ناپلئون بوناپارت کیست.

در اين بخش مي‌توانيد در مورد کليه‌ي مباحث مرتبط با تاريخ جهان به بحث بپردازيد

مدیران انجمن: abdolmahdi, رونین, شوراي نظارت

ارسال پست
Captain
Captain
نمایه کاربر
پست: 934
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۷, ۸:۲۸ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1043 بار
سپاس‌های دریافتی: 3151 بار

ناپلئون بوناپارت کیست.

پست توسط Mardaviz »

ناپلئون بناپارت

«چگونه فرانسه راسامان داد واروپارابی سروسامان کرد»
«عمومی»

«سرسخن»

آیا ناپلئون مردبزرگی بود؟بیشترنویسندگان،حتی آنانکه وی رانمی ستایند،چنین معتقدندکه ناپلئون یکی ازچندمردبزرگ تاریخ بود،اماه.ج.ولز[نویسنده معروف انگلیسی-1866-1946] نویسنده نامبردار انگلیسی میگوید:

«چهره ناپلئون درتاریخ،چهره ای است خودبین و خودپسندوحیله گر و آزمند؛هرکه راکه به وی اعتماد میکرد سنگدلانه خوارمیداشت؛این چهره بزرگنما ازقیصر،اسکندر وشارلمانی تقلیدمیکرد وراستی اگر دست به خون مردم نمیشست خود دلقکی بیش به شمار نمیرفت»

درباره این داوری دست کم میتوان گفت که سخت بی پروا و تنداست.اما چه بسیار حقیقت که درآن نهفته است.این مرد آنچه را میخواست باید انجام میگرفت و دراین باره هیچ شک به خودراه نمیداد.میگفت:«قدرت هرگز ریشخندبردارنیست»برای آنکه خود به قدرت رسد،درهیچ چیز درنگ نمیکرد،وبرای رسیدن به هدف های خود هیچ رفتاری دردیده او ستمگرانه و وحشیانه نمینمود،وهرچه خون آدمی میریخت چندان درنظرش بزرگ نمی آمد.ناپلئون میگفت:«آدمیان همه تصویر اند،تنها ازرهگذر جایگاه و موقع خود ارزش پیدا میکنند».اوهرگز ندانست که آدمی در و تخته نیست و نمیتوان برای رسیدن به هرمقصود و سود،هرچندکه مقصودی نیکو و سودی پایدار باشد.ولی ناپلئون همچون مهره شطرنج آنانرابه بازی گرفت.

شاید به همین علت بود که سرانجام بازی راباخت.اماتاهنگامی که تنوربازی گرم بود،اگر نگوییم مردی بزرگ بود ،دست کم بازیگری بزرگ به شمارمی آمد.بسیاری ازتاریخ پژوهان ناپلئون را با نادر پادشاه سرزمینمان مقایسه نموده اند[مخصوصا لارنس لاکهارت،که تاکید بخصوصی براین امر داشته]ولی از سویی نیز این قضیه منتقدان خودراهم داشته و دارد.ما مردانی مانند ناپلئون و نادر را چه دوست بداریم و چه بیزار باشیم،نمیتوانیم از اینان بگذریم،زیرا مردمی که دردوران آنها میزیستند نمیتوانستند از اینان چشم بپوشند.ولی قصد بنده دراین نوشتار پرداختن به درستی یا نادرستی مقایسه ناپلئون و نادر نمیباشد،[درنوشتار دیگری به این موضوع خواهم پرداخت]ناپلئون ازسال1799 تا 1815 شخصیت اصلی تاریخ بود و همه پادشاهان و سیاستمداران و مردم اروپا اورا ستایش میکردند،بنده در این نوشتار با استناد به کتاب های آلبرماله و نوشته های کارل.ل.بکر و فردریک دنکاف و کتاب انقلاب فرانسه نوشته فیلیس کورزین، به سه دوره از رخدادهای زمان او خواهم پرداخت:

1- ناپلئون در فرانسه چه کرد.

2- در اروپا چه کرد.

3- چرا اروپا بر او شورید و سرانجام به جزیره سنت هلن روانه اش کرد.

بنده به دلیل طولانی بودن مطلب و ذیق وقت،این نوشتار را در چند بخش به کاربران تاریخ پژوه این انجمن ،تقدیم خواهم نمود.امید دارم توانسته باشم به دانسته های آندسته از کاربران علاقه مند به تاریخ اروپا،افزوده باشم و همچنین در بالا رفتن سطح فرهنگی و[...] سایت ،کمکی نموده و سهم خودرا ادا نموده باشم.

و همچنین امیدوارم در آینده روز به روز شاهد بالاتر رفتن سطح بخش تاریخ.تمدن و فرهنگ ،این انجمن باشم.به گونه ای که مورد استناد و استفاده دانشجویان واقع گردد.واین امر به حقیقت نخواهد پیوست مگر با یاری شما عزیزان. – مرداویز



[بخش نخست]

I- ناپلئون در فرانسه چه کرد

بوناپارت مشهور میشود،1796-1799.روز چهارم اکتبر 1795،یعنی یک روز بعدازآنکه شورش ضد حکومت دیرکتوار[یعنی هیئت مدیره،در حکومت دیرکتوار فرانسه همواره گرفتار اغتشاش و هرج و مرج بود-مرداویز]«با صفیر مشتی گلوله ازمیان برخواست»،چنین آوازه درافتاد که این،کاربوناپارت جوان است.مردم میگفتند:«درست است،اما این همشهری بونوپارت کیست؟» چنین مینمود که هیچ کس پاسخ این پرسش رانمیداند.



