آغاز و پایان بنی اســـــــرائیل(1)
مدیران انجمن: abdolmahdi, رونین, شوراي نظارت
- پست: 934
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۷, ۸:۲۸ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1043 بار
- سپاسهای دریافتی: 3151 بار
آغاز و پایان بنی اســـــــرائیل(1)
« بنده پیشتر این مقاله را بصورت کوتاه شده با عنوان "تاریخ بنی اسرائیل" در انجمن ارسال نموده بودم؛ اکنون این مقاله را بطور کامل در سه بخش به دوستداران تاریخ تقدیم می نمایم.نویسنده چیره دست و نکته سنج و خستگی ناپذیر این مقاله ،تمامی زوایای تاریک و مبهم تاریخ قوم بنی اسرائیل را با استناد به سالنامه های پادشاهان آشوری،مصری،بابلی و کتاب عهد عتیق روشن ساخته و مطالب نوینی را مطرح نموده که برای خوانندگان عادی و چه بسا دانشجویان تازگی دارد.» مرداویز.م
و پایان بنی اسرائیل
"بخش نخست"
يهوديان خويشتن را بازماندگان طوايفي ميدانند که در آغاز هزاره دوم پيش از ميلاد در جنوب بينالنهرين سکني داشتند و سپس به سرزمين کنعان مهاجرت کردند. نسلهاي بعد به مصر کوچيدند. در مصر مقهور ستم فراعنه شدند و زندگي مشقتباري يافتند. در حوالي سال 1350 پيش از ميلاد، موسي (ع) دين خود را اعلام کرد که برخلاف اديان بينالنهرين و مصر و کنعان بر بنياد پرستش خداي يگانه استوار بود؛ و در مهاجرتي معروف ايشان را به سرزمين کنعان انتقال داد. بطور کامل در کنعان استقرار يافتند، و در سالهاي پاياني هزاره دوم پيش از ميلاد نخستين دولت خويش را در اين منطقه به پا کردند.[1]
درباره طوايف فوق در دوران اقامتشان در بينالنهرين اطلاع زيادي در دست نيست. ميدانيم که از شاخههاي آراميزبان قوم سامي بودند و يک واحد مستقل قومي يا زباني به شمار نميرفتند؛ در آغاز "عبراني" ناميده ميشدند و سپس "بنياسرائيل". تنها از دوران تبعيد گروهي از بزرگانشان در بابل (598- 539 پيش از ميلاد) به "يهودي" شهرت يافتند زيرا تبعيديان از قبيله يهودا بودند.[2]
کهنترين کتيبهاي که نام بنياسرائيل در آن مندرج است به مرنپتح،[3] فرعون مصر (1224-1214 پيش از ميلاد)، تعلق دارد. او در پنجمين سال سلطنتش به سرزمين کنعان تاخت و در کتيبه خود چنين نوشت:
شاهان مغلوب شدند و گفتند سلام...
تحنو ويران شد
سرزمين هتيها آرام گرفت
کنعان به يغما رفت، و شر بر سر آن فرو ريخت...
اسرائيل غمگين شد...
فلسطين بيوهزني براي مصر شد
همه سرزمينها متحد شدند و آرامش بر همه حکمفرما شد
هر که آشوبگر بود در بند مرنپتح شاه درآمد. [4]
[External Link Removed for Guests]
کتيبه مرنپتح معروف به «کتيبه اسرائيل»
کهنترين کتيبه، و تنها کتيبه مصري، که نام «اسرائيل» در آن مندرج است
به دست آمده در سال 1896، موزه
طبق روايات عهد عتيق، نوح (که با زيوسودرا[5] در اساطير سومري و اوتناپيشتيم[6] در اساطير بابلي انطباق دارد)[7] داراي سه پسر بود که پس از "توفان" نسل انسانها از تبار ايشان پديد شد:
سام، پسر اول، نياي اقوام آرامي، آشوري، عبراني، قبايل شمالي عرب و عيلامي است.
پسر دوم، يافث، نياي اقوام شمال درياي سياه و قفقاز، ماد، ايوني و قبرس است.
سومين پسر، به نام حام، مورد نفرين پدر قرار گرفت و مقدر شد که نسل او هماره مقهور تبار برادران ديگر باشد. حام در مصر مأوا گرفت؛ سه پسر او نياي مردم سواحل جنوبي درياي سرخ و يمن، مصر، ليبي و مراکشاند؛ و کوچکترين پسر، به نام کنعان، نياي سکنه کهن شرق درياي مديترانه (فنيقيها).
در جهان اسلام، اين تقسيمبندي در برخي موارد متفاوت شد. براي نمونه، در سده ششم هجري/ دوازدهم ميلادي، ابوالفضل ميبدي گروهبندي نژادي فوق را چنين ميديد: يافث «پدر ترک و خزر و صقلاب و تاريس و منسک و کماري و صين» و ساير سکنه شرقي است. «حام پدر سياهان است؛ سند و هند و زنج و قبط و حبش و نوبه و کنعان.» و از پنج پسر سام بقيه سکنه زمين پديد شدند: ارم پدر عاد و ثمود، عالم پدر خراسان، يفر پدر روم، اسود پدر فارس، و ارفخشد نياي اعراب است.[8]
چنانکه ميبينيم، در تقسيمبندي ميبدي، ايرانيان و اعراب خويشاوند و از تبار سام به شمار رفتهاند.
تقسيمبندي عهد عتيق در برخي موارد فاقد پايههاي نژادشناختي و زبانشناختي است. براي نمونه، کنعانيها (فنيقيها)، در کنار مصريها، از اقوام حامي به شمار رفتهاند حال آنکه از نظر زبان و فرهنگ به عبرانيها نزديکترند تا به مصريها. عيلاميها، شايد به دليل همجواري با آشوريها، سامي شناخته شدهاند؛ که امروزه آنان را چنين نميشناسند.[9]
در تاريخنگاري يهود پيوندهاي آرامي بنياسرائيل مورد توجه قرار نميگيرد و در تقسيمبندي قومي عهد عتيق نيز، چنانکه ديديم، آراميها و عبرانيها دو شاخه متمايز عنوان شدهاند؛ عبرانيها از تبار ارفخشد سومين پسر ساماند و آراميها از تبار آرام کوچکترين پسر سام.[10] معهذا، در بررسي دقيقتر خاستگاه آرامي قبايل بنياسرائيل و تأثير عميق فرهنگ و سنن آرامي بر آنان، حتي تا سدههاي متمادي پس از مهاجرتشان به سرزمين کنعان، آشکار است.
موطن اوليه آراميها نواحي شمال شرقي شبه جزيره عربستان است؛ سرزميني که در هزاره سوم پيش از ميلاد دولتهاي سومر[11] و اکد[12] در آن پديد شد و شهر تاريخي اور[13]، زادگاه ابراهيم، در آن قرار داشت.
[External Link Removed for Guests]
بقاياي معبد بزرگ شهر اور (تل المقير، عراق)، زادگاه و موطن حضرت ابراهيم (ع)
اور شهري است در منتهياليه جنوبي رود فرات و شمال شرقي شبه جزيره عربستان؛ که در نيمه هزاره سوم پيش از ميلاد در کناره فرات و حاشيه خليج فارس واقع بود و جنوبيترين شهر سومر به شمار ميرفت. خرابههاي اور موجود است؛ در 350 کيلومتري جنوب شرقي بغداد قرار دارد و امروزه، به علت دگرگونيهاي جغرافيايي، فاصله آن با ساحل خليج فارس 255 کيلومتر است. اين خرابهها از سال 1853 م. بارها و بارها مورد کاوشهاي جدي باستانشناسان قرار گرفته است. اين کاوشها نشان ميدهد که شهر فوق از نيمه اول هزاره سوم پيش از ميلاد در اوج رونق و شکوه خود قرار داشت و کانون گسترش اقتدار پادشاهان سومر بود. در حوالي سال 2360 پيش از ميلاد، در زمان سارگون اول (شروم کين)،[14] در قلمرو دولت اکد قرار گرفت که نخستين دولت سامي به شمار ميرود. از اواخر هزاره سوم، اين شهر به مرکز پادشاهان اور (2060-1950 پيش از ميلاد) بدل شد که دامنه حکمرانيشان سراسر جنوب بينالنهرين و بخشهايي از سرزمين عيلام (خوزستان) را فراميگرفت.
