعيت اجتماعي است.
زبان، دستگاه نمادي متعلق به يك جامعه است كه هر يك از افراد آن در سخن گفتن با ديگران، اگر مي خواهد سخنش مفهوم باشد و شنونده آن را درك كند، بايد از اين دستگاه بهره برداري كند. بنابراين ارتباط زبان شناختي پديد نخواهد آمد مگر زماني كه دو شخص كه مي خواهند با هم سخن بگويند، از نظام واحدي از علامت ها بهره گيرند.
قرآن آگاهي روشني از اين واقعيت اجتماعي نشان مي دهد و به صورتي بسيار آشكار، مفهوم و تصور زبان را به معنايي كه گفته شد، بيان مي دارد، قرآن طرف تصور خود را از وحي و پيامبري بر روي همين انديشه بنياد مي نهد، از توجه به اين واقعيت آغاز مي كند كه هر قوم و جامعه اي از اجتماعات بشري، داراي زباني ويژه به خويش است؛ و براي اين امر از لحاظ ارتباط آن با نمود رسالت اهميت فراوان قايل مي شود؛ از اين رو مي فرمايد: «هيچ فرستاده اي را جز به زبان قومش نفرستاديم تا چنان باشد كه پيامش را آشكار بيان كند.»(ابراهیم-4)
و همان گونه كه اقوام جهان از لحاظ رنگ با يك ديگر تفاوت دارند، در زبان نيز با يكديگر متفاوت هستند. «و از آيات او آفرينش آسمان ها و زمين، و تفاوت زبان ها و رنگ هاي شماست»(ابراهیم-22)
و تفاهم كامل و ارتباط در آن جا كه زبان مشتركي نباشد وجود پيدا نمي كند: «و هم چنان به راه خود ادامه داد تا به ميان دو كوه رسيد؛ و در كنار آن دو كوه قومي را يافت كه هيچ سخني را نمي فهميدند و زبانشان ويژه خودشان بود.»(کهف-93)
از همين رو قرآن بيان مي دارد كه چرا پيامبر سخنگوي، به زبان عربي با يك وحي عربي براي اعراب مبعوث شد: «انا انزلنه قرءناً عربياً لعلكم تعقلون؛ از اين جهت آن را به صورت قرآن عربي فرو فرستاديم كه شما بتوانيد آن را بفهميد.»(یوسف-2)
و نيز مي فرمايد: «به راستي اين وحي، فرو فرستاده پروردگار جهان است كه روح امين يعني جبرئيل آن را با زبان عربي آشكار بر قلبت فرود آورده است تا از بيم دهندگان باشي.»(شعرا-195)
همان گونه كه به حضرت موسي(ع) كتابي به زبان عبري، زبان حضرت و قومش داده شده بود، اكنون نيز به پيامبر عرب كتابي به زبان عربي داده شده است.
چه اگر خدا وحي خود را به زباني غيرعربي فرو مي فرستاد، مردمان هرگز ايمان نمي آوردند، زيرا كه نمي توانستند گفته هاي پيامبر(ص) را بفهمند: «و اگر قرآن را به زبان غيرعربي (أعجمي) قرار مي داديم، مي گفتند: چرا آيه هاي آن روشن بيان نشده است؟ آيا غيرعربي و زبان عربي؟» (فصلت/44) چرا وحي غيرعربي براي قوم عرب فرستاده شده است؟ چه مناسبتي ميان آن دو است؟
به همين ترتيب اگر خدا اين قرآن عربي را بر پيامبر غيرعرب فرو مي فرستاد تا وي آن را به زبان عربي بر قوم خود فرو خواند كه البته آن را نمي فهميدند، آنان نيز هرگز به آن ايمان نمي آوردند: «واگر آن را به پيامبري غير عرب فرو مي فرستاديم و آن را به عربي بر آنان يعني قوم غيرعرب فرو مي خواند، هرگز به آن ايمان نمي آوردند
(شعرا.198)
همه اين آيات چنان كه مي بينيم، مبتني بر اين نظر است كه هر جامعه زبان ويژه به خود دارد، و پيوستگي جدانشدني ميان هر جامعه و زبان آن موجود است؛ و اين برابر است با آن كه بگوييم در قرآن تصور زبان به معناي فني امروزي اين واژه وجود دارد. اين تصور و مفهوم در قرآن با واژه لسان بيان شده است.