ناپلئون به سال 1795 بیست و شش سال داشت.درجزیره کرس و از پدرومادری گمنام زاده شد،اندک آموزش و پرورش و آزمودگی پیداکرد،امادررشته سپاهیگری و تاریخ نظام کتابهای فراوان میخواند.چون مردی بسیار جاه طلب بود و سخت به خود اطمینان داشت ،درپی فرصتی میگشت تانام و آوازه به هم برساند.در این زمان ازآنچه بودهم جوانتر مینمود و هم پیرتر.جوانی بسیار لاغراندام و پرطاقت،سری بزرگ و مویی سیاه بلند و صاف داشت.دیدگان میشی و بی روحش بسیار ژرف و تاریک بود،و اندامش گرچه باریک و برجسته مینمود،خوب و خوش به هم آمیخته بود.[قدش کوتاه و قدری خمیده بود و از یک متر و شصت و هشت سانتیمتر تجاوز نمیکرد-آلبر ماله]چهره ای نظر گیرداشت و آسان فراموش نمیشد،و چنان شسته و رفته پرداخته آمده بود که گویی برای نقش بر سکه ها و نشانهای افتخار ساخته شده است.



به سال 1796 فرانسه هنوز گرفتار جنگ بااتریش بود،و بوناپارت را حکومت دیرکتورا به فرماندهی سپاهیان خود در ایتالیا گماشت.ماسنا،برتیه،و اوگرو،که همه سالدارتر و آزموده تر و مشهورتربودند این کار رانمیپسندیدند،و برآن شدند که این جوان نوخواسته را ندیده گیرند.در یاردهم آوریل،نزدیک شهر جنوا ،این چند ژنرال کهنسال به انتظار نشستند تاباآن بوناپارت جوان برای نخستین بار روبرو شوند و گفتگو کنند.ژنرال جدید چندی آنان را درانتظار گذاشت،آنگاه با لباس نظامی و کلاه بر سر به اطاق درآمد.«ناگهان آغاز به سخن کرد.فرمانهای خودرابابانگی سخت ،و جمله هایی کوتاه و دقیق و برنده داد،و نقشه کار خودرا بیان داشت و سپس بایک حرکت دست زیردستانش رامرخص کرد».ژنرالهای کهنسال یک کلمه سخن نگفتند،بلکه سلام نظامی دادند و رفتند.ژنرال اوگرو هنوز از اطاق بیرون نیامده رای خودرابیان کرده سوگندی بلند خورد و به ژنرال ماسنا چنین گفت:«این سردار کوچولو سخت مرا ترساند.از همان لحظه اول مرا به برتری خود معتقد ساخت وبرای من دشوار است چگونگی این امر رابدانم»



ازآن پس چه بسیار مردم که همین آزمایش راگذراندند.راستی آنست که درنهاد بوناپارت چیزی بود،در ژرفنای دیدگان سرد و میشی او نیروی رام کننده ای وجود داشت که به یاری آن خواست خودرا بردیگران تحمیل میکرد.کامباسرس[انقلابی و حقوقدان فرانسوی]گوید:«گویی دیدگان او سر آدمی را سوراخ میکند و فرو میرود».آن ژنرالهای کهنسال،اوگرو و ماسنا،تاب چشمان وی رانداشتند.خاموش ماندند و فرمانش راگردن نهادند.نه تنها گردن نهادند،بلکه به ستایش وی پرداخته و ازآن پس وفادار و حلقه به گوشش شدند.

برسربازان نیز همین میگذشت،این مرد خودبین وسردرفتار روح اعتماد بر پیکر آنان دمید،حتی چنان شد که سپاهیان همه ازسر مهر وعطوفت سرسپرده وی شدند.و نام «سرجوخه کوچولو»یا «بنی=کوچولو» و نامهای مهرآمیزدیگری بوی میدادند.همه ازاوفرمان میبردندزیرا به وی اعتماد داشتند و میدانستندکه بوناپارت سربازان را به سوی«سرافرازی و شکوه و توانگری»راهبری میکند»

این اعتماد سربازان درست ازکاردرآمد زیرا باچندلشگرکشی پرآوازه سپاهیان اتریش راشکست داد وازشمال ایتالیا بیرونشان کرد.آنگاه از کوههای آلپ گذشت و به سوی جنوب آلمان سرازیر شد،ودرآنجا لشکر دیگری ازسربازان فرانسه به فرماندهی ژنرال اوش به اوپیوستند.چون دولت اتریش بااین سپاهیان روبرو شد ناچار به امضای پیمان کامپو-فورمیو(1797) تن درداد.اتریشیها بنا به این پیمان رود راین را مرزفرانسه شناختند وبدین سان بلژیک راازدست دادند و ازرهگذر همین پیمان آن دگرگونی های سیاسی که بوناپارت پیش ازآن درشمال ایتالیا داده بود تضمین شد.مردم ایتالیا سربازان فرانسه راهمچون سربازان آزادی بخش پذیرا شده بودند،و به سرپرستی بوناپارت بسیاری ازنابرابری هارا ازمیان برداشتند وبه جای آن دوجمهوری کوچک ،بسان جمهوری فرانسه،بنیاد افکندند.یکی ازاین دوجمهوری سرزمینهای پیرامون جنووا بود که بنام جمهوری لیگوریا نامیده شد.اما جمهوری دیگر اهمیت بیشتری داشت و شهر میلان پایتخت آن بود ،و بخش بزرگ شمال ایتالیا رادربرمیگرفت و بنام جمهوری سیزالپین خوانده میشد.بوناپارت در برابر رهایی دادن مردم ایتالیا ازچنگ سپاهیان اتریش و بنیاد افکندن سازمانهایی همانند سازمانهای فرانسه،تاوانهای فراوان ازآن مردم گرفت،و بسیاری از آثار هنری آن سرزمین را به کشور فرانسه فرستاد که اینک هم برخی از آنها را درموزه لوور میتوان دید.ایتالیایی ها ،گرچه نامی از استقلال داشتند،بزودی دریافتند که درجای ارباب پیشین ارباب دیگری نشسته است.