باستانشناسان تخمين ميزنند که در اوايل هزاره دوم پيش از ميلاد در شهر اور بيش از پانصد هزار نفر سکونت داشتند. در اين زمان، اور کانون اصلي پرستش خداي ماه[15] در منطقه بود. خرابههاي معبد عظيم اور، که قدمت آن به حدود سال 2500 پيش از ميلاد ميرسد، بيانگر اهميت و مرکزيت ديني اين شهر در دوران فوق است. در اوايل هزاره دوم، دولت اور در زير فشار عيلاميها از شمال شرقي و قبايل کوچنشين سامي آموري[16] از غرب (سوريه) فروپاشيد و از اين پس شهر اور در قلمرو دولت- شهرهاي آموريان قرار گرفت. دو سده نخستين هزاره دوم پيش از ميلاد، دوران رقابت و ستيز ميان دولت- شهرهاي آموري است تا سرانجام در سال 1792 يا 1728 حمورابي[17] به قدرت رسيد و امپراتوري مقتدر بابل را پديد ساخت.[18]
در اوايل هزاره دوم پيش از ميلاد، درست در زماني که دولت- شهرهاي آموري در حال فروپاشي بود و از درون آن امپراتوري بابل سربرميکشيد، گروههاي جمعيتي سامي، که آنان را به نام قبايل آرامي ميشناسيم، به شمال و غرب مهاجرت کردند و در سرزمين سوريه و مناطق شمالي رود فرات مأوا گرفتند. در اکتشافات شهر باستاني مري،[19] از دولت- شهرهاي آموري در جنوب بينالنهرين، قريب به 20 هزار سند ارزشمند تاريخي به دست آمده است که به بايگاني دربار اين شهر کهن آموري تعلق دارد. در اين اسناد، که قدمت آن به حوالي سال 1850 پيش از ميلاد ميرسد، از سرزمين شمالي رود فرات با نام آرام- نهريم[20] ياد شده است. اين اسناد تشابه فرهنگ و زبان مردم آن زمان شهر مري را با عبرانيهاي نخستين نشان ميدهد.[21]
[External Link Removed for Guests]
نمونه اي از الواح به دست آمده در بقاياي شهر مري (تل الحريري- سوريه)
در برخي از روايات عهد عتيق، خاندان ابراهيم گاه خود را آرامي ميشمرند؛ و حتي يعقوب، بنيانگذار بنياسرائيل، ابراهيم، نياي خويش، را «آرامي آواره» ميخواند:
پس تو به حضور يهوه، خداي خود، اقرار کرده بگو پدر من آرامي آوارهاي بود. و با عددي قليل به مصر فرود شده در آنجا غربت پذيرفت. و در آنجا امتي بزرگ و عظيم و کثير شد.[22]
به علاوه، خاندان ابراهيم با آراميها خويشاوند نزديکاند. برادر ابراهيم، به نام ناحور،[23] پدر بزرگ فردي به نام آرام[24] است؛[25] اسحاق، پسر ابراهيم، از آراميها زن ميگيرد[26] و همسر اول يعقوب نيز آرامي است.[27] نام منطقه آرام- نهريم، که در اسناد شهر مري به دست آمده، با نام خاندان ناحور- آرام منطبق است.
در حوالي نيمه هزاره دوم پيش از ميلاد، آراميها در سرزمينهاي سوريه، بينالنهرين، آشور و بابل استقرار داشتند. در "طومار جنگ"، که در اکتشافات مهم سال 1947 در غارهاي کناره درياي مرده (بحرالميت) به دست آمد، مأواي آراميها در «ماوراء فرات» ذکر شده است.[28] از زمان کتيبههاي تيگلتپيلسر اول،[29] شاه آشور (1116-1076 پيش از ميلاد)، دادههاي باستانشناسي درباره آراميها غني است. تيگلتپيلسر ميگويد در چهارمين سال سلطنتش آراميها را شکست داد و شش دهکده آنان را در جنوب شرقي فرات تصرف کرد. از اوايل هزاره اول پيش از ميلاد، آراميها دولتهاي مستقل خود را در سرزمين سوريه و بينالنهرين به پا کردند. در روايات عهد عتيق از اين دولتهاي آرامي به کرات نام برده شده است.[30]
آراميها فرهنگ و خطي پيشرفته داشتند که نقشي مهم در تطور زبان و فرهنگ بشري ايفا کرد. در سدههاي نخستين هزاره اول پيش از ميلاد، زبان و خط آرامي رايجترين زبان و خط در غرب قاره آسيا بود. برخي پژوهشگران برآنند که حتي خط برهمي[31] در هند نيز، که در حوالي سال 600 پيش از ميلاد پديد شد، به شکلي آشکار متأثر از خط آرامي است.[32]
در تقسيمبنديهاي جديد زبانشناسي، زبان آرامي را شاخه شمالي زبانهاي سامي، عربي را شاخه جنوبي، و زبانهاي عبري و فنيقي (کنعاني) را شاخه غربي آن ميدانند.[33] جايگاه زبان و به تبع آن فرهنگ آرامي بسيار بيش از اين است و درواقع بايد آن را "مادر" زبانهاي عربي و عبري به شمار آورد. توجه کنيم که از اوايل هزاره اول پيش از ميلاد تا سده پنجم ميلادي، زبان آرامي در شبه جزيره عربستان رواج کامل داشت و زبان تجاري و ديپلماتيک سراسر منطقه مهمي به شمار ميرفت که از شرق مديترانه تا بينالنهرين و جنوب شبه جزيره عربستان گسترده است و کانون اصلي تمدن جهاني در آن عصر بود.[34] يهوديان نيز تا پيش از بازگشت از "تبعيد بابل"، يعني قريب به 1300 سال پس از استقرار در سرزمين کنعان، به زبان آرامي تکلم ميکردند. [35] تأثير فرهنگ آرامي بر بنياسرائيل فراتر از زبان است. در انقلاب ايلياء نبي عليه اشرافيت بنياسرائيل، چنانکه خواهيم ديد، آراميها، به ويژه طايفه رکابي، در تاريخ بنياسرائيل جايگاهي تعيينکننده مييابند؛ و اينانند که سنن يکتاپرستي موسوي را، در قبال تهاجم بعلپرستي فنيقي، در ميان بنياسرائيل احياء ميکنند.
از زمان استيلاي امپراتوري آشور بر دولت آرامي سوريه (732 پيش از ميلاد) زبان و خط آرامي به زبان و خط تجاري و ديپلماتيک دولت آشور بدل شد و پس از تصرف بابل به دست هخامنشيان (539 پيش از ميلاد) به زبان و خط رسمي دولت هخامنشي نيز بدل گرديد. [36] راز غلبه سريع زبان و خط عربي در ايران دوران اسلامي را بايد در اين پيشينه طولاني جست.
مهاجرت ابراهيم و ظهور بنياسرائيل
ابراهيم از تبار سام بود و در حوالي سال 1900 پيش از ميلاد در شهر اور به دنيا آمد. او از اور به حران،[37] شهري در شمال شرقي فرات و در کناره راه تجاري بينالنهرين به مديترانه، مهاجرت کرد و سپس راهي کنعان شد.[38] در کنعان نخستين پسر او، از همسر دومش هاجر، به دنيا آمد و او را اسماعيل نام نهاد.
[External Link Removed for Guests]
مهاجرت ابراهيم
Figures de la Bible, 1728
Illustrated by Gerard Hoet (1648-1733), and others
[External Link Removed for Guests]
مسير مهاجرت حضرت ابراهيم (ع) از شهر اور به مصر
طبق اسطورههاي يهودي، پيش از تولد اسماعيل، فرشتهاي بر ابراهيم ظاهر شد و خبر داد که اين فرزند «مردي وحشي خواهد بود» و با همگان در ستيز دائم؛ و از او «دوازده رئيس» و «امتي عظيم» پديد خواهد شد.[39] راويان عهد عتيق آشکارا نفرتي شگرف از اسماعيل بروز ميدهند. براي نمونه، درگذشت اسماعيل چنين بيان شده است: «و مدت زندگاني اسماعيل صد و سي و هفت سال بود؛ که جان را سپرده بمرد و به قوم خود ملحق گشت.» [40]
عجيب است که در عهد عتيق هيچ اشاره صريحي به نام اين «امت عظيم» وجود ندارد؛ ولي اشارات پراکنده به اسباط دوازدهگانه اسماعيل، که داراي رمههاي بزرگ شتر و گوسفندند و در همسايگي شرقي بنياسرائيل ميزيند،[41] ترديدي باقي نميگذارد که منظور اعراب است. براي نمونه، "خداي اسرائيل" به قوم "برگزيده" خود چنين وعده ميدهد:
توانگري دريا به سوي تو گردانيده خواهد شد و دولت امتها نزد تو خواهد آمد... جميع گلههاي قيدار[42] نزد تو جمع خواهند شد و قوچهاي نبايوط[43] تو را خدمت خواهند نمود.[44]
نبايوط (نبط) و قيدار دو تن از اسباط دوازدهگانه اسماعيلاند.[45] اشاره خصمانه عهد عتيق به سرشت و سرنوشت اسماعيل و نفرت از او و اسباط او روشن ميکند که متن کنوني عهد عتيق در زماني مورد جرح و تعديل قرار گرفته که اعراب دشمن جدي يهوديان به شمار ميرفتهاند؛ و اين تنها در دوران اسلامي است. توجه کنيم که متن کنوني عهد عتيق بر مبناي نسخي نشر يافته که قدمت کهنترين آنها تنها به سدههاي نهم و دهم ميلادي/ سوم و چهارم هجري ميرسد.[46]
اين امر کاملا معقول و محتمل است. يک نمونه آشکار از دستکاري در روايات عهد عتيق را در داستان مهاجرت ابراهيم از شهر اور ميتوان ديد. در سفر پيدايش آمده است: «پس تارح پسر خود ابرام... را برداشته با ايشان از اور کلدانيان بيرون شدند...» [47] انتساب شهر اور به کلدانيها[48] نشان ميدهد که متن فوق در دوراني متأخر بر زمان کلدانيها دستکاري شده است.
قبايل کوچنشين و سامينژاد کلداني قومي جديدند که در سدههاي نخستين هزاره اول پيش از ميلاد پديد شدند. آنان در شبه جزيره عربستان ميزيستند و با امپراتوري آشور در ستيز بودند. کهنترين اشاره به نام آنها در کتيبههاي آشورنصيرپال دوم[49] (884-859) است. کلدانيها در سال 623 پيش از ميلاد، به رهبري نبوپولاسر،[50] شهر اور را اشغال کردند و دولت خود را بنيان نهادند. شاهان کلداني بابل، نبوپولاسر و پسرش نبوکدنصر (بختالنصر)،[51] متحدين دولتهاي ايراني عيلام و ماد بودند.[52] چنانکه ميبينيم، عهد عتيق شهر اور را در زمان ابراهيم، قريب به 1300 سال پيش از سلطه کلدانيها بر آن، «اور کلداني» خوانده است.