خود قرآن به شايعه ای که در زمان نزول در ميان اعراب اشاره دارد مبني بر اينكه قرآن وحي خدا نيست و در پشت اين جريان مردي اعجمي و بيگانه كه به كتاب هاي تورات و انجيل آشنايي دارد او را تعليم و آموزش مي دهد: «ما مي دانيم كه آنها مي گويند: اين آيات را انساني به او تعليم مي دهد؛ درحالي كه زبان كسي كه اين ها را به او نسبت مي دهند عجمي است، ولي اين قرآن زبان عربي آشكار است.»(نحل-103)
قرآن با اين بيان اين شايعه را رد مي كند و مي گويد زبان همه كساني كه قرآن را ساخته آنان مي دانند غيرعربي و عجمي است، در صورتي كه قرآن به زبان عربي آشكار است و نتيجه اين گفته اين است كه شخصي كه زبانش عربي نباشد مطلقاً نمي تواند به پيامبر تعليم دهد كه چه چيزها به زبان عربي خالص بگويد.
آياتي از قرآن ، واژه بسيار مهم اعجمي را طرف توجه ما قرار مي دهد. بهتر است اين مسئله را در راستاي شناختن ديدگاه قرآن درباره زبان با توجه به تضاد و تقابل اساسي ميان عرب و عجم مورد تحليل قرار دهيم.
از نظر اعراب، همه اقوام جهان را مي توان به دو گروه دسته بندي كرد: عرب و غير عرب. همه اقوام و ملت هاي غيرعرب شناخته شده براي ايشان در مجموع و بدون تمايز در گروه دوم قرار مي گرفتند. اين دو مفهوم به صورت انحصاري جنبه زبان شناختي نداشت، چون خون يعني نژاد نيز به ويژه در مفهوم عرب نقش مهمي ايفا مي كرد؛ ولي قاطع ترين عامل در اين دسته بندي بدون شك زبان بود. شاهد آن اين واقعيت است كه حتي فرد با اصل خالص عربي، اگر نمي توانست چنان كه شايسته است به زبان عربي سخن بگويد غالباً به نام اعجمي خوانده مي شد.
اين امر بعضي از صاحب نظران را بر آن داشت تا به تمايزي ميان اعجمي و عجمي قايل شوند. لفظ نخست بنابراين نظريه به كسي اطلاق مي شود كه نتواند به صورت صحيح و آشكار مقصود خود را به زبان عربي بيان كند، حتي اگر از لحاظ نژاد هم عرب بوده باشد؛ در صورتي كه لفظ دوم به معناي كسي است كه از لحاظ نژادي غيرعرب است، خواه بتواند به زبان عربي سخن بگويد يا نتواند؛ ولي همه دانشمندان لغت در اين نظر اتفاق ندارند
به هر صورت اين امر قطعي است كه در جاهليت ريشه عجم دامنه استعمال گسترده اي داشت. معناي اساسي آن در ظاهر وجود ابهام و تاريكي مفرط در سخنگويي شخص است، خواه به صورت اتفاقي و موقتي بوده باشد يا به صورت دايمي برخاسته از بيگانه بودن.
پس، انديشه ابهام و تاريكي زبان شناختي ممكن است جهت ديگري اختيار كند: جانوران ازگونه دام ودد به نام اعجم خوانده شده اند. پس هر كس يا هر چيز كه نتواند مانند عرب تكلم كند، اعجم است، و اين در عين حال نشان مي دهد كه اصطلاح اعجم ياعجم در ابتدا اصطلاحي تحقيرآميز بوده است: به عبارت ديگر، براي بيان اهانتي از طرف عرب ها نسبت به كساني بوده است كه از سخن گفتن به زبان عربي عاجز و ناتوان بودند، و اين زبان درنظر ايشان غني ترين و زيباترين و كامل ترين زبان در سراسر عالم بود. ناتواني در سخن گفتن به اين زبان، به نظر ايشان هم سنگ با لال و گنگ به دنيا آمدن است.