این پیروزمندیها،بوناپارت رامشهورکرد.وچون به کشورخودبازگشت مردم همه درباره کارهای بزرگ او سخن میگفتند و روزنامه هارا میخواندند.ازاین همه دریافتندکه بوناپارت به جنگ پایان داده ،واستان بلژیک راازچنگ اتریش بیرون کشیده،وشمال ایتالیا رادرشمار دولتهای وابسته به فرانسه درآورده.گذشته ازآن ،این جنگ سرافرازانه غنائم بسیار به خزانه کشور آورد،و سربازان برای خویشان خود درفرانسه طلا و نقره فراوان فرستادند که بسیار بهتر ازپولهای کاغذی و بی ارزش دستگاه حکومت بود.مردم ازاین همه درشگفت میشدند،وامادردل نیز شادی میکردند.

بوناپارت فرمانروای فرانسه،1799.بوناپارت به درخواست دیرکتوار به پاریس بازگشت،ودرآن شهر مردم باستایش و شادی استقبالش کردند.اما خود میل نداشت که در پاریس بماند.چنین می اندیشید که باماندن در پایتخت شمشیر او «زنگ خواهد زد».این شد که پیشنهاد گشودن مصر راداد،واین سرزمین خود شاهراهی بود برای دست انداختن بر منافع بریتانیا در دریای مدیترانه .حکومت دیرکتوار به این ماجرا چندان امیدی نداشت؛اماازسرشناسی بوناپارت چندان ترسیده بود که به هرحال رهایی ازدست او را به شادمانی پذیرفت.بوناپارت درژوئیه 1798 بایک دسته ناوگان و یک دسته سپاهی به اسکندریه رسید.مصر بزودی گشوده شد.امادرماه اوت دریاسالار انگلیسی به نام نلسون ناوگان فرانسه رادرنبرد نیل درهم شکست[از بد بختش با یکی از بزرگتر از خود مواجه شد.یعنی دریاسالار نلسون،که انگلیسی ها هنوز هم به وی افتخار میکنند-مرداویز] و بوناپارت و سپاهیان او درهمان کشوری که گشوده بودند ،زندانی شدند.

دراین حال،کشورهای نیرومند اروپا ازنظارت فرانسه برشمال ایتالیا وگشوده شدن کشورمصر به دست سپاهیان فرانسه بیمناک شدند،و اتحادیه دیگری به راه انداختند،بنام اتحادیه دوم.به سال 1799 سپاهیان اتحادیه ،شمال ایتالیارابازپس گرفت،ومانند سال 1793 ازسوی هلند و سویس یکباردیگر کشور فرانسه را تهدید به حمله کرد.بدین سان اگر بوناپارت میتوانست ازمصربازگردد ،باردیگر فرصتی پیش آمده بود تا به سرافرازی های تازه ای دست یابد.این بودکه نقشه ای طرح کرد تابه دست سربازان بریتانیایی اسیر نشود و آنگاه خودرابه یاری بخت سپرد و سربازان رادرمصرگذاشت ودرماه اکتبر 1799 به فرانسه رسید.وقتی مردم آگاهی یافتند که بوناپارت تندرست به فرانسه رسیده ازشادی و سرور لبریز شدند.«ازرهگذر کف زدنها و سرودهای میهن پرستانه مردم ،رشته بازی هنرپیشگان در تئاترها گسیخت،ودردیگرجاها مردم جمع میشدند و یکدیگر رادرآغوش میگرفتند و از سرشادمانی و شوق میگریستند.»

اما بخت چندان یار بوناپارت نبود،زیرا پیش ازآنکه به فرانسه برسد،کشوراوباپیروزمندی درنبرد زوریخ تقریبا رهایی یافته بود.بااینهمه،چون دستگاه حکومت دیرکتوار کارش سخت به تباهی و درماندگی کشیده بود و دوستانی انگشت شمار و دشمنان بسیار داشت،بآسانی از میان برخاست.ما نمیگوییم[فردریک دنکاف]بوناپارت تنها کسی بود که برای برانداختن دستگاه حکومت پیشین دسیسه میکرد،بلکه ژاکوبن ها نیز[یکی از مهمترین باشگاههای دوران انقلاب ،که پس از به قدرت رسیدن روبسپیر به شهرت رسید و در مجلس نفوذ بسیاری داشتند-مرداویز]دست اندر کار توطئه بودند و میخواستند دستگاهی همانند جمهوری سال1793 برپاکنند.شاه پرستان هم برای بازگشت دستگاه سلطنتی دودمان بوربون اسباب چینی میکردند و حتی درمیان کارکنان دستگاه خودحکومت نیز ،دسته ای بود که به رهبری آبه سیس[انقلابی فرانسوی و ازرجال فرانسه-1748-1836]برای«تجدید نظر درقانون اساسی»نقشه هایی طرح میکردند.سپس به تنها چیزی که برای کاربستن نقشه های خود نیازداشت ،پشتیبانی یک فرمانده لشکری بود.وقتی بوناپارت به فرانسه بازگشت،ژنرال مورو به سیس گفت :

«این هم مردی که بدان احتیاج داری»

سیس و بوناپارت را به هم پیوند دادند و ازاین پیوند به زودی یک کودک توطئه نام پای به جهان نهاد.درآن هنگام سیس یکی از پنج مدیر هیئت اجرایی دستگاه حکومت بود.دومدیر دیگر بنام:دوکوس و باراس،برانگیخته شدند و به آنان پیوستند،وبرخی از شاخه های دو دستگاه قانون گذاری نیز (ازجمله مجلس قدما و مجلس پانصد نفری)ازآنان پشتیبانی کردند-درمیان اینان لوسین برادر بوناپارت هم بود که برمجلس پانصد نفری ریاست داشت.درنهم سپتامبر این سه نفر مدیران ازکار کناره گرفتند،و ارتش یکسره به فرماندهی بوناپارت سپرده شد،و توطئه ژاکوبن ها را دستاویز گرفتند،هردومجلس راواداشتند تاروز بعد در سن-کلو ،خارج پاریس جلسه برپا کنند.