طبق اسطورههاي عرب، اسماعيل در سرزمين عربستان به دنيا آمد و پسران او نياي قبايل دوازدهگانه شمالي عرباند. در اين روايت نيز نابت (نبط) فرزند نخست است و نام ساير اسباط با روايت عهد عتيق انطباق دارد. به گفته ابنهشام، «عرب جمله از نسل اسماعيلاند يا از نسل قحطان.» و قحطان بن عابر نيز، که نياي مردم يمن شناخته ميشود، از تبار سام است.[53]
بايد افزود که نام شش قبيله از قبايل دوازدهگانه عرب (نابط، قيدار، ادبيل،[54] حدد،[55] دومه،[56] مسا[57] و تيما[58]) در کتيبههاي آشوري و کتيبههاي به دست آمده در شمال عربستان مندرج است.[59] بدينسان، قدمت اسطورههاي ديني و قومي عرب بسيار کهن، و مستقل از اسطورههاي يهودي، جلوهگر ميشود و هيچ دليل علمي وجود ندارد که منابع يهودي را نخستين يا تنها منبع شناخت اساطيري و تاريخي اعراب بدانيم. به عکس، تأثير قبايل عرب (اسماعيلي) را در تاريخ کهن بنياسرائيل کاملا ميتوان، حتي در متن کنوني عهد عتيق، رديابي کرد.
[External Link Removed for Guests]
ابراهيم پسر خود را قرباني ميکند.
(در رويات اسلامي اين پسر اسماعيل است و در روايات يهودي اسحاق)
Figures de la Bible, 1728
Illustrated by Gerard Hoet (1648-1733), and others
نخستين تأثير اعراب بر بنياسرائيل را در نام يهودا، چهارمين پسر يعقوب و بنيانگذار قبيله يهودا، مييابيم؛ يعني در مفهومي که در بنياد يهوديت جاي ميگيرد.
معناي نام يهودا روشن نيست. در سفر پيدايش اين نام به معناي حمد و شکرگذاري آمده است.[60] معهذا، برخي زبانشناسان اين معنا را صحيح نميشمرند و ريشه آن را وهد[61]عربي ميدانند به معني زمين يا مقام پست؛ اراضي قبيله يهودا در قسمت پست سرزمين بنياسرائيل قرار داشت يا مقام يهودا، يا قبيله يهود، در آغاز فروتر از سايرين بود و سپس خود را برکشيد.[62]
از ميان قبايل اسماعيلي حداقل دو نام را مرتبط با تاريخ بنياسرائيل مييابيم: حدد و نبط.
خاندان شاهان آرامي دمشق، که در تحولات دروني قبايل بنياسرائيل نقش جدي و گاه تعيينکننده دارد، بنحدد[63] ناميده ميشود. اين نام به معناي انتساب تبار آنان به فردي به نام "حدد" است. خاندان شاهان بنيحدد در دمشق شخصيتهايي واقعي، نه اسطورهاي، هستند و در کاوشهاي باستانشناسي نقش سنگي بنحدد به دست آمده است،[64] و در کتيبههاي آشوري نيز نام خاندان حدد مندرج است. از اين خاندان سه تن با نام "بنحدد" در دمشق به حکومت رسيدند. بنحدد اول با دولتهاي بنياسرائيل رابطه دوستانه داشت ولي سرانجام با تحريک يهوديان به سرزمين اسباط دهگانه شمالي تاخت. بنحدد دوم رهبري اتحاد دوازده دولت سوريه و شرق مديترانه، از جمله اعراب و افرائيم و فنيقيها، را عليه شلمنصر سوم، امپراتور آشور، به دست داشت و در سال 853 پيش از ميلاد جنگي بزرگ را عليه آشوريها اداره کرد و آنان را عقب راند. بنحدد سوم (پسر حزائيل) مغلوب آشوريها شد و به خراجگزار آنان بدل گرديد.[65] سرانجام، در سال 732 پيش از ميلاد با توطئه آحاز، شاه يهوديان، امپراتوري آشور به استقلال دولت سوريه، که سياست مقابله با سلطه آشور را آغاز کرده بود، پايان داد.
به گمان ما، پيوند نام نبط [66] با تاريخ کهن بنياسرائيل نيز از اهميت جدي برخوردار است.
در عهد عتيق نام "نبط" در دو مورد جايگاه ويژه دارد و در هر دو مورد با دو عصيان بزرگ براي احياء يکتاپرستي موسوي و عليه بتپرستي فنيقي پيوند ميخورد. اگر براي اين نام مفهومي نمادين [67] قايل شويم، که در اسطورهشناسي[68] جديد چنين تأويلهايي رايج است، و توجه کنيم که در اساطير عرب نيز پسر بزرگ اسماعيل و نياي پيامبر اسلام (ص) "نبط" (نابت) نام دارد، اين مفهوم نمادين اهميت جدي مييابد.
يربعام بن نبط، که رئيس خاندان يوسف انگاشته ميشود، رهبر شورش قبايل دهگانه شمالي بنياسرائيل عليه اشرافيت قبيله يهودا و احياء بتپرستي فنيقي در سرزمين آنان و بنيانگذار دولت افرائيم است. توجه کنيم که اين شورش با هدايت پيامبري به نام اخياء شيلوني[69] آغاز شد. اخيا اهل شيلو است و در دوران پيري خود در اين شهر ميزيست.[70] شيلو شهري است در کنار دهکده وادي موسي در اردن امروز (150 کيلومتري جنوب شرقي بيتالمقدس). اين منطقه، که از گذشتههاي بسيار دور مأواي مردمي بومي بود، در سده نهم پيش از ميلاد به تصرف دولت يهود درآمد. در سده چهارم پيش از ميلاد سکنه شيلو را با نام اعراب نبطي ميشناسيم. در اوايل سده سوم آنان دولت بزرگي را بنياد نهادند که شيلو پايتخت آن بود. اين شهر، که خرابههاي باستاني آن امروزه با نام يوناني پترا[71] شهرت دارد (به معني شهر سنگي)، از مراکز مهم تجاري جهان آن عصر به شمار ميرفت و در قلب شاهراه تجاري هند و مديترانه جاي داشت.[72]
مورد ديگر از حضور مفهوم نبط در اساطير بنياسرائيل، تجاوز ايزابل، ملکه فنيقي بنياسرائيل، به املاک فردي به نام نبط (نابوت) است و قتل او. اين ماجرا در انقلاب ايلياء نبي و سقوط اشرافيت بنياسرائيل و انهدام نهايي بتپرستي فنيقي در سرزمين اسباط دهگانه شمالي (مملکت افرائيم) جايگاه مرکزي دارد.[73]
طبق اساطير يهودي، پس از اسماعيل، از سارا همسر نخست ابراهيم، اسحاق به دنيا آمد. اين پسر، برخلاف اسماعيل، دردانه و برگزيده "خداي اسرائيل" است: «عهد خود را با وي استوار خواهم داشت تا با ذريت او، بعد از او، عهد ابدي باشد.» [74] اسحاق در "سرزمين موعود" (کنعان) به دنيا آمد و در اين سرزمين درگذشت. پسر کوچک اسحاق به نام يعقوب سومين "آباء بنياسرائيل"، پس از ابراهيم و اسحاق، است و بنيانگذار قوم بنياسرائيل.
[External Link Removed for Guests]
اسحاق پسر خود، يعقوب، را تبرک ميکند.
figures de la Bible, 1728
Illustrated by Gerard Hoet (1648-1733), and others
"اسرائيل" لقبي است که مَلِک حامل وحي از سوي خداوند به يعقوب داد[75] و به او وعده داد که از تبار وي ملتي فراخواهد روئيد.[76] از آن پس، يعقوب خداي خود را "ال الوه اسرائيل" (خدا، خداي اسرائيل) مينامد[77] و در عهد عتيق قبايل عبراني با نامهاي "بنياسرائيل"، "قبايل اسرائيل"، "ملت اسرائيل" و "خاندان اسرائيل" خوانده ميشوند.
دوازده پسر يعقوب قبايل دوازدهگانه بنياسرائيل، يا "اسباط دوازدهگانه اسرائيل"، را بنيان نهادند. اين قبايل عبارتند از: روبين (روبن)،[78] شمعون (سيمئون)،[79] لاوي (لوي)،[80] يهودا (جودا)،[81] يساکار (يشحر، يساخر)،[82] زبولون (زبلون، زيالون)،[83] دان (دون)،[84] نفتالي (نفتائيل)،[85] جاد،[86] اشير (اشير، اشر، اسر)،[87] مناسه (منسي)،[88] افرائيم[89] و بنيامين (ابنيامين، بنجامين).[90] مناسه و افرائيم پسران يوسف[91] يازدهمين و محبوبترين پسر يعقوباند و دو نيمه قبيله منسوب به آنان همان قبيله يوسف است.
اين ادعا که اعضاي قبايل اسرائيل همه از تبار فرزندان يعقوباند[92] پذيرفتني نيست. معقول اين است که طبق سنن جوامع قبيلهاي فرزندان يعقوب هر يک رياست طايفهاي را به دست داشتند و هر طايفه به نام رئيس خود شهرت يافت.