همين ايستار بي ارزش شمردن مردمي كه از سخن گفتن به زبان عربي ناتوان هستند، سبب پيدايش واژه تقليد صوتي طمطم در زبان عربي شده است؛ يعني سياهان گنگ.
مايه شگفتي است كه در بحبوبه چنين جهاتي قرآن نسبت به اين مسئله، ايستاري منصفانه و بي طرفانه اختيار كرده است. در آن هيچ دليلي بر برتري طبيعي زبان عربي بر زبان هاي غير عربي مشاهده نمي شود. البته اين درست است كه با ظهور اسلام وضع واقعاً يگانه و ممتازي براي زبان عربي به عنوان زبان وحي به وجود آمد، اما هيچ قصدي براي برتري دادن زبان عربي وجود نداشته است ؛ و نيز در قرآن هيچ اشاره به برتري نژاد عرب نسبت به ديگر نژادها نشده است؛ چه، قرآن برتري امت را به تقوا و عمل به اعتدال و وسط بودن امر به معروف ونهي از منكر كردن مي داند . بنابراين هيچ اشاره اي به برتري عرب يا جامعه عربي نسبت به ديگر مردمان نمي كند؛ اگر برتري باشد به جهت عمل به تقوا و اموري است كه ذكر شد و همين تنها موجب برتري اهل قرآن بر اهل كتاب هاي ديگر آسماني است.
نظر قرآن درباره اين مسئله مبتني بر اين خودآگاهي فرهنگي آشكار است كه هر ملت زبان ويژه به خود دارد و عربي زبان اعراب است و از اين لحاظ يكي از چندين زبان است مانند عبري و آرامي و مانند آنها. اگر خدا اين زبان را برگزيده، به خاطر ارزش دروني و ذاتي آن به عنوان يك زبان نبوده بلكه تنها براي سودمندي آن بوده است؛ يعني بدان سبب زبان را عربي برگزيد كه پيام در درجه اول خطاب به مردماني بود كه به زبان عربي سخن مي گفتند. مكرر در قرآن با آياتي رو به رو مي شويم كه بنابر آن ها معلوم مي شود كه كتاب خدا از آن جهت به زبان عربي فرود آمد كه فهم آن براي عرب ها آسان تر باشد: «از آن جهت قرآن را به زبان عربي فرو فرستاديم كه شما بتوانيد آن را بفهميد»
و اين ناظر به نظريه كلي تر اسلام نسبت به مسئله اختلاف نژادي است كه در آيه 13 سوره حجرات به صراحت بيان شده است.
اين نظريه قرآن، نشان مي دهد كه در آخرين تحليل، عرب ها چيزي جز يك ملت و قوم در ميان قوم ها و ملت هاي ديگر نبودند و زبان عربي نيز يكي از چندين زبان متفاوت ديگر بود. بدين ترتيب ديده مي شود كه چرا قرآن علي رغم تاكيدي كه درباره عربي بودن خود مي كند، خود را به عنوان اعلاميه اي از برتري اين زبان درنظر نمي گيرد. هر جامعه و امتي زبان ويژه به خود را دارد. به همين جهت هنگامي كه خدا وحي خود را به شكل تورات به اسرائيليان فرو فرستاد، زبان عبري را وسيله انتقال پيام خود قرار داد؛ و اين بدان جهت بود كه آن قوم به زبان عبري سخن مي گفت. همين مطلب در مورد وحي هاي ديگر فرستاده شده به اقوام ديگر نيز صحت دارد: هر قوم اهل كتاب داراي كتابي به زبان جامعه آن قوم است. به همين ترتيب، همه پيامبراني كه پيش از حضرت محمد (ص) مبعوث شدند، هر يك پيام خود را با زبان قوم خويش ابلاغ كردند. پس قرآن از آن جايي كه پيامبرش عرب بود به زبان عربي نازل شد تا براي قوم عرب قابل فهم باشد؛ سپس اين وحي و قرآن براي هر كس كه برسد حجت است.(انعام.19)
بنابراين نمي توان دليلي اقامه كرد كه چرا زبان عربي براي دين اسلام و وحي و قرآن از ميان ديگر زبان ها برگزيده شده بود، جز آن كه پيامبر آن، عرب زبان بود و اين طبيعي است. اين انديشه مركزي قرآن كاملاً موافق با جهان بيني گسترده است كه قرآن آن را بيان مي دارد، بنابراين زبان،عربی قداست خاصي ندارد.