روز بعد سن-کلو کار آنچنان که امید میرفت به آرامی نگذشت.مجلس پانصد نفری سخت به مخالفت پرداخت،اما سرکشی آنان را به یاری سربازان سرکوب کردند،و هر دومجلس منحل شد،و بوناپارت،سیس،و دوکوس بنام کنسولهای موقت برگماشته شدند تا قانون اساسی جدید بنویسند.این رویداد همان کودتای (18برومر)معروف است که به دوره حکومت دیرکتوار پایان داد و فرماندهی بوناپارت را (از10نوامبر1799)آغاز نهاد.هیچکس نمیدانست بوناپارت چه خواهد کرد،اما بیشتر مردم چنین می اندیشیدند که بوناپارت بهتر ازدیرکتوار کار خواهدکرد.این اندیشه مردم دربازار سهام تاثیر داشت و دریک هفته ارزش سهام قرضه دولتی از هفت به بیست افزایش یافت.[تقریبا در همان زمانها در ایران ،فتحعلیشاه به فکر ساختن سرسره ای برای زنان حرمسرا،به منظور شهوترانی بوده-مرداویز]

بوناپارت حکومت تازه ای بنیاد گذاشت که به ظاهر جمهوری بود اما به راستی صورت دیکتاتوری داشت،1799-1804.بوناپارت به حکومت مردم هیچ دلبستگی و باورنداشت،اما خودراچندان نیرومند نمیدید که یکسره و یکجا بنیادآنرا براندازد.نخستین دوره حکومت او را حکومت کنسولی ده ساله مینامند(1799-1802).درقانون اساسی جدید سه کنسول پیش بینی شد که برای ده سال به کشورخدمت کنند.تمام قدرت اجرایی به کنسول اول ،یعنی بوناپارت واگذار شد.برای آنکه کسانی رای مشورتی به اوبدهند،یک شورای دولتی به کار گماشت.مجلس سنایی نیز برپاکرد که از مردان برجسته تشکیل میشد.برای آنکه به دستگاه حکومت رنگ و جلوه جمهوری دهد،دو مجمع قانون گذاری هم بنام تریبونا و مجمع قانون گذاری تشکیل داد؛اما این هردواختیار اندکی داشتند،و نمایندگان آن دوراهم مردم برنمیگزیدند،بلکه ازجانب مجلس سنا منصوب میشدند.برای آنکه اختیار کنسول اول استواری بیشتری پیداکند،قانونی گذراند که بنابرآن کنسول اول ،درهریک از هشتادو سه استان کشور یک «رئیس اداره»به کار می گماشت واین رئیس پاسخده اوبود.بدین سان،توانایی عمل همه به دست کنسول اول افتاد ،و شورای دولتی و سنا و رئیس اداره دراستانهای کشور آنرا پشتیبانی میکرد.قانون اساسی جدید رامردم با 3,011,007رای موافق در برابر 1526رای مخالف پذیرفتند.



ازآن پس نیروی سررشته داری و قدرت اداره و کاردانی کنسول اول ناگهان پدیدارشد.مردان توانا رابنام«رئیس اداره»به استانها فرستاد و اینان درهرجاکه به هنگام حکومت دیرکتوار نابسامانی رخ داده بود به کارپرداختند و حکومت به سامان برپاکردند.به جای اسکناس های واخورده پیشین پول استوار دیگری رایج شد.خراج نوینی برقرارکرد که گرچه سنگین بود،عادلانه و بادرستی گرداوری میشد،و درآمدی که ازهمین خراجگذاری پدید آمد،دستگاه حکومت رابازگردانید.بوناپارت باگذر دادن تماشایی سپاهیان از کوههای آلپ به دشتهای لومباردی سرازیر شد[مانند عبور متهورانه نادر از تنگه خیبر-مرداویز] و در نبرد معروف مارنکو لشکریان اتریش راشکست داد و باز نظارت کشور فرانسه را بر شمال ایتالیا استوارکرد(پیمان لونویل1801)؛سال بعد انگلستان نیزازدرآشتی درآمد(پیمان آمین1802).بدینسان کشورفرانسه برای نخستین بار تاسال 1793باسراسر جهان درآشتی به سر میبرد.چنین مینمودکه جنگهای درازی که ازانقلاب برخاسته بود ،پایان یافته است ،و مردم منتظر فرارسیدن دوران آرامش و رفاه بودند.