قوم يهود به يهودا، چهارمين پسر يعقوب، منتسب است. در پايان زندگي يعقوب، يهودا رياست بزرگترين و پرجمعيتترين طايفه بنياسرائيل را به دست داشت و از آن پس قبيله او مهمترين قدرت سياسي بنياسرائيل به شمار ميرفت. در اسطورههاي يهودي، که نقش مهمي در تکوين فرهنگ و روانشناسي قومي يهوديان داشته است، يهودا زيرکترين و برجستهترين برادران رقيب يوسف است و شخصيت او الگويي مقبول به شمار ميرود.[93]
در اين نمادهاي اسطورهاي، نخستين بار با شخصيت يهودا به سان پيرمردي هرزه آشنا ميشويم که نادانسته با عروس خويش، تامار، به گمان آنکه فاحشه است، ميآميزد و در ازاي آن «مُهر و زنار و عصاي خود» را به گرو ميدهد. حاصل اين پيوند دو پسر (فارص و زارح) است که نياکان دو طايفه از قبيله يهودند.[94] تدوينکنندگان يهودي سفر پيدايش، از زبان يعقوب پيامبر، براي يهودا رسالت فرمانروايي بر بنياسرائيل و جهانيان را وعده ميدهند:
اي يهودا... دستت بر گردن دشمنانت خواهد بود و پسران پدرت ترا تعظيم خواهند کرد... عصا از يهودا دور نخواهد شد و نه فرمانروايي از ميان پايهاي وي تا که "شيلو" بيايد. و مر او را اطاعت امتها خواهد بو د.[95]
اين همان عصايي است که يهودا پيشتر به گرو داده بود!
[External Link Removed for Guests]
يهودا مهر و زنار و عصاي خود را به گرو ميدهد.
Figures de la Bible, 1728
Illustrated by Gerard Hoet (1648-1733), and others
يهودا نماد دوروئي و خدعه در ميان پسران يعقوب است. از سويي، در ماجراي توطئه برادران عليه جان يوسف نقش اصلي را به دست دارد و از سوي ديگر در نزد يعقوب ساير برادران را مقصر و خود را دوستدار يوسف و عامل نجات جان او جلوه ميدهد. او با اين خدعه سرانجام جانشين يوسف و فرمانرواي قوم بنياسرائيل ميشود.
يهودا از قتل يوسف به دست ساير برادران ممانعت ميکند و انداختن او را در چاه پيشنهاد ميکند ولي اين از سر ترحم نيست؛ مرگ در چاهي پر از مار و کژدم قطعاً دردناکتر از مرگي ساده است. چنان خدعهگر است که يوسف در ميان برادران تنها او را داراي رحم و مروت ميپندارد و براي نجات خويش به او ملتجي ميشود. چنان قسي است که به لابه برادر کوچک کمترين وقعي نمينهد. و چنان زيرک است که، به رغم برتري بر ساير برادران و توانايي در نجات يوسف، اين تصميم هولناک را به آنان نسبت ميدهد:
يوسف... دامن يهودا گرفت. گفت: تو برادر مهتري، ترا حرمت و شفقت بيشتر بود، شفاعتي بکن. يهودا گفت: شفاعت سود نميدارد. گفت: توبه کردم. گفت: اين نه جاي توبه است. گفت: عذر من ازيشان بخواه، کي اگر جرمي کردم به کودکي و ناداني کردم. گفت: عذر نميپذيرند. گفت: باري بگو ايشان را تا اين خرقه به من بگذارند، تا اگر بمانم عورتپوش من باشد، و اگر بميرم کفن من باشد. گفت: رضا نميدهند. يوسف گفت: اي برادر، دستي بر کار من نه. گفت: کار از دست رفت... [96]
آنگاه که برادران به زندان يوسف ميافتند، بي آنکه زندانبان خود را بشناسند، نخستين کس که ساير برادران را متهم ميکند و تمامي گناه را به ايشان منتسب ميسازد، يهوداست:
يهودا گفت: من شما را گفتم کي اين معامله را مکنيد. فرمان من نبرديد. اکنون هم جان شد و هم سود و زيان و خان و مان شد، و هم پرده ما دريده شد.[97]
و آنگاه که يوسف، عزيز مصر، آنان را به مجازات تهديد ميکند، باز نخستين کس که لابه و فغان برميآورد يهودا است:
يهودا روي واپس کرد. نوحه و زاري برآورد کي: وايعقوبا، کاشکي ترا بديدمي تا با تو بگفتمي شومي فعل ما کي در ما رسيد و مکر و حيلت ما پرده روزگار ما دريد.[98]
و سرانجام هموست که پيراهن وصل يوسف را براي پدر ميبرد همانگونه که پيشتر پيراهن خونين يوسف را برده بود.
[External Link Removed for Guests]
پسران يعقوب برادر خود، يوسف، را ميفروشند.
Figures de la Bible, 1728
Illustrated by Gerard Hoet (1648-1733), and others
در قرآن کريم، ميان واژههاي "بنياسرائيل" و "يهود" تفاوتي محسوس ميتوان ديد. در قرآن، "بنياسرائيل" به قوم پيامبراني چون موسي (ع) اطلاق ميشود؛ خداوند بنياسرائيل را بر جهانيان برتري داد ليکن قدر نعمتهايي را که بر ايشان ارزاني شد نشناختند و از راه موسي (ع) و ساير پيامبران رويگردان شدند.
واژه "يهود" در قرآن کريم ناظر به مفهوم جديدي است که از "قوم يهود" در سدههاي نخست ميلادي شکل گرفته بود. نماد بارز آن کانونهاي يهودي معاصر پيامبر اسلام (ص) است که بطور عمده در سرزمينهاي بينالنهرين و عربستان مستقر بودند و به مبادلات پولي مبتني بر بهره (رباخواري) اشتغال داشتند؛ عملي که قرآن آن را به شدت نکوهش کرده است.
در قرآن، يهوديان قومي توصيف شدهاند به شدت ناسپاس و حريص بر دنيا. آنان هيچ ربطي به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و فرزندان يعقوب ندارند؛ زيرا کتاب خداوند را پنهان کردهاند و گمراهي را بر هدايت ترجيح دادهاند. به سبب پيمانشکني و کفر بر آيات خداوند و کشتن پيامبران، خداوند بر دلهايشان مهر نهاده است و جز اندکي از ايشان ايمان نخواهند آورد؛ و به سبب گرفتن ربا و خوردن اموال مردم عذابي دردناک در انتظارشان است. آنان منکر و دشمن پيام خداوند، کينتوزترين دشمن اسلام و مسلمانان و فسادکنندگان بر روي زمين و مورد لعن خداوندند. و سرانجام، خداوند ايشان را "حزب شيطان" ميخواند. (استحوذ عليهمالشيطان، فانسيهم ذکر الله، اولئک حزب الشيطان، الا ان حزب الشيطان هم الخاسرون.) [99]
مسلمانان نيز کم و بيش ميان مفاهيم "بنياسرائيل" و "يهود" تمايز قايل بودهاند. براي نمونه، ميبدي (سده ششم هجري) از «جهودان بنياسرائيل» سخن ميگويد و عموماً ميان "بنياسرائيل" و "جهودان" تمايز قايل است.[100] در روايات اسلامي، اشرافيت يهود سخت با پيامبران بنياسرائيل دشمني داشتند. ميبدي مينويسد:
روايت کردهاند که جهودان هفتاد پيغمبر در اول روز بکشتند و چندين زاهد برخاستند تا امر معروف کنند و ايشان را از آن قتل باز دارند و در آخر روز ايشان را نيز بکشتند.[101]
عناد اشرافيت يهود با پيامبران بنياسرائيل تا بدانجاست که، طبق روايت مقاتل بن سليمان، خداوند ذوالکفل پيامبر را از معاشرت با ايشان منع کرد. (منع الله ذوالکفل من اليهود.)[102]
پيشينه کنعاني و ظهور دولت يهود
کنعان، يا فلسطين امروزين، سرزميني است بسيار کهن که پيشينه فرهنگ در آن به دوازده هزار سال پيش از ميلاد ميرسد. کهنترين بقاياي زندگي روستايي به دست آمده در آن به پنج هزار سال پيش از ميلاد تعلق دارد.سرزمين کنعان در سال 1469 پيش از ميلاد، در زمان فرعون توتمسيس سوم[103] (1490-1436)، بنيانگذار امپراتوري مصر، به تصرف اين دولت درآمد.[104]
از سده پانزدهم پيش از ميلاد در کتيبههاي مصري نام "کنعان" به ثبت رسيده است و در اسفار پنجگانه نيز همين نام را دارد؛ سرزميني توصيف شده که «شير و شهد در آن جاري است.» [105] "کنعان" واژه سامي و به معني تجار پشم قرمز است زيرا اين منطقه کانون تجارت و صنعت رنگرزي بود و منسوجات آن، که در اسفار پنجگانه از آن با نام "قرمز" ياد شده، از معروفترين کالاهاي تجاري زمان خود بود. يونانيها کنعانيها را "فنيقي" ميناميدند که به همين معناست.
کنعانيها از گذشته دور فرهنگي شکوفا را در اين سرزمين بنا نهادند. مردمي تاجرپيشه بودند و از هزاره سوم پيش از ميلاد جبل (ببلاس) و صور و صيدا شهرهاي مهم ايشان و بنادر اصلي تجاري درياي مديترانه بود. آنان کهنترين دريانوردان جهان به شمار ميروند و در سواحل اسپانيا، مالت، شمال آفريقا، سارديني و سيسيل داراي کلنيهايي بودند. در آغاز هزاره اول پيش از ميلاد، کنعانيها الفباي خود را (خط فنيقي) پديد ساختند. اين خط "مادر" خط عبري است.