نویسنده و گرداورنده:مرداویز
آيا زبان عربي قداست دارد؟
مدیران انجمن: abdolmahdi, رونین, شوراي نظارت
- پست: 602
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۶, ۹:۱۸ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 587 بار
- سپاسهای دریافتی: 777 بار
با عرض ادب و احترام خدمت جناب آقای خلیل منصوری
نوشتار بسیار مستند و منطقی است اما لازم است نکاتی چند جهت بررسی سایر ابعاد بحث خدمت شما ایفاد نمایم.
نخست آن که قداست یک زبان هیچ گاه مورد سخن و بحث دانشمندان نبوده بلکه این محتوا و متن است که حالت قدسی و مقدس دارد. در میان عامه مردم نیز این زبان از آن روی مهم است که زبان کتاب مقدس آنان، زبان پیامبر آنان و زبان اهل بهشت (مطابق با حدیث نبوی) است.
دو دیگر آن که این قداست فراتر از زبان است و زبان تنها یک واسطه و رابط میان لوح و انسان است. همانگونه که در سایر ادیان نیز مشاهده می شود.
حتا تقدس سنت به معنای گفتار و رفتار پیامبران و همراهان (اصحاب، حواریان) ایشان در کنار متون مقدس (کتب آسمانی)، اختصاص به اسلام ندارد.
پیروان یهود و مسیح نیز به تمام آنچه که سنت و سیره حضرت موسی و عیسی - علیهما السلام - است، با دیده قداست می نگرند و آن را همراه با کتاب مقدس ، محترم می شمارند.
و به همین منوال مسیحیان هم عهد جدید را نیز که مشتمل بر سنت شفاهی حضرت عیسی ع است محترم می شمارند و برای آن قداست خاصی قایل هستند.
این سنت، یا به دلیل انتسابش به پیامبران آسمانی ( چون حضرت عیسی) که به معنای حکایتگری گفتار پیامبران از خواست و مشیت الهی است، و یا به علت ارتباطش با آسمان، به وساطت روح القدس (فرشته وحی)، مقدس انگاشته شده و قابلیت تمسک و عمل بدان را یافته است. این ویژگی ها تا حد زیادی با آنچه ما از سنت در اسلام اراده می کنیم، برابر است.
همچنین برتری تلمود، به عنوان منبع قانون شفاهی، نزد یهود سنت گرا ، امری آسمانی و مقدس محسوب می شود و این جاست که (تعالیم) تلمود، الزامی، ثابت و لایتغیر می گردد. تلمود از نظر یهود، منبعی است کهن که به ادعای حکمای یهود، به عنوان سنت شفاهی به موسی علیه السلام منسوب است. به همین دلیل، به مانند تورات، با دیده قداست به آن می نگرند.
خلاصه کلام این که این زبان نیست که قداست دارد بلکه آن مفهموم متعالی و آسمانی است که اهمیت یک زبان را در حد قداست بالا می برد.
نوشتار بسیار مستند و منطقی است اما لازم است نکاتی چند جهت بررسی سایر ابعاد بحث خدمت شما ایفاد نمایم.