بسال 1802 سرشناسی و محبوبیت بوناپارت چنان بودکه پنداشت اگر گام دیگری برای رسیدن به قدرت مطلق بردارد گزندی رخ نخواهد داد.این شدکه ازمردم پرسید:«آیاناپلئون بوناپارت تمام عمر کنسول باشد؟»بازهم مردم با رای بسیار فراوان اوراپذیرفتند،وبدینسان حکومت معروف به حکومت کنسول تمام عمر (1802-1804)بنیادیافت.ازآن پس ناپلئون رنگ جمهوری خواهی رااز چهره سترد.آشکارا جمهوری خواهان رادست می انداخت و آنان را بنام «خیال پرست»میخواند.راه و روش ساده جمهوری خواهان رادرزندگی کنار گذاشت،ودرکاخ تویلری شکوه و آیین دربار شاهی به راه انداخت،و نجیب زادگان و بانوان دستگاه کهنسال اشرافی را پیرامون خود گرد آورد .با اینهمه به شاه پرستان آشکارا میگفت که به هیچ روی قصد ندارد سلطنت خاندان بوربون را بازگرداند.خواسته های او براستی روشن و آشکاربود،ودر دوسال بعد بار دیگر ازمردم خواست تا بدو رای بدهند ،و این بار پرسش این بود:آیا ملت به او اجازه میدهد عنوان امپراتور برگزیند.ملت این راهم پذیرفت و 2,959,891 رای موافق برابر 2567رای مخالف قرار گرفت .بدینسان امپراتوری موروثی بنیاد گرفت(1804)



ناپلئون مدعی بودکه باخرسندی مردم فرمانروایی میکند.البته این ادعادرست بود.زیرامردم بدلخواه خود قدرت و اختیار خودکامگی بدو دادند،وبیشترمردم فرانسه بادلی شاد قدرت اوراگردن می نهادند.دراینباره چه باید گفت؟[کارل.ل.بکر-سرگذشت تمدن].مردم شش سال تمام دست به انقلاب زدند تاگردن از یوغ پادشاهی خاندان بوربون رها کنند.پس چگونه بودکه اکنون بدینسان خودکامگی ناپلئون راازدل و جان گردن می نهادند؟

چرا مردم فرانسه باخرسندی تن به قدرت ناپلئون میدادند.مردم البته بنا به چندعلت به ناپلئون گردن می گذاشتند،اما دوعلت ازهمه مهمتربود – یکی آنکه ملت دیگر ایمانی به جمهوریت نداشتند و دیگر آنکه ناپلئون انقلاب ملت را ازچنگ دشمنان رهایی داده بود.

بسال1793ملت برای رسیدن به جمهوری دست به خون و آتش یازیده بود،و درآن هنگام چنین می اندیشید که جمهوریت دستگاهی است مقدس ،یک گونه حکومتی است که خوشبختی و انساندوستی درپی دارد.چندسال نگذشت که رشته این ایمان استوار سخت سست شد وباآنکه بسال1799هنوزژاکوبنهاخوب و جمهوری خواهی زنده بودند،بویژه درمیان سپاهیان بسیاربودند؛توده مردم بدرستی و راستی به جمهوریت بدگمان شدند.جمهوریت دراندیشه مردم ،همراه باترور و خونریزی بود و با بیزاری تمام به آن می نگریستند؛حکومت دیرکتوارنیز که ناتوانترین و تباه ترین حکومتهای فرانسه بود در نظرمردم چنین مینمود.ازاینروبیشتر مردم فرانسه به سال1799حکومت خودکامه راکه می پنداشتند به شایستگی فرمان خواهدراند،برحکومت نابسامان جمهوری برتری دادند و پذیرفتند.

اکنون باید پرسید:اگر مردم ایمان خودرابه جمهوریت ازدست داده بودند،چرابه بازگشت پادشاهی خاندان بوربون دلبستگی نداشتند؟پاسخ اینست که تاج و تخت خاندان بوربون برآنبود که اگر پادشاه شود،کارانقلاب راازبیخ و بن ویران کند و رهبران آنرا کیفردهد.اگراوپادشاه میشد نجیب زادگان راباز همان برتری های پیشین میداد و دهقانان را به قید و بندهای فئودالی گرفتار میکرد.همچنین اگراوبرتخت مینشست چه بسا که کلیسای کاتولیک راازنوبرپا میداشت،زمین هایی راکه ازآن گرفته شده به دهقانان و مردم میانه حال فروخته شده بود به آن بازمیگرداند.ازاینها گذشته،ممکن بود رهبران انقلاب و بویژه آندسته ازنمایندگان کنوانسیون ملی راکه به مرگ برادرش لویی شانزدهم رای داده بودند،با زندانی کردن و ازشهرراندن و مرگ کیفر دهد.روحانیون و نجیب زادگان والاتبار همه بااین برنامه همراه بودند زیرا ازآن سودمیگرفتند.امابیشترمردم،دهقانان و طبقه متوسط و افسران ارتش و سیاستمداران انقلابی باآن مخالف بودند زیرااگر این برنامه به کاربسته میشد سودی که اینان از رهگذر انقلاب برده بودند ازمیان میرفت.



ناپلئون ازهمان اغازکار آشکارکردکه قصدندارد کارهای انقلاب راازاثربیندازد.بعدازکودتایی که دستگاه حکومت دیرکتوار رابرانداخت گفت:«داستان انقلاب پایان یافت،واینک ماباید تاریخ آنرا آغاز کنیم».ناپلئون میخواست مردم آنهمه کشمکشهای خشم آلود حزبی و خونریزی ها و خواب جمهوری ایدئالی یا حکومت فضیلت را به دست فراموشی بسپارند.اینها بدیده او همه «داستان»مینمود.می خواست مردم بنام:مردم وفادارفرانسه،انقلاب را کاری پایان یافته بشمار آورند،وهمه به او بپیوندند و دست در دست یکدیگر بر بنیاد آن دگرگونیها که از رهگذر انقلاب در حقوق و مزایای مردم پدید آمده بود ،کاخی استوار برای دستگاه حکومت برپا کنند.ناپلئون برای نگهداشت دگرگونیهای انقلاب کارهایی انجام داد.کارهای اورا میتوان زیر سه عنوان وارسی کرد(1)کلیسا و دین؛ (2)پنج قانون نامه؛ (3)آموزش و پرورش.