[External Link Removed for Guests]
نقشه سرزمين کنعان
با ورود طوايف عبراني و فلسطيني، کنعانيها بخشهاي جنوبي سرزمين خود را از دست دادند ولي در حاشيه دريا، به ويژه در دو بندر مهم تجاري صور[106] و صيدا (صيدون)[107] ، همچنان حضور داشتند و شهر- دولتهاي مهمي را پديد ساختند. در زمان داوود و سليمان، شاه کنعاني صور به نام حيرام [108] با اين دو رابطه دوستانه داشت. چنانکه خواهيم ديد، حيرام در اساطير يهودي، و نيز در اساطير فراماسونري، جايگاهي برجسته دارد.
به نوشته رافائل پاتاي، در دوران سلطنت سليمان، قبايل کنعاني ساکن سرزمينهاي بنياسرائيل بتدريج با قبايل عبراني آميخته شدند. در دوران سلطه روميها واژه "کنعاني" به گروهي از "يهوديان" اطلاق ميشد که به شدت ضد رومي بودند. نخستين بنادر شمال آفريقا را کنعانيها بنيان نهادند و تا سده دوم ميلادي بقاياي کارتاژيهاي اين منطقه خود را "کنعاني" ميخواندند.[109] در نقوش تختجمشيد، تصاوير کنعانيها حک شده که در کنار ساير اقوام هداياي خود را به نزد داريوش ميبرند.
در سال 1150 پيش از ميلاد سلطه مصر بر سرزمين کنعان پايان يافت و در حوالي سال 1029 ساختار سياسي طوايف عبراني به دست شائول (طالوت)،[110] از طايفه بنيامين، به صورت دولت درآمد. او نخستين شاه قبايل بنياسرائيل است و 24 سال (تا سال 1004) سلطنت کرد. سپس، داوود، از قبيله يهودا و کوچکترين پسر يسه،[111] به سلطنت رسيد. در آغاز سلطنت شائول شمار قبايل دوازدهگانه بنياسرائيل 300 هزار نفر و جمعيت قبيله يهودا 30 هزار نفر گزارش شده است.[112]
تنها منبع شناخت تاريخنگاري جديد از داوود روايات عهد عتيق است. طبق اين روايات، دوران داوود معاصر است با اقتدار بيست و يکمين سلسله فراعنه مصر (1075-664 پيش از ميلاد) به ويژه پسوسنس اول[113] (1044-994).
يهوديان داوود و سليمان را پيامبر نميدانند؛ آنان را نخستين پادشاهان و نماد قدرت و شوکت خويش ميشمرند. در دربار آنان فردي به نام ناتان نبي حضور داشت و واسطه ارتباط شان با "يهوه" بود. ما داوود و سليمان مندرج در عهد عتيق را با داوود و سليمان پيامبر (ع)، آنگونه که در قرآن کريم و روايات اسلامي ميشناسيم، يکي نميدانيم. اسطورههاي امروزين يهودي نيز با تصويري که در گذشته از داوود و سليمان پيامبر، از جمله در ميان اعراب، رواج داشته قطعاً يکسان نيست. درباره انتساب داوود و سليمان به تبار يهودا دليلي جز ادعاي عهد عتيق در دست نيست و اين مجموعه کتبي است که در طول اعصار متمادي، از جمله در دوران تبعيد اشرافيت يهود به بابل، بارها و بارها مورد بازبيني و بازسازي قرار گرفته است. همچنين، جز ادعاي عهد عتيق، دليلي نداريم که خاندان سلطنتي داوودي يهود را از تبار داوود پيامبر بدانيم. در آينده با فرايند طولاني تدوين عهد عتيق و تأثير اشرافيت و کاهنان يهودي در بازنويسي آن در اعصار و ازمنه مختلف بطور مشروح آشنا خواهيم شد. بنابراين، زماني که در اين پژوهش از داوود و سليمان سخن ميگوئيم منظور دو پادشاه يهودي است آنگونه که در روايات يهودي تصوير شدهاند.
[External Link Removed for Guests]
نقاشي داوود، پادشاه يهود، اثر رامبراند، 1642 (موزه هرميتاژ، سن پطرزبورگ)
طبق اساطير يهودي، داوود در جنگ با فلسطينيها مورد توجه شائول قرار گرفت، به دربار او راه يافت و دامادش شد. جنگاوري و اقتدار داوود شائول را به هراس انداخت و تصميم به قتل او گرفت ولي موفق نشد؛ داوود به نزد اخيش،[114] شاه فلسطينيها و دشمن سرسخت بنياسرائيل، پناه برد. سرانجام، قبايل بنياسرائيل در جنگي سخت از فلسطينيها شکست خوردند و شائول به قتل رسيد. داوود در حبرون[115] مستقر شد و از سوي قبيله يهودا به شاهي برگزيده شد. او هفت سال و نيم شاه يهود بود. پس از جنگهاي سخت با ساير قبايل بنياسرائيل و شکست پسران شائول سرانجام بيتالمقدس را تصرف کرد و "پادشاه بنياسرائيل و يهود" شد. داوود در 30 سالگي شاه يهود شد و 40 سال سلطنت کرد؛ هفت سال و نيم بر قبيله يهودا و 33 سال بر تمامي بنياسرائيل.[116] زمان وفات داوود را حوالي سال 965 پيش از ميلاد ميدانند. بدينسان، در دوران داوود، دولتي واحد از قبايل دوازدهگانه بنياسرائيل، در زير سلطه قبيله يهودا، تأسيس شد. [117]
چنانکه ديديم، سلطه داوود و قبيله يهود بر ساير قبايل بنياسرائيل از طريق خيانت به بنياسرائيل و پناه بردن به دشمنان قوم خود، يعني مهاجرين کرتي (فلسطينيها)، به دست آمد. درواقع، اين فلسطينيها بودند که با درهم شکستن اقتدار نظامي بنياسرائيل و قتل شائول راه را براي صعود داوود هموار کردند؛ و او سپس از طريق جنگهاي خونين بنياسرائيل را مقهور ساخت. در دوران داوود و در پيرامون دربار او يک اليگارشي اشرافي شکل گرفت و اين امر نارضايتي بنياسرائيل را برانگيخت و به شورشي بزرگ عليه داوود انجاميد. رهبري اين شورش را ابشالوم،[118] پسر داوود، به دست داشت که «دلهاي مردان اسرائيل» با او بود.[119] سرانجام، در جنگي خونين شورشيان شکست خوردند و قتلعامي سخت صورت گرفت. تعداد کساني که به دست «بندگان داوود» به قتل رسيدند بيست هزار نفر گزارش شده است.[120] ابشالوم نيز در اين نبرد به قتل رسيد؛ و «جان داوود و پسران و دختران و زنان و متعههايش» نجات يافت.[121] اين ماجرا نيز پيوند داوود را با قبيله يهودا نگسست و ساير قبايل بنياسرائيل همچنان سلطنت داوود را حکومت يهوديان ميانگاشتند:
جميع مردان اسرائيل نزد پادشاه آمدند و به پادشاه گفتند چرا... مردان يهودا تو را دزديدند... مردان يهودا به مردان اسرائيل جواب دادند از اين سبب که پادشاه از خويشان ما است، پس چرا از اين امر حسد ميبريد؟... مردان اسرائيل در جواب گفتند... حق ما در داوود از شما بيشتر است، پس چرا ما را حقير شمرديد.[122]
بدينسان، از زمان داوود، در روايات اسفار پنجگانه مفاهيم "اسرائيل" و "يهود" جدا ميشود و به دو گروه متمايز اطلاق ميگردد. حکومت داوود و قبيله يهودا بر بنياسرائيل را بايد مبداء فرايندي طولاني دانست که سرانجام از طريق حذف ساير قبايل بنياسرائيل به شکلگيري "قوم يهود" انجاميد.
اسطوره داوود بنياني است که انديشه و ساختار سياسي يهوديت بر آن استوار است. مفهوم "برگزيدگي الهي" و "سلطنت ابدي خاندان داوود" محوري را پديد ساخته که طي سدههاي متمادي يهوديان وحدت سياسي خود را، به رغم پراکندگي جغرافيايي، در پيرامون آن تداوم بخشيده و انگيزش و آرمانهاي سياسي خود را از آن گرفتهاند. خاندان داوود اسطورهاي کاملا قومي است و نماد قدرت و شوکت يهوديان به شمار ميرود؛ و در اين معنا حتي با ساير قبايل بنياسرائيل نيز پيوند ندارد.
تدوينکنندگان عهد عتيق تعمدي آشکار و شگفت در رواج فرهنگ مبتني بر آميختگي (هرج و مرج) جنسي [123] و تقدسزدايي اخلاقي از پيامبران داشتهاند؛ و شالودهاي را که با داستان رفتار ناستوده ابراهيم در مصر،[124] داستان لوط و دخترانش،[125] آميزش يهودا و عروسش و داستانهاي مشابه ديگر بنيان نهادهاند، تداوم ميبخشند. سرآغاز اسطوره "خاندان داوود" به "کتاب روت" ميرسد.