نخست آن که قداست یک زبان هیچ گاه مورد سخن و بحث دانشمندان نبوده بلکه این محتوا و متن است که حالت قدسی و مقدس دارد. در میان عامه مردم نیز این زبان از آن روی مهم است که زبان کتاب مقدس آنان، زبان پیامبر آنان و زبان اهل بهشت (مطابق با حدیث نبوی) است.
دو دیگر آن که این قداست فراتر از زبان است و زبان تنها یک واسطه و رابط میان لوح و انسان است. همانگونه که در سایر ادیان نیز مشاهده می شود.
حتا تقدس سنت به معنای گفتار و رفتار پیامبران و همراهان (اصحاب، حواریان) ایشان در کنار متون مقدس (کتب آسمانی)، اختصاص به اسلام ندارد.
پیروان یهود و مسیح نیز به تمام آنچه که سنت و سیره حضرت موسی و عیسی - علیهما السلام - است، با دیده قداست می نگرند و آن را همراه با کتاب مقدس ، محترم می شمارند.
و به همین منوال مسیحیان هم عهد جدید را نیز که مشتمل بر سنت شفاهی حضرت عیسی ع است محترم می شمارند و برای آن قداست خاصی قایل هستند.
این سنت، یا به دلیل انتسابش به پیامبران آسمانی ( چون حضرت عیسی) که به معنای حکایتگری گفتار پیامبران از خواست و مشیت الهی است، و یا به علت ارتباطش با آسمان، به وساطت روح القدس (فرشته وحی)، مقدس انگاشته شده و قابلیت تمسک و عمل بدان را یافته است. این ویژگی ها تا حد زیادی با آنچه ما از سنت در اسلام اراده می کنیم، برابر است.
همچنین برتری تلمود، به عنوان منبع قانون شفاهی، نزد یهود سنت گرا ، امری آسمانی و مقدس محسوب می شود و این جاست که (تعالیم) تلمود، الزامی، ثابت و لایتغیر می گردد. تلمود از نظر یهود، منبعی است کهن که به ادعای حکمای یهود، به عنوان سنت شفاهی به موسی علیه السلام منسوب است. به همین دلیل، به مانند تورات، با دیده قداست به آن می نگرند.
خلاصه کلام این که این زبان نیست که قداست دارد بلکه آن مفهموم متعالی و آسمانی است که اهمیت یک زبان را در حد قداست بالا می برد.
آسوده بر کنار چو پرگار می شدم
دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت
دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت
- پست: 3309
- تاریخ عضویت: شنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۶, ۵:۵۹ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 3096 بار
- سپاسهای دریافتی: 11996 بار
نمي دانم اين درست است يا نه ولي گويا زبان انگليسي 8000 کلمه اصلي دارد کسي که حافظه و تلاش خوبي داشته باشد مي تواند به ان مسلط مي شود.البته speaking که جاي خود دارد و من هنوز در اول وصف آن مانده ام!!
ولي زبان عربي واقعا دنياي ديگري است. براي همه چيز کلمه دارند.مفرد ..مثني...جمع...مونث و..براي هر شي و هر اتفاقي نيز کلمه دارند.
به هيچ وجه حاضر به بکارگيري کلمات انگليسي در زبان خود نيست و سريع يک معادل برايش مي آورند.
مثلا گزارشگران فوتبال سالها تلاش کردن به جاي اوت کلمه توپ به خارج از زمين رفت را جا بياندازند که کاملا ناموفق بود.ولي عربها رم يتماس را به راحتي مي گويند.يا به افسايد مي گويند تسلل. و مثال هاي مشابه.
نکته ديگر اينکه در عربي با تغيير لحن بيان کلمه گاه معني آن به شدت متفاوت مي شود و شايد کلمه اي محبت آميز را به کلمه دعوا درست کن تبديل کند!
نکته جالبي که من در برخورد رو در رو با اعراب متوجه شده ام افتخار بيش از حد به زبانشان است! و مي گويند بسيار کامل است.و يک بار حرف جالبي شنيدم که به کسي گفتم چرا عربي را کاملترين زبان مي داني گفت چون قرآن عربي است.گفتم با اين استدلال اگر حضرت محمد ايراني بود و در ايران قران به او نازل مي شد حتما پارسي کامل ترين زبان بود...