1- کلیسا و دین.یکی ازکارهایی که انقلاب آنرا ناتمام گذاشت مسئله کلیسای کاتولیک بود.بسال1793-1794کنوانسیون ملی کوشید تا بنیاد آنرا براندازد؛اما کوشش آن کارگر نیافتاد.بسال1799بیش از نیمی ازمردم فرانسه کاتولیک بودند.بخش بزرگ اسقفها و روحانیون کهن به سرپرستی پاپ از شناختن حکومت جمهوری بنام یک حکومت قانونی سربازمیزدند،و هنوز خواهان زمینهایی بودند که حکومت انقلابی ازدست آنان گرفته و به مردم فروخته بود.

ناپلئون به خودمذهب چندان توجهی نداشت ،اما خوب میدانست که مذهب عاملی است نیرومند و میتواند هم به سود و هم به زیان حکومت کارگر افتد،و چون ناچاربود برملتی فرمانروایی کند که بخش بزرگ آن کیش کاتولیک داشت،چنین دریافت که باید کاتولیک هارا نسبت به خود خوش گمان نگه دارد،و میدانست که تاپاپ و اسقفهای فرانسه،جمهوریت رایک دستگاه رسمی نشناخته اند و ازحقوق و دارایی های معین خود چشم نپوشیده اند،انقلاب رانمیتوان پدیده ای جای گرفته به شمارآورد،وقدرت او سامانی استوارنخواهدیافت .ازاینرو ناگهان باپاپ پیوس هفتم گفتگو آغاز کرد،و پس از چندین ماه رفت و آمد و کشمکش اوراواداشت تایک موافقت نامه رسمی با حکومت فرانسه امضا کند.این موافقت نامه را کنکوردای 1801مینامند.

دراین موافقت نامه پیوندهای بین کلیسای کاتولیک و حکومت فرانسه تعریف شد.بنابراین موافقت نامه ناپلئون میبایستی اسقفهارا به کار بگمارد،و اسقف کشیش هارا و حکومت به هردودسته روحانیون دستمزد بپردازد.

بدینسان ناپلئون کلیسارا درمیان دستگاه حکومت جایگاه ویژه ای داد.ودربرابرآنهم رضای پاپ رابدست آورد که بس مهم بود.پاپ آرزوداشت که کیش کاتولیک تنها کیشی باشد که حکومت فرانسه آنرابشناسد.اما ناپلئون ازاین کارسرباززد و توانست آزادی مذهب راکه ازآیین های انقلاب بود نگهدارد.همچنین پاپ میخواست زمینهای کلیسا به آن بازگردانده شود.اماناپلئون ازاین هم سرپیچید،ودرپایان کار موافقت کرد که نه خود او نه آیندگانش هرگز «وازهیچ راه مزاحم دارندگان زمینهای کلیسانشوند»البته به این ترتیب ازرهگذرکنکوردا کلیسای کاتولیک به جایگاه خودبازگشت؛اماپاپ هم باامضای آن موافقت نامه ،حکومت جمهوری راکه آفریده انقلاب بود و همچنین اعتبارقانونهای انقلابی راکه ازرهگذرآنها ،دارایی کلیسا گرفته و فروخته شده بود،بازشناخت.



2- پنج قانون نامه.مجلسهای انقلابی قانونهای بسیاری گذاشتند که همه درحقوق ودارایی مردم تاثیرکرد – مانند قانون الغای نجیب زادگی و رسته ها،پارلمانها؛همچنین قانونهای الغاء قید وبندهای فئودالی درباره زمین؛قانونهای مربوط به زناشویی وطلاق؛قانونهایی که جرمهاراتعریف کرد وآیین دادرسی راسامان داد.دراین قانونها چه بسا چیزهاکه ناروشن و ناتمام،وناجورباقی مانده بود.ازاین روبسال 1799حقوق کشورفرانسه آمیزه درهمی بود ازتوده آیینهای کهن و قانونهای جدیدانقلابی ،بدانسان که خودقانون دانها نیز درشناخت قانون های درست بدشواری می افتادند.

ازاین همه چنین برمی آید که قانونهای فرانسه به سامان تازه ای نیازداشت،یعنی ناچاربودند که گزاره های آنرا به صورتی خلاصه تر و روشنتر واصولی تردرآورند.کنوانسیون ملی این کارراآغازکرد اماهرگزآنرابه پایان نبرد.کار سامان دادن به قانونهای فرانسه راناپلئون به انجام رسانیدواین خود یکی ازآن کارهابود که اورادرخورشهرت ساخت.حقیقت اینکه اینکار به دست قانون دانها انجام گرفت،امااگرناپلئون نبود وآنان رابه این کاروانمی داشت ،قانون دانها هرگز آنرا به پایان نمی رساندند.ناپلئون قانون دانهارا گردهم آورده و به کارشان گماشت.و میگفت داشتن یک قانون نامه ناقص بهترازنداشتن آن است.گاهی جلسه های اینان ازساعت هفت شب تا ساعت سه یاچهارصبح طول میکشید.رایزنان و قانون دانهای بسیاربرجسته پس از چندساعت کارخوابشان میگرفت؛اما ناپلئون آنان رابیدار نگه میداشت و به انجام وظیفه وادار میکرد.هر آینه فریاد میزد:«حضرت آقا،بیدارشوید!مابایددستمزدخودراتحصیل کنیم»سرانجام پس از چندسال کاروکوشش پنج قانون نامه کامل شد و اینها مربوط بودبه حقوق مدنی و کیفری و آیین دادرسی آنها و حقوق بازرگانی.