"کتاب روت" با داستان مردي از قبيله يهودا آغاز ميشود. او در زمان قحطي به موآب ميرود و در آنجا با زني، که به بنياسرائيل تعلق ندارد، به نام روت [126] ازدواج ميکند. مرد يهودي ميميرد و نعومي،[127] مادرش، و روت، بيوهاش، سالها در موآب تنها ميمانند. سرانجام، اين دو به سرزمين يهود ميروند و روت در کشتزار يکي از سران قبيله يهودا، به نام بوعز،[128] به کار ميپردازد. اين دو زن مستمندند. روت به راهنمايي نعومي نيمه شب پنهان به خوابگاه بوعز ميرود، در کنار او ميخسبد، صبحگاه شش کيل جو از او ميگيرد و به عنوان ارمغان براي نعومي ميبرد. اين سرآغاز شيفتگي بوعز و وصلت او با روت است. چنين است که روت زيبا و نعومي محيل و دلاله به ثروت و شوکت ميرسند.[129] بوعز و روت نياکان داوودند. بدينسان، شجرهاي که با زناي يهودا و عروسش آغاز شد تداوم مييابد و خانداني را بنياد مينهد که "برگزيدگان يهوه" و رهبران مشروع تمامي بنياسرائيل به شمار ميروند.
در تصوف يهودي (کابالا)، شخصيت داوود در موجودي خدايگونه به نام شخينا[130] تجلي مييابد که سلطنت جهان فرازميني را به دست دارد. سلطنت زميني خاندان داوود نيز هيچگاه منقطع نميشود و در تبار او هماره تداوم دارد؛ و سرانجام از اين تبار مِلِخ (ملک، پادشاه)[131] يا مشيا (مسيح)[132] ظهور خواهد کرد و سيطره يهوديان، و در رأس آنان خاندان داوود، را بر سراسر جهان برقرار خواهد نمود. صهيونيسم، به عنوان يک ايدئولوژي جديد، بر اصل برگزيدگي و رسالت جهاني "قوم يهود" مبتني است و درونمايه خويش را از اسطوره خاندان داوود گرفته است. به عبارت ديگر، انطباق همان اسطوره است بر فرهنگ و دنياي جديد.
تصويري که عهد عتيق از شخصيت داوود به دست ميدهد بيشک در تکوين روانشناسي فردي و اجتماعي و فرهنگ قوم يهود به شدت موثر بوده است. در اين روايت، داوود سلطاني است قدرتطلب، قسي و غرق در فساد دربار باشکوه خود.
او چنان بيرحم و کينهتوز است که در دوران سلطنت خويش، هفت پسر بيگناه شائول را که در پناه او ميزيند، به دشمنان خاندان شائول، از قومي بيگانه با بنياسرائيل، تحويل ميدهد تا به انتقام گذشته بر دار کشند.[133] و تنها اين نيست. داوود دهها زن در حرم خود دارد[134] و حتي همسران شائول را نيز به تصرف درآورده است به رغم اينکه همسر نخست او دختر شائول است.[135] اين زنان به مرگي تدريجي محکوماند بيآنکه داوود نظري به ايشان افکند.[136] معهذا، او چنان هوسباز است که با بتشبع،[137]همسر زيباي اورياء حتي،[138] ميآميزد و سپس، به قصد تصاحب دائم اين زن، سردار دلير و وفادار خود را به قتل ميرساند.[139] بتشبع مادر سليمان، جانشين داوود، است.[140]
پسران داوود نيز، چون پدر، بدکار و شريرند. يکي چنان فاسد است که با خواهر خويش ميآميزد. خواهر کار را به رسوايي ميکشد تنها به اين دليل که بيرضاي او و بيرضاي پدر صورت گرفته است.[141] و پسر ديگر «در نظر تمامي اسرائيل» با همسران پدر ميخسبد.[142] سليمان نيز «هفتصد زن بانو و سيصد متعه» دارد که يکي دختر فرعون مصر است. و تأثير اين زنان بر او چنان است که در پيري دل او را از خدا برميگردانند و سليمان را به «پيروي خدايان غريب» مايل ميسازند.[143] بدين دليل، سليمان مورد نفرين خدا قرار ميگيرد و پس از مرگ او مملکتش متلاشي ميشود.
عهد عتيق سرشار از چنين ايستارهاي اخلاقي و الگوهاي رفتاري است.
در اواخر هزاره دوم پيش از ميلاد، مهاجريني جديد به سرزمين کنعان پاي نهادند که در اسناد رامسس سوم،[144] فرعون مصر (1198-1166)، «مردم درياها» [145] ناميده ميشوند.[146] آنان سکنه دريانورد جزاير درياي اژه، ميان ترکيه و يونان، بودند. اين قوم، پس از جنگهاي سخت با کنعانيها و عبرانيها سرانجام سلطه خود را بر بخشي از سواحل سرزمين کنعان مستقر ساخت.
اين قوم "فلسطيني" خوانده ميشدند و نام کنوني سرزمين کنعان يادگار آنان است. اطلاق اين نام بر سرزمين کنعان به معناي آن نيست که سکنه کنوني فلسطين از تبار اين قوماند. در طول دورانهاي پسين، مهاجرتها و آميختگيهاي نژادي فراوان رخ داده است. در سدههاي اخير بر مردم سرزمين فلسطين عنصر نژاد و فرهنگ سامي عرب غلبه دارد.[147] داستان سامسون و دليله و نيز جنگهاي داوود و جالوت، سردار فلسطيني، به اين دوران تعلق دارد. داوود سرانجام توانست سرزمين بنياسرائيل را از سلطه مهاجرين اژهاي برهاند. از اين زمان مهاجرين اژهاي تنها در حاشيه دريا سرزميني کوچک در اختيار داشتند. بندر غزه کانون اصلي فلسطينيها بود.
طبق اسطورههاي يهودي، پس از داوود، پسرش سليمان به سلطنت رسيد. و طبق همين اسطورهها در زمان سليمان (965-928) دولت يهود و بنياسرائيل به اوج شکوه و شوکت خود رسيد؛ به دولتي بزرگ در ميان مصر و بينالنهرين بدل شد و سپس رو به انحطاط نهاد. در زمان سليمان نيز رابطه اشرافيت قبيله يهود با اتباع خويش تبعيضآميز و سلطهگرانه است.
با درگذشت سليمان و آغاز سلطنت پسرش، رحبعام،[148] بحراني که از نيمه دوم سلطنت سليمان آغاز شده بود شعلهور شد. در سال 928، ده قبيله مستقر در سرزمينهاي شمالي بنياسرائيل، به رهبري قبيله افرائيم (سبط افرائيم پسر يوسف)، بر اشرافيت يهود شوريدند و در سرزمينهاي خويش دولت مستقل خود را به پا کردند. رهبري اين شورش با يربعام بن نبط[149] از قبيله افرائيم است.
سرآغاز اين شورش به زمان سليمان ميرسد؛ آنگاه که گروهي از بنياسرائيل عليه احداث معبد و کاخ باشکوه سليمان در اورشليم (بيتالمقدس) قيام ميکنند. احداث معبد و کاخ فوق درواقع همان عصيان بتپرستانه سليمان است بر ضد آئين موسوي که او را ملعون خداوند قرار داد.
معمار محراب و مکانهاي پرستش در معبد سليمان فردي به نام حيرام ابيف[150] است که از جانب پدر فنيقي و مادرش از بنياسرائيل است.[151] سليمان از دوست خود حيرام، شاه صور، براي احداث معبد ياري ميطلبد و او حيرام ابيف را به بيتالمقدس ميفرستد.[152]
حيرام شاهي ثروتمند بود و در زمان او صور امپراتوري مستعمراتي درياي مديترانه و قدرت بزرگ تجاري منطقه به شمار ميرفت. دولت فنيقي صور در اين زمان، و در سدههاي پسين، کانون اصلي پرستش بعل[153] و مروج اين آئين در منطقه بود. بعل واژه کهن سامي به معناي خداوند است که بت گوساله طلايي [154] يکي از نمادهاي آن بود. [155] ثروت فنيقيها و پيوندهاي گسترده تجاري آنان با سراسر منطقه مديترانه و سواحل آن در غرب و با شبه جزيره عربستان و سوريه و بينالنهرين و ايران در شرق، طبعاً عاملي مهم در اشاعه آئين بعلپرستي بود. در اين زمان حيرام بندر صور را به شهري زيبا بدل کرد و در آن معابد و مجسمههاي عظيم "بعل" را برافراشت و همين امر بر سليمان اثر گذارد.[156]
توصيفي که از معبد سليمان روايت شده آن را پرستشگاهي باشکوه مينماياند سرشار از آذينهاي طلايي که در محراب آن دو کروبي [157] عظيم از طلا نصب است.[158] اين کروبي چيزي نيست جز گوساله طلايي بالدار[159] (شبيه نقوش حيوانات بالداري که در تختجمشيد مييابيم) که با نامهايي چون ملکم [160] و ملکارت[161] خوانده ميشد و نمونههاي آن در کاوشهاي باستانشناسي به دست آمده است.[162] اين همان آئين پرستش گوساله طلايي است که در روايات اسلامي آن را "گوساله سامري" مينامند.