سکوتي کرد و زود حرفش را پس گرفت.
به هر حال به نظر من هر زباني براي مردمي که با ان سخن مي گويند مفدس است..ما ايرانيان علي رغم ده ها گويش و لهجه متفاوت فقط با زبان پارسي مي توانيم با هم ارتباط برقرار کنيم.
اگر من عربي حرف بزنم کسي در اين سايت متوجه مي شود من چه مي گويم.اگر دوستان آذري ما ترکي حرف بزنند من مي فهمم چه مي گويند اگر کرد ها کردي حرف بزنند و بلوچ ها بلوچي و...ببينيد سايت به شکلي در مي آيد.
خوب پس نقطه مشترک همه ما پارسي است و همه ان را دوست داريم.
اعراب نيز زبانشان را دوست دارند و 22 کشور با نزديک به 500 ميليون جمعيت به آن زبان حرف مي زنند البته با لهجه هاي متفاوت.و عربي برايشان مقدس است.
کلا قداست زبان را مردمي به آن مي دهند که با آن زبان سخن مي گويند و آثار فاخري که همان زيان به رشته تحرير در مي آيد.زيبايي سخن مولانا را ما بهتر مي فهميم يا ترکهايي که آن را مصادره کرده اند.
ولي زبان عربي واقعا دنياي ديگري است. براي همه چيز کلمه دارند.مفرد ..مثني...جمع...مونث و..براي هر شي و هر اتفاقي نيز کلمه دارند.
به هيچ وجه حاضر به بکارگيري کلمات انگليسي در زبان خود نيست و سريع يک معادل برايش مي آورند.
مثلا گزارشگران فوتبال سالها تلاش کردن به جاي اوت کلمه توپ به خارج از زمين رفت را جا بياندازند که کاملا ناموفق بود.ولي عربها رم يتماس را به راحتي مي گويند.يا به افسايد مي گويند تسلل. و مثال هاي مشابه.
نکته ديگر اينکه در عربي با تغيير لحن بيان کلمه گاه معني آن به شدت متفاوت مي شود و شايد کلمه اي محبت آميز را به کلمه دعوا درست کن تبديل کند!
نکته جالبي که من در برخورد رو در رو با اعراب متوجه شده ام افتخار بيش از حد به زبانشان است! و مي گويند بسيار کامل است.و يک بار حرف جالبي شنيدم که به کسي گفتم چرا عربي را کاملترين زبان مي داني گفت چون قرآن عربي است.گفتم با اين استدلال اگر حضرت محمد ايراني بود و در ايران قران به او نازل مي شد حتما پارسي کامل ترين زبان بود...
سکوتي کرد و زود حرفش را پس گرفت.
به هر حال به نظر من هر زباني براي مردمي که با ان سخن مي گويند مفدس است..ما ايرانيان علي رغم ده ها گويش و لهجه متفاوت فقط با زبان پارسي مي توانيم با هم ارتباط برقرار کنيم.
اگر من عربي حرف بزنم کسي در اين سايت متوجه مي شود من چه مي گويم.اگر دوستان آذري ما ترکي حرف بزنند من مي فهمم چه مي گويند اگر کرد ها کردي حرف بزنند و بلوچ ها بلوچي و...ببينيد سايت به شکلي در مي آيد.
خوب پس نقطه مشترک همه ما پارسي است و همه ان را دوست داريم.
اعراب نيز زبانشان را دوست دارند و 22 کشور با نزديک به 500 ميليون جمعيت به آن زبان حرف مي زنند البته با لهجه هاي متفاوت.و عربي برايشان مقدس است.
کلا قداست زبان را مردمي به آن مي دهند که با آن زبان سخن مي گويند و آثار فاخري که همان زيان به رشته تحرير در مي آيد.زيبايي سخن مولانا را ما بهتر مي فهميم يا ترکهايي که آن را مصادره کرده اند.