مهمترازهمه قانون مدنی بود(1804).دراین قانون حقوق اشخاص و مقررات دارایی آنان تعریف شد،وبررویهم دگرگونی هایی که ازانقلاب برخاسته بودپذیرفته شد.بنیادآن براین اصل بود که همه مردم دربرابرقانون آزادوبرابراند.قانون مدنی درتعریف مقررات مربوط به دارایی کارانقلاب رادربرانداختن قیدوبندهای فئودالی پذیرفت.درموردقانون وراثت،همچنین مقرر داشت که وقتی کسی میمیرد بخش مهمی ازدارایی او بین بازماندگان وی ازروی برابری تقسیم شود،وبدینسان فراهم آوردن سرزمینهای بزرگ رابه آن صورت که پیش ازانقلاب بود ،دشوارساخت.

درقانون کیفری(1810)نیزبه طورکلی،کارهای انقلاب پذیرفته شد.کیفرجرمهابرای همه مردم یکنواخت شد.کیفرهابازهمچنان سخت بود ازجمله کیفرمرگ وزندانی ابد،اما شکنجه وکیفرهای ستمگرانه کنارگذاشته شد.بازداشت وزندانی کردن دلخواه غیرقانونی شناخته شد،وآیین دادرسی حقوقی برای متهمان شناخت که پیش ازانقلاب وجودنداشت.دادرسی آشکارا مرسوم شد؛وبه متهم اجازه داده شدکه ازوکیل یاری بگیرد ودردفاع خوداز گواهی گواهان هم بهره مندشود.در دادرسی جنایت هم چنان مقرر شدکه گروهی ازمردم شهر به نام هیات منصفه به کار پردازند.وبدینسان،قانون کیفری هم دگرگونی های مهم انقلاب را دراینباره پذیرفت.

قانون نامه هایی که به دستورناپلئون سامان گرفت نه تنها کارهای انقلاب را جاودانه ساخت،بلکه درقانون کشورهای دیگر نیز تاثیر مهمی برجای گذاشت.قانون مدنی فرانسه در سده نوزدهم،بااندکی اصلاح،به ایتالیاوبلژیک وهلندو برخی کشورهای آلمان[منظور کنفدراسیونها.یعنی انتخاب کننده ها.مانند هاپسبورگها-مرداویز]و کشور لویزیانا در آمریکا[ازایالتهای فرانسه زبان آمریکا-زیرا این کشور روزگاری مستعمره فرانسه بوده-مرداویز]هم رسید.درحقیقت انقلاب فرانسه بیشتر ازهمین راه قانون مدنی در سازمانهای کشورهای اروپایی تاثیر کرد.

قانون مدنی فرانسه رابرخی چنین خوانده اند:«خلاصه و صورت اصلاح شده انقلاب فرانسه»و نامی است درست که که برآن نهاده اند.ناپلئون بعدهانیز درجزیره سنت هلن گفته بود:«سرافرازی من این نیست که درچهل نبرد پیروز شدم،بلکه درآنست که قانون مدنی را استوار ساختم»



3-آموزش و پرورش.پیش ازانقلاب بیشتر مدرسه ها دردست کلیسا بود.بیشتر دبیرستانهای مشهورهم همانها بود که راهبان ژزویت و بندیکتی[نخستین فرقه ای تندرو که از فرانسه اخراج گردیدند و در پروس جایگیر شدند و دومی فرقه ای رهبانی منسوب به بندیکت-مرداویز]دراختیارداشتند.خواست ویژه این دبیرستانها آن بود که برای دستگاه کلیسا و قانون شاگرد تربیت کنند؛اما قصد عمده آنها نگهداری ازآیین کاتولیک ،و برتری کلیسا ،و اقتدار پادشاه بود.آشکار است که رهبران انقلابی با این روش آموزش وپرورش مخالف بودندوچنین دراندیشه داشتند که کارآموزش وپرورش را دستگاه جکومت باید به دست گیرد،واین دستگاه برای همه مردم مدرسه های ملی و رایگان تدارک کند.به دیده رهبران انقلابی خواست مدرسه باید این باشد که مردمی خوشبخت و وفادار برای کشوربارآورد.

کنوانسیون ملی درباره مدرسه های ملی ورایگان به گفتگوهای مفصل پرداخت ،اما چندان گرفتاری داشت که هرگزبه عملی کردن این خواست برنخاست.ناپلئون کارکنوانسیون ملی را دنبال کردوبه انجام رساند.اگردستگاه حکومت رشته آموزش وپرورش رادردست نگیرد،راهبان بازخواهندگشت وچون دوران گذشته به گرداندن مدرسه ها خواهندپرداخت.[تنفر و ترس مردم آندوره فرانسه از راهبان جالب توجه است-مرداویز]ازاینرو پس از چندسال گفتگو وآزمایش ،دستگاهی راکه خود نام دانشگاه امپراتوری (1808)بدان داد،برپاکرد.این دانشگاه بدان معنی که ماامروزمی فهمیم نبود.دانشگاه امپراتوری،عبارت بودازیک دستگاه کامل برای آموزش وپرورش ،ازدبستان،ودبیرستان،ودانشکده ها.سازمان همه این مدرسه ها وبرنامه های آموزشی ،وگماشتن معلمان،وپرداخت دستمزد،همه به دست حکومت سپرده شد.ناپلئون به همان علت که میخواست برکلیسا نظارت داشته باشد،میخواست نظارت مدرسه هارانیز به دست بگیرد.امیدش این بودکه چون اسقفها ومعلمان را حکومت بکارمی گمارد ودستمزد میدهد،شاگردان را راه ورسم«شهری خوب»بودن خواهد آموخت – یعنی راه ورسم وفاداری به ناپلئون را خواهند آموخت.