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
معبد سليمان و بتهاي کنعاني (گوساله طلايي) در آن، آنگونه که در عهد عتيق تصوير شده
در سده سيزدهم ميلادي، با پيدايش تصوف يهودي (کابالا) در اسپانياي مسيحي، مفهوم بعل بار ديگر به عنوان واژهاي مقدس، و اين بار به معناي "اسماء رازآميز الهي"، سر برکشيد. امروزه، بعل شم، به معناي "استاد اسماء الهي"، عنوان آموزگاران و مرشدان تصوف يهودي است.[163] در سده هيجدهم، اسطوره حيرام نيز در بنياد آئينهاي فراماسونري جاي گرفت؛ احداث معبد سليمان سرآغاز اين طريقت رازآميز انگاشته شد و حيرام نخستين معمار آن. اين پديده تصادفي نيست و دقيقاً بايد به معناي تکريم احياءگر پرستش بعل ارزيابي شود.[164]
ـــــــــــــــــــــــــــــ
Work hard in silence
Let your success
Be your noise
Let your success
Be your noise
- پست: 934
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۷, ۸:۲۸ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1043 بار
- سپاسهای دریافتی: 3151 بار
Re: آغاز و پایان بنی اســـــــرائیل(1)
1. درباره زمان مهاجرت بنياسرائيل از مصر به کنعان و دشواريهاي يافتن يک زمان دقيق براي آن بنگريد به:
H. H. Ben-Sasson [ed.], A History of the Jewish People, USA: Harvard University Press, 1976, pp. 40-43.
2. Rabbi Alan W. Miller, "Hebrews", Encyclopedia Americana, USA: Grolier Incorporated, 1985, vol. 14, p. 40; Raphael Patai, "Jews", ibid, vol. 16, p.72.
3. Merneptah
4. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ترجمه احمد آرام، ع. پاشايي، اميرحسين آريانپور، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1365، ج 1، ص 352؛ Ben-Sasson, ibid, p. 25.
5. Ziusudra
6. Utnapishtim
7. Americana, vol. 20, p. 392.
8. ابوالفضل رشيدالدين الميبدي، کشفالاسرار و عدةالابرار، تهران: اميرکبير، 1361، ج 4، ص 388.
9. Encyclopaedia Judaica, New York: Macmillan, 1971, vol. 12, pp. 882-885.
10. سفر پيدايش، 10/ 22.
11. Sumer
12. Akkad
13. Ur
14. Sargon (Sharrum-kin)
15. Sin
16. Amori
17. Hammurabi
18. Americana, vol. 27, p. 794; ibid, vol. 3, pp. 9-10.
19. Mari
20. Aram-naharaim
21. Ben-Sasson, ibid, pp. 37-39.
22. سفر تثنيه، 26/ 5.
23. Nahor
24. Aram
25. سفر پيدايش، 22/ 22.
26. همان مأخذ، 25/ 20.
27. همان مأخذ، بابهاي 28-29.
28. Judaica, vol. 3, p. 252.
29. Tiglath-pileser
30. ibid, pp. 255-256.
31. Brahmi
32. Americana, vol. 1, p. 620.
33. ibid, vol. 2, p. 168.
34. ibid, p. 152.
35. Webster's Third New International Dictionary, 1986, p. 109.
36. Americana, vol. 2, p. 168.
37. Haran
38. سفر پيدايش، 11/ 26-31؛ 12/ 1-2.
39. همان مأخذ، 16/ 12؛ 17/ 20.
40. همان مأخذ، 25/ 17.
41. همان مأخذ، 25/ 18.
42. Kedar
43. Nebaioth
44. کتاب اشعياء نبي، 60/ 5-7.
45. سفر پيدايش، 25/ 13-16؛ کتاب اول تواريخ ايام، 1/ 29-31.
46. Judaica, vol. 4, p. 913; Americana, vol. 3, p. 656.
47. سفر پيدايش، 11/ 31.
48. Chaldea
49. Ashurnasirpal
50. Nabopolassar
51. Nebuchadnezzar
52. Americana, vol. 6, p. 245; Judaica, vol. 5, p. 330.
53. ابنهشام، سيرت رسولالله، ترجمه رفيعالدين اسحاق بن محمد همداني، تهران: خوارزمي، چاپ اول، 1360، ج 1، ص 21.
54. Adbeel
55. Hadad
56. Dumah
57. Massa
58. Tema
59. Judaica, vol. 9, p. 89.
60. سفر پيدايش، 29/ 35.
61. wahd
62. ibid, vol. 10, p. 326.
63. Ben-Hadad
64. اين نقش سنگي در موزه ملي سوريه نگهداري ميشود. تصوير آن در جودائيکا، ج 4، ص 516 مندرج است.
65. ibid, vol. 4, p. 515.
66. Nabat, Nebat, Naboth, Nebaioth
67. symbolic
68. Mythology
69. Ahijah the Shilonite
70. کتاب دوم پادشاهان، 14/ 1.
71. Petra
72. American, vol. 21, p. 815.
73. ب��گر��د به: کتاب اول پادشاهان، باب 21.
74. سفر پيدايش، 17/ 19.
75. همان مأخذ، 32/ 29.
76. همان مأخذ، 35/ 10-11.
77. همان مأخذ، 33/ 20.
78. Reuben
79. Simeon
80. Levi
81. Judah,Yehuda
82. Issachar
83. Zebulun
84. Dan
85. Naphtali
86. Gad
87. Asher
88. Manasseh
89. Ephraim
90. Benjamin
91. Joseph
92. سفر خروج، 1/ 7.
93. بنگريد به: Judaica, vol.10, p. 332
94. سفر پيدايش، 38/ 14-30؛ 46/ 12.
95. همان مأخذ، 49/ 8-10.
96. احمد بن محمد بن زيد طوسي، قصه يوسف (الجامع الستين للطايف البساتين)، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ سوم، 1367، صص 142-143.
97. همان مأخذ، ص 601.
98. همان مأخذ، ص 611.
99. بقره، 40-96، 140-141، 174-175؛ آلعمران، 187؛ نساء ، 155، 161؛ مائده، 64، 82؛ مجادله، 19.
100. براي نمونه بنگريد به: ميبدي، همان مأخذ، ج 1، ص 166.
101. همان مأخذ، ص 208.
102. همان مأخذ، ص 650.
103. Thutmosis
104. Ben-Sasson, ibid, pp. 13-14.
105. سفر خروج، 3/ 8.
106. Tyre
107. Sidon
108. Hiram
109. Raphael Patai, "Canaan", Americana, vol. 5, p. 311.
110. Saul
111. Jesse
112. کتاب اول سموئيل، 11/ 8.
113. Psusennes
114. Achish
115. Hebron
116. کتاب دوم سموئيل، 5/ 4-5؛ کتاب اول پادشاهان، 2/ 11.
117. تاريخهاي فوق همه قراردادي است و بر مبناي دادههاي عهد عتيق به دست آمده است. براي نمونه، جودائيکا دوران سلطنت چهل ساله داوود را سالهاي 1010-970 پيش از ميلاد ميداند.(Judaica, vol. 5, p. 1318)
118. Absalom
119. کتاب دوم سموئيل، 15/ 13.
120. همان مأخذ، 18/ 7.
121. همان مأخذ، 19/ 5.
122. همان مأخذ، 19/ 41-43.
123. Sexual Promiscuity
124. ابراهيم در زمان ورود به مصر، همسرش، سارا، را خواهر خود خواند تا برايش «خيريت شود.» درباريان فرعون از زيبايي اين زن مسافر باخبر شدند و او را به کاخ فرعون بردند. بدينسان، اين «آرامي آواره» صاحب «ميشها و گاوان و حماران و غلامان و کنيزان و ماده الاغان و شتران شد.» اين منشاء ثروت بنياسرائيل است. (سفر پيدايش، 12/ 11-20)
125. پس از نزول غضب الهي بر شهرهاي سدوم و گومورا، لوط و دو دخترش در مغارهاي ساکن ميشوند. دو دختر به پدر شراب مينوشانند و شبانه، بدون اطلاع وي، با او همخوابه ميشوند. حاصل اين زناي با محارم دو پسر است؛ يکي نياي موآبيان است و ديگري نياي بنيعمون. (سفر پيدايش، 19/ 30-38)
126. Ruth
127. Naomi
128. Boaz
129. کتاب روت، بابهاي اول تا چهارم.
130. Shekhinah
131. Melekh
132. Mashiah
133. کتاب دوم سموئيل، 21/ 4-9.
134. همان مأخذ، 15/ 16.
135. همان مأخذ، 12/ 8.
136. همان مأخذ، 20/ 3.
137. Bath-Sheba
138. Uriah the Hittite
139. همان مأخذ، باب 11.
140. همان مأخذ، 12/ 24.
141. همان مأخذ، 13/ 1-17.
142. همان مأخذ، 16/ 23..
143. کتاب اول پادشاهان، 11/ 3-4.
144. Rameses
145. Sea Peoples in Canaan
146. Ben-Sasson, ibid, p. 26.
147. واژه فلسطين از واژه عبري پلشت (Pelesht) ريشه گرفته و به معناي انسان حقير و پست و نيز دشمن است. در دوران سلطه روميها، اين سرزمين با اين نام به يکي از ايالتهاي امپراتوري روم بدل شد. واژه فوق به همين معنا به زبانهاي اروپايي و فارسي راه يافته است. واژههاي philistinus لاتين و philistin فرانسه و philistine انگليسي و پلشت و پلشتي فارسي به همين معناست.
148. Rehoboam
149. Jeroboam ibn Nebat
150. Hiram Abif
151. کتاب اول پادشاهان، 7/ 14؛ کتاب دوم تواريخ ايام، 2/ 14.
152. کتاب دوم تواريخ ايام، باب دوم. (حيرام در زبان عبري به معناي نجيبزاده است.)
153. Baal Shemem
154. Golden Calf
155. Judaica, vol. 7, p. 711.
156. ibid, vol. 8, p. 501.
157. Cherubim
158. کتاب اول پادشاهان، 6/ 22-28؛ کتاب دوم تواريخ ايام، 3/ 10-13.
159. ibid, vol. 7, p. 711.
160. Melkom
161. Melkart
162. بنگريد به تصوير کروبي به دست آمده از کاخ اخاب در شهر سامريه مندرج در: Judaica, vol. 5, p. 397.
163. ibid, vol. 4, pp. 5-6.