بی
- پست: 934
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۷, ۸:۲۸ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1043 بار
- سپاسهای دریافتی: 3151 بار
ميلاد جان زبان عربي زبان کاملي نيست ،زبان عربي با آن همه دم و دستکاه اشتقاقي اش ،بسياري نارسا يي ها و .... دارد .شما اگر سير تکامل زبان عربي را دنبال کنيد ،مخصوصا از جمع آوري قران توسط عثمان[البته با کمي اطلاعات زبان شناسي] به نکات جالب توجهي برخواهيد خورد ،که در مقاله اي به آن اشاره خواهم کرد .فراموش نکنيم زبان عرب مديون ما ايرانيان ميباشد.البته بنده زبان عرب را به صورت تخصصي مورد مطالعه قرار نداده ام و بيشتر از راهنمايي هاي دوستان پيشين دانشگاه بهره مند ميشوم .
ولي معناي اصلي برخي واژهاي عربي متفاوت از آن چيزي است در اذهان مردم جاگير شده که به دليل عرب دوست بودن برخي نميتوان به آن اشاره کرد.
ولي معناي اصلي برخي واژهاي عربي متفاوت از آن چيزي است در اذهان مردم جاگير شده که به دليل عرب دوست بودن برخي نميتوان به آن اشاره کرد.
Work hard in silence
Let your success
Be your noise
Let your success
Be your noise
- پست: 934
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۷, ۸:۲۸ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1043 بار
- سپاسهای دریافتی: 3151 بار
mohayer نوشته شده:با عرض ادب و احترام خدمت جناب آقای خلیل منصوری
نوشتار بسیار مستند و منطقی است اما لازم است نکاتی چند جهت بررسی سایر ابعاد بحث خدمت شما ایفاد نمایم.
نخست آن که قداست یک زبان هیچ گاه مورد سخن و بحث دانشمندان نبوده بلکه این محتوا و متن است که حالت قدسی و مقدس دارد. در میان عامه مردم نیز این زبان از آن روی مهم است که زبان کتاب مقدس آنان، زبان پیامبر آنان و زبان اهل بهشت (مطابق با حدیث نبوی) است.
دو دیگر آن که این قداست فراتر از زبان است و زبان تنها یک واسطه و رابط میان لوح و انسان است. همانگونه که در سایر ادیان نیز مشاهده می شود.
حتا تقدس سنت به معنای گفتار و رفتار پیامبران و همراهان (اصحاب، حواریان) ایشان در کنار متون مقدس (کتب آسمانی)، اختصاص به اسلام ندارد.
پیروان یهود و مسیح نیز به تمام آنچه که سنت و سیره حضرت موسی و عیسی - علیهما السلام - است، با دیده قداست می نگرند و آن را همراه با کتاب مقدس ، محترم می شمارند.
و به همین منوال مسیحیان هم عهد جدید را نیز که مشتمل بر سنت شفاهی حضرت عیسی ع است محترم می شمارند و برای آن قداست خاصی قایل هستند.
این سنت، یا به دلیل انتسابش به پیامبران آسمانی ( چون حضرت عیسی) که به معنای حکایتگری گفتار پیامبران از خواست و مشیت الهی است، و یا به علت ارتباطش با آسمان، به وساطت روح القدس (فرشته وحی)، مقدس انگاشته شده و قابلیت تمسک و عمل بدان را یافته است. این ویژگی ها تا حد زیادی با آنچه ما از سنت در اسلام اراده می کنیم، برابر است.
همچنین برتری تلمود، به عنوان منبع قانون شفاهی، نزد یهود سنت گرا ، امری آسمانی و مقدس محسوب می شود و این جاست که (تعالیم) تلمود، الزامی، ثابت و لایتغیر می گردد. تلمود از نظر یهود، منبعی است کهن که به ادعای حکمای یهود، به عنوان سنت شفاهی به موسی علیه السلام منسوب است. به همین دلیل، به مانند تورات، با دیده قداست به آن می نگرند.