البته مدرسه های ناپلئون ،مدرسه های خوبی نبود .کاتولیک هاکودکان خودرا به این مدرسه ها نمی فرستادند.به دست آوردن معلمان خوب هم دشواربود،هم ازآنرو که دستمزد اندک بود،و هم ازآن رو که حکومت درکارهای معلمان،وهم درون مدرسه ها و هم ازبیرون دخالت بسیار میکرد.با این همهفکارناپلئون در بنیادافکندن دستگاه مدرسه های ملی وزیر نظارت حکومت از دو جهت اهمیت بسیارداشت:

(1)این کار ازافتادن رشته نظارت آموزش وپرورش به دست کلیسا جلوگیری کرد.(2)آن ایده انقلابی که میگفت حکومت باید مدرسه هایی بنیاد گذارد وهمه مردم راآزادانه بدانها راه دهند ازاین راه پایدار واستوار ماند.درحقیقت امروزکشور فرانسه همان رادارد که ناپلئون آن روز میخواست بنیاد گذارد – یعنی یک دستگاه هم شکل برای مدرسه های ملی (دبستان.دبیرستان.دانشگاه)که ازجانب خودحکومت نگهداری شود ورشته نظارت آنها به دست حکومت باشد وبا شرایط برابر برای همه مردم وسیله آموزش فراهم آورد.



اندیشه برابری حقوق راکه انقلاب بنیادنهاد ناپلئون نگهداشت.یک امپراتوری موروثی پی افکند،وبرای سازمان دادن به حکومت امپراتوری ،روش تمرکزاداری راکه پیش ازانقلاب و به دوران فرمانروایی پادشاهان وجود داشت،ساده ترکرد وسامان بهتری بدان داد.امپراتوری موروثی وی پایدار نماند .پس از سال 1815 پادشاهی بوربون بازگشت .بسال 1848حکومت جمهوری بنیاد گرفت .بسال1852امپراتوری موروثی (ناپلئون سوم)باز برقرار شد.بسال 1871 سومین حکومت جمهوری فرانسه پی افکنده شد که تا سال 1940 همچنان باز ماند.بدینسان کشور فرانسه سرانجام به آرمان جمهوری که ازآرمانهای انقلاب بود بازگشت.اما به دوران همه این حکومتها ،برابری حقوق که ازرهگذرانقلاب پدید آمده بود،و تمرکز اداری که رسمی ناپلئونی به شمارمی آمد ،بااندک دگرگونی پایدار ماند.سازمانهای امروزی فرانسه تقریبا همانها است که به دست انقلاب و ناپلئون پدید آمد.



«این موجود بدنام را تار و مار کنید» ولتر



پایان بخش نخست



نویسنده:مرداویز

(برداشت با ذکر منبع مجاز است)
در انقلاب کبیر فرانسه خاندان سلطنتی را در میدان شهر گردن زدند.واین همان سرها میباشد.
[External Link Removed for Guests][External Link Removed for Guests]
لویی شانزدهم و ماری آنتوانت
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
اعضای طبقه سوم در تالار تنیس[External Link Removed for Guests]
اعلامیه حقوق بشروشهروند
[External Link Removed for Guests]
ناپلئون بوناپارت
[External Link Removed for Guests]
Work hard in silence
Let your success
Be your noise
Major
Major
نمایه کاربر
پست: 618
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۷, ۱:۲۸ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1938 بار
سپاس‌های دریافتی: 1909 بار

Re: ناپلئون بوناپارت کیست.

پست توسط pedmehr »

متن خوبی بود ... همه ش رو مطالعه کردم ... خیلی جذاب و علمی طبقه بندی شده بود .
منتظر ادامه هستم
در روح و جان من میمانی ای وطن
Captain
Captain
نمایه کاربر
پست: 934
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۷, ۸:۲۸ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1043 بار
سپاس‌های دریافتی: 3151 بار

Re: ناپلئون بوناپارت کیست.

پست توسط Mardaviz »

درود
سپاسگذارم دوست گرامی
بهانه ای برای سخن راندن:
در آخر یکی پیدا شد که مقاله بنده رو کامل بخونه و نظرش رو بده،البته قبول دارم که اینگونه نوشتارهارا انسان های خاصی مطالعه می نمایند،(زیرا علاقه تخصصی به باستان شناسی و تاریخ در نهاد انسان ها باید باشد).
قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری
بنده به دلیل اینکه این بخش(تاریخ.تمدن.فرهنگ)همواره از کاربر تخصصی در رنج بوده،به این دلیل بسیاری از نوشتارهایم را نیمه تمام رها کردم.
خدا میداند بنده این نوشتارها را با چه ذوق و شوقی مینویسم،زیرا همواره معتقد بوده ام«زکات علم نشر آن است».
البته بسیاری از دوستانم در این سایت، و همچنین گرداننده[مدیر] محترم که ارادت خاصی بدانها دارم،همواره با سپاس از نوشتارهایم بنده را مورد لطف و حمایت قرار میدهند.
البته ازآنجایی که گرداننده محترم این سایت،خود انسان کلام شناس و سخن شناسی میباشد،همواره سره را از ناسره تشخیص داده ،و مقاله نویسان سایت را مورد حمایت.
امیدوارم روزی برسد که سطح علمی این سایت به آنجایی برسد که هر کسی جرات سخن راندن به گزاف نداشته باشد.(البته اکنون هم در برخی از بخش ها همینگونه است).و همچنین امیدوارم سطح علمی هر بخشی راهگشای پرسش های دانشجویان گردد.

سپاسگذار شما
مرداویز.م
Work hard in silence
Let your success
Be your noise
ارسال پست

بازگشت به “تاريخ جهان”