164. بنگريد به:
Albert G. Mackey, Encyclopedia of Freemasonry, New York: Macoy Publishing and Masonic Supply Company, 1966, vol. 1, pp. 457-459.
از:عبدالله شهبازی
H. H. Ben-Sasson [ed.], A History of the Jewish People, USA: Harvard University Press, 1976, pp. 40-43.
2. Rabbi Alan W. Miller, "Hebrews", Encyclopedia Americana, USA: Grolier Incorporated, 1985, vol. 14, p. 40; Raphael Patai, "Jews", ibid, vol. 16, p.72.
3. Merneptah
4. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ترجمه احمد آرام، ع. پاشايي، اميرحسين آريانپور، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1365، ج 1، ص 352؛ Ben-Sasson, ibid, p. 25.
5. Ziusudra
6. Utnapishtim
7. Americana, vol. 20, p. 392.
8. ابوالفضل رشيدالدين الميبدي، کشفالاسرار و عدةالابرار، تهران: اميرکبير، 1361، ج 4، ص 388.
9. Encyclopaedia Judaica, New York: Macmillan, 1971, vol. 12, pp. 882-885.
10. سفر پيدايش، 10/ 22.
11. Sumer
12. Akkad
13. Ur
14. Sargon (Sharrum-kin)
15. Sin
16. Amori
17. Hammurabi
18. Americana, vol. 27, p. 794; ibid, vol. 3, pp. 9-10.
19. Mari
20. Aram-naharaim
21. Ben-Sasson, ibid, pp. 37-39.
22. سفر تثنيه، 26/ 5.
23. Nahor
24. Aram
25. سفر پيدايش، 22/ 22.
26. همان مأخذ، 25/ 20.
27. همان مأخذ، بابهاي 28-29.
28. Judaica, vol. 3, p. 252.
29. Tiglath-pileser
30. ibid, pp. 255-256.
31. Brahmi
32. Americana, vol. 1, p. 620.
33. ibid, vol. 2, p. 168.
34. ibid, p. 152.
35. Webster's Third New International Dictionary, 1986, p. 109.
36. Americana, vol. 2, p. 168.
37. Haran
38. سفر پيدايش، 11/ 26-31؛ 12/ 1-2.
39. همان مأخذ، 16/ 12؛ 17/ 20.
40. همان مأخذ، 25/ 17.
41. همان مأخذ، 25/ 18.
42. Kedar
43. Nebaioth
44. کتاب اشعياء نبي، 60/ 5-7.
45. سفر پيدايش، 25/ 13-16؛ کتاب اول تواريخ ايام، 1/ 29-31.
46. Judaica, vol. 4, p. 913; Americana, vol. 3, p. 656.
47. سفر پيدايش، 11/ 31.
48. Chaldea
49. Ashurnasirpal
50. Nabopolassar
51. Nebuchadnezzar
52. Americana, vol. 6, p. 245; Judaica, vol. 5, p. 330.
53. ابنهشام، سيرت رسولالله، ترجمه رفيعالدين اسحاق بن محمد همداني، تهران: خوارزمي، چاپ اول، 1360، ج 1، ص 21.
54. Adbeel
55. Hadad
56. Dumah
57. Massa
58. Tema
59. Judaica, vol. 9, p. 89.
60. سفر پيدايش، 29/ 35.
61. wahd
62. ibid, vol. 10, p. 326.
63. Ben-Hadad
64. اين نقش سنگي در موزه ملي سوريه نگهداري ميشود. تصوير آن در جودائيکا، ج 4، ص 516 مندرج است.
65. ibid, vol. 4, p. 515.
66. Nabat, Nebat, Naboth, Nebaioth
67. symbolic
68. Mythology
69. Ahijah the Shilonite
70. کتاب دوم پادشاهان، 14/ 1.
71. Petra
72. American, vol. 21, p. 815.
73. ب��گر��د به: کتاب اول پادشاهان، باب 21.
74. سفر پيدايش، 17/ 19.
75. همان مأخذ، 32/ 29.
76. همان مأخذ، 35/ 10-11.
77. همان مأخذ، 33/ 20.
78. Reuben
79. Simeon
80. Levi
81. Judah,Yehuda
82. Issachar
83. Zebulun
84. Dan
85. Naphtali
86. Gad
87. Asher
88. Manasseh
89. Ephraim
90. Benjamin
91. Joseph
92. سفر خروج، 1/ 7.
93. بنگريد به: Judaica, vol.10, p. 332
94. سفر پيدايش، 38/ 14-30؛ 46/ 12.
95. همان مأخذ، 49/ 8-10.
96. احمد بن محمد بن زيد طوسي، قصه يوسف (الجامع الستين للطايف البساتين)، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ سوم، 1367، صص 142-143.
97. همان مأخذ، ص 601.
98. همان مأخذ، ص 611.
99. بقره، 40-96، 140-141، 174-175؛ آلعمران، 187؛ نساء ، 155، 161؛ مائده، 64، 82؛ مجادله، 19.
100. براي نمونه بنگريد به: ميبدي، همان مأخذ، ج 1، ص 166.
101. همان مأخذ، ص 208.
102. همان مأخذ، ص 650.
103. Thutmosis
104. Ben-Sasson, ibid, pp. 13-14.
105. سفر خروج، 3/ 8.
106. Tyre
107. Sidon
108. Hiram
109. Raphael Patai, "Canaan", Americana, vol. 5, p. 311.
110. Saul
111. Jesse
112. کتاب اول سموئيل، 11/ 8.
113. Psusennes
114. Achish
115. Hebron
116. کتاب دوم سموئيل، 5/ 4-5؛ کتاب اول پادشاهان، 2/ 11.
117. تاريخهاي فوق همه قراردادي است و بر مبناي دادههاي عهد عتيق به دست آمده است. براي نمونه، جودائيکا دوران سلطنت چهل ساله داوود را سالهاي 1010-970 پيش از ميلاد ميداند.(Judaica, vol. 5, p. 1318)
118. Absalom
119. کتاب دوم سموئيل، 15/ 13.
120. همان مأخذ، 18/ 7.
121. همان مأخذ، 19/ 5.
122. همان مأخذ، 19/ 41-43.
123. Sexual Promiscuity
124. ابراهيم در زمان ورود به مصر، همسرش، سارا، را خواهر خود خواند تا برايش «خيريت شود.» درباريان فرعون از زيبايي اين زن مسافر باخبر شدند و او را به کاخ فرعون بردند. بدينسان، اين «آرامي آواره» صاحب «ميشها و گاوان و حماران و غلامان و کنيزان و ماده الاغان و شتران شد.» اين منشاء ثروت بنياسرائيل است. (سفر پيدايش، 12/ 11-20)
125. پس از نزول غضب الهي بر شهرهاي سدوم و گومورا، لوط و دو دخترش در مغارهاي ساکن ميشوند. دو دختر به پدر شراب مينوشانند و شبانه، بدون اطلاع وي، با او همخوابه ميشوند. حاصل اين زناي با محارم دو پسر است؛ يکي نياي موآبيان است و ديگري نياي بنيعمون. (سفر پيدايش، 19/ 30-38)
126. Ruth
127. Naomi
128. Boaz
129. کتاب روت، بابهاي اول تا چهارم.
130. Shekhinah
131. Melekh
132. Mashiah
133. کتاب دوم سموئيل، 21/ 4-9.
134. همان مأخذ، 15/ 16.
135. همان مأخذ، 12/ 8.
136. همان مأخذ، 20/ 3.
137. Bath-Sheba
138. Uriah the Hittite
139. همان مأخذ، باب 11.
140. همان مأخذ، 12/ 24.
141. همان مأخذ، 13/ 1-17.
142. همان مأخذ، 16/ 23..
143. کتاب اول پادشاهان، 11/ 3-4.
144. Rameses
145. Sea Peoples in Canaan
146. Ben-Sasson, ibid, p. 26.
147. واژه فلسطين از واژه عبري پلشت (Pelesht) ريشه گرفته و به معناي انسان حقير و پست و نيز دشمن است. در دوران سلطه روميها، اين سرزمين با اين نام به يکي از ايالتهاي امپراتوري روم بدل شد. واژه فوق به همين معنا به زبانهاي اروپايي و فارسي راه يافته است. واژههاي philistinus لاتين و philistin فرانسه و philistine انگليسي و پلشت و پلشتي فارسي به همين معناست.
148. Rehoboam
149. Jeroboam ibn Nebat
150. Hiram Abif
151. کتاب اول پادشاهان، 7/ 14؛ کتاب دوم تواريخ ايام، 2/ 14.
152. کتاب دوم تواريخ ايام، باب دوم. (حيرام در زبان عبري به معناي نجيبزاده است.)
153. Baal Shemem
154. Golden Calf
155. Judaica, vol. 7, p. 711.
156. ibid, vol. 8, p. 501.
157. Cherubim
158. کتاب اول پادشاهان، 6/ 22-28؛ کتاب دوم تواريخ ايام، 3/ 10-13.
159. ibid, vol. 7, p. 711.
160. Melkom
161. Melkart
162. بنگريد به تصوير کروبي به دست آمده از کاخ اخاب در شهر سامريه مندرج در: Judaica, vol. 5, p. 397.
163. ibid, vol. 4, pp. 5-6.
164. بنگريد به:
Albert G. Mackey, Encyclopedia of Freemasonry, New York: Macoy Publishing and Masonic Supply Company, 1966, vol. 1, pp. 457-459.
از:عبدالله شهبازی
Work hard in silence
Let your success
Be your noise
Let your success
Be your noise