خلاصه کلام این که این زبان نیست که قداست دارد بلکه آن مفهموم متعالی و آسمانی است که اهمیت یک زبان را در حد قداست بالا می برد.
با درود.
منظور شما از خلیل منصوری چیست؟
- پست: 602
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۶, ۹:۱۸ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 587 بار
- سپاسهای دریافتی: 777 بار
درود بر شما
پیش از این مقاله ای با همین مضمون، موضوع و قالب از آقای خلیل منصوری در روزنامه کیهان خوانده بودم.
با خود اندیشیدم که شاید شما باشید. البته شاید هم تصور من اشتباه است.
به هر تقدیر از اینکه فرد فرهیخته ای چون شما در این پایگاه فخیم فعالیت می نماید جای بسی مباهات است.
این موضوع و سایر موضوعات مطرح شده توسط شما را خوانده ام و بسیار بهره برده ام. ومن الله دوام التوفیق...
الله یحفظکم
در مورد زبان عربی چند مورد قابل ذکر است:
هر زبانی دارای نقاط ضعف و قوت است که نمیتوان آن را کامل دانست. و بحث این موضوع اصلا به آن نمی پردازد.
مقصود نگارنده قداست به معنای قدسی بودن و الهی بودن آن است. این که عرب زبان ها به زبان عربی عشق می ورزند دلیل بر آن نیست که قداستی در میان باشد همینطور سایر زبان ها.
پس قداست به واسطه الهی بودن آن مد نظر موضوع است.
نکته دیگری که جناب میلاد باید توجه داشته باشند کاربرد کلمه اعراب است. در میان عرب زبان ها اعراب و اعرابی به بادیه نشینان پیش از ظهور اسلام که در صحرا زندگی می کردند اطلاق می شود و اگر به عده ای از عرب ها بگویند اعراب بسیار ناراحت و ملول خواهند شد. پیش از این نیز دیده بودم که از این لفظ استفاده نموده بودید. می توان به آسانی از لفظ عرب که اسم جمع است و یا به صورت فارسی عرب زبان ها استفاده نمود.
نکات فراوان دیگری وجود دارد که از حوصله این مجال خارج است و مبحثی جداگانه میطلبد.
پیش از این مقاله ای با همین مضمون، موضوع و قالب از آقای خلیل منصوری در روزنامه کیهان خوانده بودم.
با خود اندیشیدم که شاید شما باشید. البته شاید هم تصور من اشتباه است.
به هر تقدیر از اینکه فرد فرهیخته ای چون شما در این پایگاه فخیم فعالیت می نماید جای بسی مباهات است.
این موضوع و سایر موضوعات مطرح شده توسط شما را خوانده ام و بسیار بهره برده ام. ومن الله دوام التوفیق...
الله یحفظکم
در مورد زبان عربی چند مورد قابل ذکر است:
هر زبانی دارای نقاط ضعف و قوت است که نمیتوان آن را کامل دانست. و بحث این موضوع اصلا به آن نمی پردازد.
مقصود نگارنده قداست به معنای قدسی بودن و الهی بودن آن است. این که عرب زبان ها به زبان عربی عشق می ورزند دلیل بر آن نیست که قداستی در میان باشد همینطور سایر زبان ها.
پس قداست به واسطه الهی بودن آن مد نظر موضوع است.
نکته دیگری که جناب میلاد باید توجه داشته باشند کاربرد کلمه اعراب است. در میان عرب زبان ها اعراب و اعرابی به بادیه نشینان پیش از ظهور اسلام که در صحرا زندگی می کردند اطلاق می شود و اگر به عده ای از عرب ها بگویند اعراب بسیار ناراحت و ملول خواهند شد. پیش از این نیز دیده بودم که از این لفظ استفاده نموده بودید. می توان به آسانی از لفظ عرب که اسم جمع است و یا به صورت فارسی عرب زبان ها استفاده نمود.
نکات فراوان دیگری وجود دارد که از حوصله این مجال خارج است و مبحثی جداگانه میطلبد.
آسوده بر کنار چو پرگار می شدم
دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت
دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت