آغاز و پایان بنی اســــــرائیل (2)

در اين بخش مي‌توانيد در مورد کليه‌ي مباحث مرتبط با تاريخ جهان به بحث بپردازيد

مدیران انجمن: abdolmahdi, رونین, شوراي نظارت

ارسال پست
Captain
Captain
نمایه کاربر
پست: 934
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۷, ۸:۲۸ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1043 بار
سپاس‌های دریافتی: 3151 بار

آغاز و پایان بنی اســــــرائیل (2)

پست توسط Mardaviz »

اشرافيت يهود و دولت افرائيم

جايگزيني بت‌پرستي کنعاني با يکتاپرستي موسوي طبعاً نمي‌توانست در ميان بني‌اسرائيل بي‌پژواک باشد. خاندان يوسف، به ‏رهبري يربعام و مادرش، در رأس اين اعتراض جاي داشت. مادر يربعام، به ‏نام صروعه، ظاهراً بيوه‌زني محترم و متنفذ در ميان بني‌اسرائيل بود زيرا نام او در روايات عهد عتيق به ثبت رسيده است.[165] طبق همين روايات، پس از شورش فوق، سليمان فرمان رياست يربعام را بر خاندان يوسف صادر کرد.[166] اين اقدام براي ساکت کردن يربعام بود، ولي ماجرا پايان نيافت. پيامبري به نام اخياء شيلوني با يربعام ديدار کرد و پيام خداوند را به او ابلاغ نمود که به دليل گروش سليمان به بت‌پرستي رياست ده قبيله بني‌اسرائيل را به او سپرده است.[167]

پس اخيا... به يربعام گفت... يهوه خداي اسرائيل چنين مي‌گويد اينک من مملکت را از دست سليمان پاره مي‌کنم و ده سبط به تو مي‌دهم... چون ايشان مرا ترک کردند و عشتورت، خداي صيدونيان، و کموش، خداي موآب، و ملکوم، خداي بني‌عمون، را سجده کردند و در طريق‌هاي من سلوک ننمودند.[168]

بدينسان، با مرگ سليمان، شورش خاندان يوسف با اجتماع بزرگان اسباط ده‌گانه بني‌اسرائيل در شهر شکيم[169] آغاز شد:

و رحبعام [پسر سليمان و شاه يهود] به شکيم رفت زيرا که تمامي اسرائيل به شکيم آمدند تا او را پادشاه بسازند... آنگاه يربعام [رئيس خاندان يوسف] و تمامي جماعت بني‌اسرائيل آمدند و به رحبعام عرض کرده گفتند: پدر تو يوغ ما را سخت ساخت اما تو الان بندگي سخت و يوغ سنگيني را که پدرت بر ما نهاد سبک ساز و تو را خدمت خواهيم نمود... [رحبعام] گفت: پدرم يوغ شما را سنگين ساخت اما من يوغ شما را زياده خواهم گردانيد. پدرم شما را به تازيانه‌ها تنبيه مي‌نمود اما من شما را به عقرب‌ها تنبيه خواهم کرد.[170]

تجمع سران قبايل در شکيم نشان مي‌دهد که اينان مرکزيت بيت‌المقدس را، که اينک کانون بت‌پرستي انگاشته مي‌شد، به رسميت نمي‌شناختند. چنين بود که سرزمين بني‌اسرائيل به دو دولت تقسيم شد: دولت افرائيم و دولت يهود.

و چون تمامي اسرائيل ديدند که پادشاه ايشان را اجابت نکرد، آنگاه قوم پادشاه را جواب داده گفتند ما را در داوود چه حصه است... اي اسرائيل به خيمه‌هاي خود برويد و اينک اين داوود به خانه خود متوجه باش... پس اسرائيل تا به امروز بر خاندان داوود عاصي شدند... [و يربعام را] بر تمام اسرائيل پادشاه ساختند و غير از سبط يهودا، فقط، کسي خاندان داوود را پيروي نکرد.[171]
[External Link Removed for Guests]
اخياء شيلوني و يربعام
نقاشي از چاپ اول (1704، هلند) تاريخ يهود اثر فلاويوس جوزفوس، مورخ يهودي سده اول ميلادي


در پي اين ماجرا، خاندان يوسف دولت اسباط ده‌گانه بني‌اسرائيل را بنيان نهاد و يربعام به عنوان نخستين شاه (928-907 ق. م.) دولت افرائيم به قدرت رسيد.
از اين پس، دولت يهود در سرزمين جنوبي‌- که به قبيله يهود و بخش کوچکي از آن، مجاور با سرزمين افرائيم، به قبيله بنيامين تعلق داشت‌- مستقر بود و دولت افرائيم در سرزمين پهناور شمالي. دولت افرائيم سواحلي گسترده نيز در اختيار داشت و همسايگي آن با دولت آرامي سوريه و دولت‌هاي کنعاني صور و صيدا موقعيت تجاري برجسته‌اي در اختيارش مي‌نهاد؛ ولي دولت يهود به دليل استقرار دولت فلسطين در سواحل آن به دريا دسترسي نداشت.

[External Link Removed for Guests]
پس از استقلال دولت افرائيم، تا سال‏هاي طولاني، ميان اين دو دولت ستيز سياسي و جنگ‏هاي نظامي خونين در جريان بود. علت اين ستيزها سياست عنادآميز دولت يهود و خاندان داوود بود که خود را برگزيده "خداي اسرائيل" و "شبان بني‌اسرائيل" مي‌دانستند و براي خويش حق حاکميت بر تمامي قبايل اسرائيل را قائل بودند.[172]

در عهد عتيق از دولت قبايل ده‌گانه شمالي با نام‌هاي "اسرائيل" و "افرائيم"، هر دو، ياد شده است. نمونه‌هاي کاربرد نام "اسرائيل" را در کتاب پادشاهان و کتاب تواريخ ايام مي‌توان يافت و کاربرد نام "افرائيم" را در کتاب اشعياء نبي و کتاب ارمياء نبي.[173] براي نمونه، کتاب اشعياء نبي استقلال قبايل ده‌گانه از دولت يهود را «جدا شدن افرائيم از يهودا» مي‌خواند؛[174] و در جاي ديگر ستيز دو دولت بني‌اسرائيل را چنين توصيف مي‌کند: «و حسد افرائيم رفع خواهد شد و دشمنان يهودا منقطع خواهند گرديد. افرائيم بر يهودا حسد نخواهد برد و يهودا افرائيم را دشمني نخواهد نمود.» [175] برخي نويسندگان يهودي معاصر نيز نام دقيق دولت فوق را "مملکت افرائيم" مي‌دانند.[176]

يعقوب در ميان نوه‌هاي خود به افرائيم بيشترين علاقه را داشت همانگونه که يوسف محبوب‌ترين پسر او بود. از يعقوب روايت شده که سبط دو پسر يوسف، به‏ ويژه افرائيم، قومي بزرگ را بنيان خواهند نهاد؛ و «ذريت آنها امت‌هاي بسيار خواهند گرديد» تا بدانجا که بني‌اسرائيل در ميان خويش چنين دعا خواهند کرد «خدا تو را مثل افرائيم و مناسه گرداند.» [177]
بنظر مي‌رسد که در گذشته دور، پيش از مستحيل شدن ساير قبايل بني‌اسرائيل در قبيله يهود، قبيله افرائيم و خاندان يوسف در ميان بني‌اسرائيل از احترام و اقتدار فراوان برخوردار بودند و رقيب اصلي يهوديان و خاندان داوود به ‏شمار مي‌رفتند.

تعمق در متن کنوني عهد عتيق روشن مي‌کند که در دوران طولاني اقتدار اشرافيت يهود بر بني‌اسرائيل، به‏ ويژه پس از پايان هويت مستقل ساير قبايل و ادغام تمامي آنان در مجموعه‌اي جديد به‏ نام "قوم يهود"، حذف و اضافات فراوان در متون ديني و تاريخي بني‌اسرائيل به سود يهوديان، و به‏ ويژه بر ضد خاندان يوسف، صورت گرفته است. براي نمونه، کتاب پادشاهان و کتاب تواريخ ايام پادشاهان به دو گونه ناميده مي‌شود. در يکجا از «کتاب تواريخ ايام پادشاهان اسرائيل» [178] سخن مي‌رود و در جاي ديگر همين اثر «کتاب تواريخ ايام پادشاهان يهودا» خوانده مي‌شود.[179] روشن است که در دوران سلطه شاهان يهود متني کهن درباره "تاريخ بني‌اسرائيل" مورد بازبيني و بازسازي قرار گرفته و به تاريخ رسمي قوم يهود بدل شده است؛ هرچند برخي بقاياي متون کهن در نسخه جديد بر جاي مانده است. بازنويسي اين تاريخ در دوران تبعيد اشراف و روحانيون يهودي در بابل مورد ترديد نيست.[180] همچنين روشن است که تنها متون کهن بني‌اسرائيل منابع موجود نبوده است. براي نمونه، در کتاب دوم تواريخ ايام به منابعي چون تواريخ ناتان نبي و اخياء شيلوني ارجاع داده مي‌شود که در مجموعه حاضر موجود نيست.[181] به اين دليل عجيب نيست که در روايات متعلق به اين دوران، بسياري از نفرين‌هاي "خداي اسرائيل" به بني‌اسرائيل درواقع به مملکت افرائيم، يعني اسباط ده‌گانه شمالي، باز مي‌گردد؛ زيرا در اين زمان دو مفهوم "بني‌اسرائيل" و "يهود" کاملا متمايز است و به دو واحد سياسي مستقل و متعارض اطلاق مي‌گردد.

خاندان يوسف (سران قبيله افرائيم) نه تنها سلوکي دوستانه با ساير قبايل بني‌اسرائيل داشت بلکه خود را پاسدار سنن موسوي در قبال بدعت‌هاي کنعاني و مصري سليمان مي‌دانست؛ و همين سبب شد که قبايل ديگر در زير پرچم آن دولتي مستقل را به پا کنند و خود را از سلطه اشرافيت يهود رهايي بخشند.
دولت افرائيم تا زمان اشغال سامريه، پايتخت آن، به دست آشور به مدت 208 سال (928-720) موجوديت داشت.

تاريخ اين دولت را به چهار مرحله بايد تقسيم نمود:

1- دوران حکومت خاندان يوسف. در اين دوران کوتاه (928-906) دولت افرائيم با توطئه‌هاي سهمگين يهوديان مواجه است. اين توطئه‌ها سرانجام به سقوط خاندان يوسف و کشتار و انهدام کامل آنان مي‌انجامد.
2- دوران حکومت سران قبيله يساکار (906-882). در اين دوران نيز رويه يهوديان در قبال دولت افرائيم به سان گذشته است.
3- دوران سلطنت خاندان عُمري (882-842). در اين دوران اشرافيت يهود و افرائيم و خاندان‏هاي سلطنتي داوود و عُمري متحد و هم مشرب‌اند.
4- دوران پس از انقلاب ايلياء نبي (842-720). در اين دوران، بار ديگر مملکت افرائيم هدف حمله اشرافيت يهود قرار مي‌گيرد و سرانجام با دسيسه آنان به دست دولت آشور منهدم مي‌شود.

[External Link Removed for Guests]
دولتهاي اسرائيل (افرائيم) و يهود و همسايگان آنها

نخستين توطئه اشرافيت يهود عليه دولت افرائيم بلافاصله پس از اعلام استقلال قبايل ده‌گانه بني‌اسرائيل آغاز مي‌شود:
و رحبعام پادشاه ادوم را، که سردار باج‌گيران بود، فرستاد و تمامي اسرائيل او را سنگسار کردند که مرد. و رحبعام پادشاه تعجيل نموده، بر عرابه خود سوار شد و به اورشليم فرار کرد.[182]
رحبعام پس از شکست اين دسيسه، در بيت‌المقدس سپاهي عظيم از قبايل يهود و بنيامين فراهم آورد و به سرزمين قبايل شمالي تاخت؛ ولي پيامبري بنام شمعيا آنان را از جنگ با برادران خويش منع کرد و سپاه رحبعام فروپاشيد.[183] معهذا، اين ستيز به پايان نرسيد و در تمامي دوران 17 ساله سلطنت رحبعام بر دولت يهود (928-911) ميان او و دولت افرائيم جنگ بود.[184] در زمان ابيام (ابيا)،[185] پسر رحبعام و شاه يهود (911-908)، تهاجم يهوديان به دولت افرائيم اوج يافت و اين سرزمين آماج کشتاري بيرحمانه قرار گرفت. اين حادثه لطمات شديدي بر پيکر قبايل ده‌گانه شمالي وارد ساخت و زمينه‌هاي سقوط و انهدام خاندان يوسف را فراهم‌ ساخت.
... و کاهنان کرناها را نواختند و مردان يهودا بانگ بلند برآوردند و... خدا يربعام و تمامي اسرائيل را به حضور ابيا و يهودا شکست داد. و بني‌اسرائيل از حضور يهودا فرار کردند... و ابيا و قوم او آنها را به صدمه عظيمي شکست دادند؛ چنانکه پانصد هزار مرد برگزيده از اسرائيل مقتول افتادند. پس بني‌اسرائيل در آن وقت ذليل شدند و بني‌يهودا، چون که بر يهوه خداي پدران خود توکل نمودند قوي گرديدند... و يربعام در ايام ابيا ديگر قوت بهم نرسانيد و خداوند او را زد که مرد. [186]

از اين پس، در عهد عتيق روايتي متناقض با آنچه گذشت آغاز مي‌شود. آشکارا ما با دو متن سر و کار داريم؛ اولي کهن‌تر به ‏نظر مي‌رسد و دومي بايد اضافات پسين يهوديان باشد. چنانکه ديديم، آئين پرستش گوساله طلايي را يهوديان آغاز کردند ولي از اين پس آن را به افرائيميان نسبت مي‌دهند. در چرخشي عجيب، قبايل ده‌گانه شمالي سخت شيفته بت‌خانه اورشليم معرفي مي‌شوند تا بدانجا که يربعام از سفر آنان به پايتخت دولت يهود به هراس مي‌افتد و خود بت‌خانه‌هايي به پا مي‌کند. در اين روايت جديد، شاه يهود فرمانروا و "آقاي" مشروع تمامي بني‌اسرائيل است و يربعام حکمراني غاصب.
و يربعام در دل خود فکر کرد که حال سلطنت به خاندان داوود‌ خواهد برگشت. اگر اين قوم به جهت گذرانيدن قرباني‌ها به خانه خداوند به اورشليم بروند، همانا دل اين قوم به آقاي خويش، رحبعام پادشاه يهودا، خواهد برگشت و مرا به قتل رسانيده نزد رحبعام، پادشاه يهودا، خواهند برگشت. پس پادشاه مشورت نموده، دو گوساله طلا ساخت و به ايشان گفت براي شما رفتن به اورشليم زحمت است، هان اي اسرائيل خدايان تو که ترا از زمين مصر برآوردند. و يکي را در بيت‌ئيل گذاشت و ديگري را در دان قرار داد. و اين امر باعث گناه شد.[187]

کمي بعد، چرخش دوم صورت مي‌گيرد. اينک يهوديان مناديان يکتاپرستي موسوي‌اند و مبلغان خود را به سرزمين افرائيم مي‌فرستند تا آنان را از بت‌پرستي منع کنند.[188] در اين روايت جديد، گناه بني‌اسرائيل تنها شورش بر خاندان داوود نيست؛ اخراج کاهنان هاروني و گروه روحانيون حرفه‌اي لاوي نيز هست. يهوديان چنين رجز مي‌خوانند:
اي يربعام و تمامي اسرائيل مرا گوش گيريد. آيا شما نمي‌دانيد که يهوه، خداي اسرائيل، سلطنت اسرائيل را به داوود و پسرانش با عهد تمکين تا به ابد داده است؟‌ و يربعام بن نبط، بنده سليمان بن داوود، برخاست و بر مولاي خود عصيان ورزيد... شما الان گمان مي‌بريد که با سلطنت خداوند که در دست پسران داوود است مقابله توانيد نمود؟ شما گروه عظيمي مي‌باشيد و گوساله‌هاي طلا، که يربعام براي شما به جاي خدايان‌ ساخته است، با شما مي‌باشد. آيا شما کهنه خداوند را از بني‌هارون و لاويان را نيز اخراج ننموديد؟... اما ما، يهوه خداي ماست و او را ترک نکرده‌ايم و کاهنان از پسران هارون خداوند را خدمت مي‌کنند و لاويان در کار خود مشغول‌اند... اينک با ما خدا رئيس است و کاهنان او با کرناهاي بلند آواز هستند تا به ضد شما بنوازند. [189]

طبق اين روايت جديد، يربعام منشاء تمامي گناهان پسين بني‌اسرائيل است[190] و خاندان يوسف و اسباط ده‌گانه بني‌اسرائيل مورد غضب هولناک و نفرين بيرحمانه و نابخشودني "خداي اسرائيل"‌اند.

از يربعام هر مرد را و هر محبوس و آزاد را که در اسرائيل باشد منقطع مي‌سازم و تمامي خاندان يربعام را دور مي‌اندازم چنانکه سرگين را بالکل دور مي‌اندازند. هر که از يربعام در شهر بميرد سگان بخورند و هر که در صحرا بميرد مرغان هوا بخورند... و خداوند اسرائيل را خواهد زد مثل ني که در آب متحرک شود و ريشه اسرائيل را از اين زمين نيکو که به پدران ايشان داده بود خواهند کند.[191]
عجيب است که اين خداي سختگير با قبيله يهود سلوکي تسامح‌آميز دارد و خشم او بر يهوديان به ‏سان پدري است که از فرزند خاطي خود مي‌رنجد. اين نفرين هولناک به قبايل ده‌گانه شمالي و خاندان يوسف درست در زماني است که خاندان داوود و يهوديان «بيش از هر آنچه پدران ايشان کرده بودند» شرارت مي‌ورزند و علاوه بر بت‌پرستي، همجنس‌گرايي نيز در ميان‌شان رواجي گسترده يافته است.
و الواط نيز در زمين بودند و موافق رجاسات امت‌هايي که خداوند از حضور بني‌اسرائيل اخراج نموده بود عمل مي‌نمودند.[192]
معهذا، يهوديان و خاندان داوود همچنان عزيزدردانه "خداي اسرائيل"‌اند.

در تداوم اين سنت کهن، تاريخنگاري جديد يهود نيز نسبت به حوادث فوق برخوردي گزينشي و جانبدارانه دارد.[193] براي نمونه، دائرة‌المعارف يهود خروج اخيا، پيامبر شيلوني، را به ضديت او با سياست «تسامح‌آميز سليمان در قبال اديان بيگانه» نسبت مي‌دهد.[194] به عبارت ديگر، سليمان پادشاهي "ليبرال" ترسيم مي‌شود و اخياء شيلوني پيامبري "بنيادگرا"! حال آنکه سخن اخيا بر سر "تسامح" نيست؛ بر سر جايگزيني سنن موسوي با بعل‌پرستي فنيقي در عهد سليمان است. همين مأخذ، يربعام را به عنوان احياء گر آئين پرستش گوساله طلايي در بني‌اسرائيل مطرح مي‌کند به‌همراه درج تصويري که در سده دوازدهم ميلادي يهوديان اسپانيا کشيده‌اند و يربعام و قومش را در حال پرستش گوساله طلايي نشان مي‌دهد.[195] اين شيوه نگرش به روشني بيانگر آن است که يهوديت جديد به شکلي آگاهانه خود را تنها و تنها وارث سنن قبيله يهودا مي‌داند نه تمامي بني‌اسرائيل.
کمي پس از درگذشت يربعام، يکي از سران قبيله يساکار (از قبايل بني‌اسرائيل) به ‏نام بعشا[196] عليه حکومت خاندان يوسف شوريد، تمامي آنان را قتل‌عام کرد و خود به عنوان شاه قبايل ده‌گانه شمالي بني‌اسرائيل (906-883) قدرت را به دست گرفت.[197] اين پايان کار خاندان يوسف است و از اين پس نشاني از ايشان در اساطير يهودي نمي‌يابيم.

به ‏رغم نابودي خاندان يوسف، ستيز دولت يهود بر ضد دولت افرائيم تداوم دارد. در اين زمان آسا،[198] پسر ابيام، شاه يهود (908-867) است و در تمامي دوران سلطنت او ميان دولت‌هاي يهود و افرائيم، چون گذشته، جنگ و ستيز در جريان است.[199] نفرت يهوديان از قبايل ده‌گانه شمالي و دولت افرائيم تا بدان حد است که به خيانتي بزرگ عليه سنن يگانگي قبايل بني‌اسرائيل دست مي‌زنند و دولت دمشق را بر آنان مي‌شورانند:

آسا تمامي طلا و نقره موجود در خزائن معبد سليمان و کاخ خويش را نزد بن‌حدد اول، شاه آرامي دمشق، مي‌فرستد و از او مي‌خواهد که پيمان دوستي خود را با دولت افرائيم بگسلد و به اين سرزمين حمله برد. بدينسان، تهاجم همزمان آرامي‌ها از شرق و شمال و يهوديان از جنوب به دولت افرائيم آغاز مي‌شود و بخش‌هاي مهمي از خاک اين کشور، در هر دو جبهه، به تصرف آرامي‌ها و يهوديان درمي‌آيد[COLOR=#000000].[200] مدتي بعد، نفرين "خداي اسرائيل" دامان خاندان بعشا را نيز مي‌گيرد؛ در حوالي سال 882 يکي از سرداران دولت افرائيم به ‏نام زمري[201]مي‌شورد و با قتل ‏عام خاندان بعشا زمام قدرت را به دست مي‌گيرد.[202] اين شورش در زماني است که دولت افرائيم در جنگ با فلسطينيان است. با رسيدن خبر شورش زمري به جبهه‌هاي جنگ، سران قبايل ده‌گانه يکي از سرداران خود به‏ نام عُمري را به عنوان شاه جديد دولت افرائيم برمي‌گزينند و پس از يک دوران کوتاه جنگ داخلي سرانجام عُمري به سلطنت مي‌رسد.[203] اين سرآغاز سلطنت خاندان عُمري در سرزمين قبايل ده‌گانه شمالي بني‌اسرائيل است. 

حکومت "بيت عمري" [204] (خاندان عمري) نقطه عطفي در سرگذشت دولت افرائيم است و "تاريخ علمي" بني‌اسرائيل، يعني تاريخ مبتني بر داده‌هاي باستان‌شناسي نه روايات اساطيري صرف، از اين دوران آغاز مي‌شود.[205] در اين ميان به ‏ويژه بقاياي شهر سامريه، پايتخت خاندان عمري، حائز اهميت است. اين آثار، و کشفيات مشابه در سرزمين جنوبي (دولت يهود)، بيانگر رواج آئين‌هاي بت‌پرستي مشابه با کنعاني‏ها (فنيقي‏ها) در سراسر منطقه‌اي است که مأواي قبايل بني‌اسرائيل به ‏شمار مي‌رود.[206]

طبق روايات عهد عتيق، در اين دوران، ساختار قبيله‌اي مملکت افرائيم دستخوش تحولي اساسي شد و اشرافيت سلطنتي مقتدري، مشابه با دولت يهود، در قبايل شمالي شکل گرفت؛ و آنان نيز به تأثير از فنيقي‏ها به احداث معابد بعل و پرستش گوساله طلايي پرداختند. اين تحول از زمان سلطنت عمري (882-871) و با تأسيس شهر سامريه آغاز شد. عمري تپه سامري را، در خاک قبيله اشير، از فردي به‏ نام سامر (شمر)[207] خريد و در آن شهر سامريه (شمرون) [208] را بنا نهاد. [209] از اين پس، سامريه پايتخت دولت افرائيم، از مراکز مهم تجاري منطقه و کانون سياسي پرتکاپويي است که با شهرهاي فنيقي صور و صيدا برابري مي‌کند. اين فرايند، در زمان سلطنت اخاب (اهب)، [210] پسر عُمري و شاه افرائيم (871-852)، به اوج خود رسيد. اخاب دختر شاه صيدا، به ‏نام ايزابل،[211] را به زني گرفت و معبد بعل را در شهر سامريه برافراشت.[212]
دوران اخاب با سلطنت يهوشافاط (867-849)،[213] پسر آسا، در سرزمين يهود مقارن است. در زمان يهوشافاط (يهوشاپات) و اخاب، دو دولت افرائيم و يهود براي نخستين بار متحد شدند و رابطه‌اي نزديک ميان دو خاندان سلطنتي بني‌اسرائيل آغاز شد. يهوشافاط به سامريه رفت و دختر اخاب و ايزابل را براي پسر خود، يهورام،[214] به زني گرفت. اين دختر عتليا (عطليه)[215] نام دارد.

پيوند خاندان‏هاي سلطنتي افرائيم و يهود با تحولاتي جدي در منطقه مقارن است. اين دوراني است که امپراتوري مهاجم آشور از زمان آشور نصيرپال دوم [216] (884-859) و پسرش شلمنصر سوم[217] (859-824) تهاجمي سخت و خونين را در شرق و غرب مرزهاي خود آغاز کرده است؛ و در برابر اين خطر بزرگ است که اتحادي ميان دولت‌هاي شرق مديترانه سر مي‌گيرد. در کاوش‌هاي باستان‌شناسي لوحي استوانه‌اي از شلمنصر سوم به دست آمده که در آن از «اتحاد دوازده شاه هيتي [سوريه] و ساحل دريا» به ‏رهبري بن‌حدد، شاه آرامي دمشق، سخن رفته است. نام سران اين دولت‌ها در کتيبه فوق مندرج است؛ يکي از آنان «اخاب اسرائيلي» است و ديگري «جندب عرب». بقيه شاهان دولت- ‌‌شهرهاي فنيقي‌اند و مصر. [218]
[External Link Removed for Guests]
شلمنصر سوم، امپراتور آشور

اين نخستين بار است که نام شاهي از بني‌اسرائيل، و نيز نام شاهي از عرب، در کتيبه‌اي به دست آمده است. آنچه در اين ميان حائز اهميت است عدم درج نام شاه يهود است. در اين زمان، طبق روايات عهد عتيق، دولت يهود با دولت افرائيم، و با دولت‌هاي فنيقي صور و صيدا، پيوندي استوار داشت و قطعاً جزيي از اين اتحاديه سياسي- نظامي بود. عدم درج نام شاه يهود مي‌تواند بيانگر کم‌اهميتي اين دولت باشد؛ و شايد از نظر آشور دولت يهود بخشي از اتباع اخاب، شاه افرائيم، به ‏شمار مي‌رفت. اين با تصويري که تاريخ پادشاهان يهود از شکوه و عظمت اين دولت در عهد يهوشافاط به دست مي‌دهد تمايز چشمگير دارد.[219] اخاب، شاه افرائيم، نيز در مقابل بن‌حدد، شاه آرامي سوريه، قدرتي درجه دو به ‏شمار مي‌رفت و زمانيکه مورد تهديد قرار مي‌گرفت او را «آقايم» و «پادشاه» خطاب مي‌کرد:
و بن‌حدد پادشاه آرام... سامريه را محاصره کرد و با آن جنگ نمود. و رسولان نزد اخاب... فرستاده وي را گفت نقره تو و طلاي تو از آن من است و زنان و پسران مقبول تو از آن من‌‌اند. و پادشاه اسرئيل در جواب گفت اي آقايم، پادشاه، موافق کلام تو، من و هر چه داريم از آن تو هستيم. [220]

در اين دوران، که داده‌هاي باستان‌شناسي نيز مؤيد آن است، قبايل بني‌اسرائيل به دليل پيوندهاي سياسي و نظامي و تجاري گسترده با دولت‌هاي صور و صيدا از فرهنگ و آئين‌ ديني فينقي‌ها تأثير گسترده و عميق گرفتند. ازدواج اخاب، شاه افرائيم، با ايزابل دختر شاه صيدا، و ازدواج يهورام، شاه يهود (849-841)، با عتليا، دختر ايزابل، در اشاعه اين فرهنگ نقش اساسي داشت. اين مادر و دختر از اين پس نشان خود را بر سراسر تاريخ يهود بر جاي مي‌نهند.
کسي نبود مانند اخاب که خويشتن را براي به جا آوردن آنچه در نظر خداوند بد است فروخت و زنش ايزابل او را اغوا نمود. و در پيروي بت‌ها رجاسات بسيار مي‌نمود.[221]

در دولت يهود نيز وضع همين گونه است:
و [يهورام] به طريق پادشاهان اسرائيل، بطوري که خاندان اخاب رفتار مي‌کردند سلوک نمود؛ زيرا که دختر اخاب زن او بود. و آنچه در نظر خداوند ناپسند بود به عمل آورد... و او نيز مکان‌هاي بلند در کوه‌هاي يهودا ساخت و ساکنان اورشليم را به زنا کردن تحريض نمود [و] يهودا را گمراه ساخت. [222]

قيام ايلياء نبي

در روايات عهد عتيق شرحي مفصل درباره رواج بعل‌پرستي به ‏وسيله ايزابل و دخترش، عتليا، و گسترش فساد و ستم اجتماعي در دو سرزمين افرائيم و يهود مندرج است. طبق اين روايات، ايزابل حاکم مطلق و خونريز و بي‌قانون سرزمين‏هاي بني‌اسرائيل بود؛ «انبياء خداوند را مي‌کشت» و ايشان گروه گروه از دست او در غارها پنهان مي‌شدند.[223]
اين سرآغاز موجي جديد از "جنبش پيامبري" [224]در ميان اتباع دو دولت بني‌اسرائيل است. اين "پيامبران" مصلحيني‌اند با شخصيتي مردمي، مسحورکننده و بسيج گر که مردم را به احياء سنن موسوي، يکتاپرستي و عدالت اجتماعي فرا مي‌خوانند. در چنين فضايي است که يکي از شگرف‌ترين اين پيامبران ظهور مي‌کند؛ کسي که از نظر احياء سنن يکتاپرستي و مبارزه با ستم و بي عدالتي و فساد اجتماعي در ميان پيامبران پس از موسي تا آن زمان يگانه است. او ايلياء نبي نام دارد و همان پيامبري است که قرآن کريم با نام "الياس" از او با تجليل فراوان ياد کرده و خاندان او را "آل ياسين" ناميده است:
و الياس از پيامبران بود. به مردم خود گفت آيا پروا نمي‌کنيد؟ آيا بعل را به خدايي مي‌خوانيد، و آن بهترين آفرينندگان را وامي‌گذاريد؟ پروردگار شما و پروردگار نياکانتان خداي يکتاست. پس تکذيبش کردند و آنان از احضار شدگانند، مگر بندگان مخلص خدا. و نام نيک او را در نسل‏هاي بعد باقي گذاشتيم. سلام بر خاندان الياس [سلام علي آل ياسين]. ما نيکوکاران را چنين پاداش مي‌دهيم. او از بندگان مومن ما بود. [225]
[External Link Removed for Guests]
ايلياء نبي، اثر يک نقاش روس

در روايات عهد عتيق از ايلياء نبي با عنوان «ايلياء تشبي از ساکنان جلعاد» [226] ياد شده است.[227] جلعاد منطقه‌اي است کوهستاني در شرق رود اردن و در همسايگي سوريه که از گذشته‌اي دور مأواي قبايل آموري بود و بعدها بخشي از قبايل آرامي و بني‌اسرائيل نيز در آن سکني گرفتند. جلعاديان، مردم بومي جلعاد، جمعيتي انبوه بودند و در حوادث سياسي آن زمان نقش فعال داشتند. بنابراين، محل زيست ايليا منطقه‌اي است فرا‌قومي که در آن قبايل اسرائيلي و غير اسرائيلي آميزش دارند.[228] مهم‌تر، موطن اصلي ايليا يعني "تشب" است که نمي‌دانيم در کجاست.[229] برخي محققين، به اين دليل، ايليا را از بني‌اسرائيل نمي‌دانند بلکه او را از طايفه رکابي[230] يا از طايفه قيني (قائني) [231] مي‌دانند.[232]

رکابيان در اصل از مردم شهر قنات‌اند. قنات (دارالقنوات)[233] نام کهن شهر حوران[234] (در شمال شرقي سوريه) است که سکنه آن بعدها بنام اعراب نبطي شناخته مي‌شوند؛ گروهي از آنان به کنعان کوچيدند و طايفه رکابي را بنيان نهادند.[235]

طايفه سامي قيني همان طايفه‌اي است که شعيب (يترون)،[236] پدر زن موسي (ع)، به آن تعلق داشت. نويسندگان دائرةالمعارف يهود، نام طايفه فوق را به واژه "قين"، به معناي "آهنگر"، منتسب مي‌کنند و آنان را يک گروه حرفه‌اي از آهنگران کوچ‌نشين مي‌دانند.[237] حال آنکه در عهد عتيق اشاره‌اي به تعلق شعيب به حرفه آهنگري مندرج نيست؛ به عکس او چادرنشيني متمکن و «کاهن مديان»، يعني شيخ طايفه خود در منطقه فوق، توصيف شده است.[238] به علاوه، توجه کنيم که در نيمه اول هزاره دوم پيش از ميلاد در اسناد مصري از شهر "قنات" به عنوان "قين"[239]و "قانو"[240]نام برده شده است.[241] مجموعه اين دلايل، و نيز يکساني فرهنگ و عقايد ديني قيني‌ها و رکابيان، نشان مي‌دهد که اين دو طايفه کوچ‌نشين خويشاوند و از مردم شهر قنات‌ و همان طايفه شعيب‌اند. شهر دارالقنوات امروزه از مراکز دروزي‌هاي سوريه است و مي‌دانيم که دروزي‌ها براي شعيب پيامبر جايگاهي ويژه قايل‌اند.[242] اين امر نيز نشانه ديگري است از تعلق طايفه قيني به شهر قنات. امروزه برخي محققين، چون اشتاد،[243] معتقدند که يکتاپرستي در آغاز در ميان طايفه شعيب رواج داشت و موسي (ع) با اين آئين در ميان طايفه همسرش آشنا شد. [244]

دائرةالمعارف يهود انتساب ايلياء نبي به قيني‌ها و رکابيان را رد مي‌کند و تنها دليلي که اقامه مي‌کند رهبري ايليا بر يک «جنبش مردمي» در سرزمين بني‌اسرائيل است.[245] اين نگرش آشکارا صبغه نژادگرايانه دارد. براي مورخين يهودي دشوار است که ظهور يک "پيامبر بيگانه" را در ميان بني‌اسرائيل و پيروي توده‌هاي مردم از او را بپذيرند. آنان فراموش کرده‌اند که در همين زمان حکمرانان واقعي بني‌اسرائيل دو زن فنيقي (ايزابل و عتليا) بودند.

اگر بدانيم که اخياء شيلوني و ايلياء نبي از مردمي جز بني‌اسرائيل بودند، مردم شيلو و طوايف قيني و رکابي را به عنوان مدافعان سرسخت و احياء‌گران يکتاپرستي موسوي بشناسيم، و نيز بدانيم که مردم طايفه شعيب پيش از بني‌اسرائيل يکتاپرست بودند، تصويري که يهوديان از "يهوه" به عنوان مخلوق فرهنگ "ممتاز" و "يگانه" خود ساخته‌اند تمام و کمال فرومي‌ريزد. ديرزماني است که يهوديان بر خدا و بندگان خدا به خاطر "ابداع" آئين يکتاپرستي منت نهاده‌اند. حال آنکه اينان نخستين يکتاپرستان گيتي نبودند و آنگاه که به اين آئين گرويدند، براي خداي يگانه معبدها و نمادهاي طلايي به پا کردند، او را در رديف بعل، خداي بزرگ همسايگان فنيقي، جاي دادند و به داشتن خداي انحصاري قوم خود باليدند. و سرانجام، خداي يگانه را به موجودي بدل کردند که چون پيرزنان جادوگر جز نثار نفرين‌هاي شوم و پيشگويي کيفرهاي هولناک براي دشمنان اشرافيت قبيله يهودا کاري ندارد. بيهوده نيست که در ميان يهوديان مصلحيني مردمي چون اخيا و ايليا و ارميا نمي‌يابيم و "پيامبراني" که از ايشان سراغ داريم، چون ناتان و حزقيال، همه از جنس "پيامبران درباري‌"‌اند؛ هماناني که ارميا ايشان را «پيامبران دروغين» [246] خوانده است.

آنچه پيوند ايليا را با رکابيان بيشتر آشکار مي‌کند، حضور فعال اين طايفه در انقلاب ايلياء نبي است؛ تا بدانجا که در جريان تخريب معابد بعل در سامريه و کشتار خاندان عمري و داوودي يکي از آنان را، به‏ نام يوناداب (جندب) بن رکاب،[247]در کنار ييهو، سرکرده قيام، مي‌يابيم.[248]

در سده‌هاي پسين نيز رکابيان در حوالي بيت‌المقدس سکونت دارند؛ جامعه‌اي متمايز از بني‌اسرائيل را تشکيل مي‌دهند و برخلاف ايشان از نوشيدن شراب به شدت پرهيز مي‌کنند. کمي پيش از اشغال بيت‌المقدس به دست بخت‌النصر، خداوند از ارميا مي‌خواهد که، براي آزمايش ايشان و ارائه نمونه‌اي صالح به يهوديان، رکابيان را به نوشيدن شراب ترغيب کند. ارميا آنان را به خانه نگهبان معبد سليمان دعوت مي‌کند، کوزه‌هاي پر از شراب در برابرشان مي‌نهد و دعوت به نوشيدن مي‌کند. آنان نمي‌نوشند و چنين پاسخ مي‌دهند:
شراب نمي‌نوشيم زيرا که پدر ما يوناداب بن رکاب ما را وصيت نموده گفت که شما و پسران شما ابداً شراب ننوشيد، و خانه‌ها بنا مکنيد و کشت منماييد و تاکستا‌ن‌ها غرس مکنيد و آنها را نداشته باشيد بلکه تمامي روزهاي خود را در خيمه‌ها ساکن شويد تا روزهاي بسيار بر زميني که شما در آن غريب هستيد زنده بمانيد . [249]
ايلياء نبي شباني چادرنشين بود؛ روزي در اردن سکونت داشت و روز ديگر در حوالي صيدا. زندگي زاهدانه‏ اي داشت. ياور مستمندان بود و مردم او را «مرد خدا» مي‌دانستند.[250] در روايات عهد عتيق، بر خلاف رويه متعارف، هيچ اشاره‌اي به نام پدر، تبار و پيوند او با قبايل بني‌اسرائيل نشده است.
[External Link Removed for Guests]
ايلياء نبي در حال کشتن "پيامبران" بعل
ايليا، به فرمان خداوند، دعوت خود را آشکار کرد. مردم به او گرويدند و در شورشي بزرگ، به دستور ايليا، 850 تن از "پيامبران" بعل و اشرا [251] را به قتل رسانيدند.[252] اخاب، که در اين روايت شخصيتي متزلزل دارد، هراسان ماجرا را به ايزابل خبر داد و ملکه فنيقي دستور قتل ايليا را صادر کرد. ايليا براي نجات جان خود به بيابان‌ها پناه برد تا سرانجام در مغاره‌اي کلام خدا بر او نازل شد. در اين مکاشفه، ايليا خداوند را «خداي لشکرها» (رب الجنود) [253] مي‌خواند که تعبيري کاملاً نو در روايات عهد عتيق است و بيانگر رسالت انقلابي ايليا.[254] خداوند به او دستور مي‌دهد که سه تن را براي انهدام خاندان اخاب و احياء يکتاپرستي موسوي در ميان بني‌اسرائيل به ياري طلبد: حزائيل، ييهو بن نمشي و اليشع بن شافاط.[255]
[External Link Removed for Guests]
ايلياء نبي در بيابان، اثر يک نقاش روس

حزائيل[256] از سرداران آرامي دمشق است. او کمي پس از اين ماجرا، با مرگ بن‌حدد دوم، شاه سوريه (843-798) مي‌شود. نقش آرامي‌ها در اين سناريو هم بيانگر پيوندهاي آرامي ايلياست و هم بيانگر اين امر که مردم بني‌اسرائيل آراميان دمشق را قومي بيگانه نمي‌شناختند. ييهو بن نمشي[257] از سرداران بني‌اسرائيل است و اليشع بن شافاط[258] برزگري است ساده از مردم اردن. اليشع، که پس از ديدار با ايليا به خدمتگزار او بدل مي‌شود،[259] همان پيامبري است که پس از درگذشت ايليا در رأس پيروانش قرار مي‌گيرد و جنبش او را تداوم مي‌بخشد.[260] اليشع (اليسع) از پيامبراني است که نام ايشان در قرآن کريم ذکر شده است. [261] درباره تبار اليسع و پيوند او با قبايل بني‌اسرائيل نيز، چون ايليا، هيچ اشاره‌اي در روايات عهد عتيق مندرج نيست.

جنبش اين پيامبر شورشي تنها عليه سلطه خاندان عمري بر دولت افرائيم نيست. ايليا به مبارزه عليه شاه يهوديان نيز برخاست زيرا «خداي پدران خود را ترک کرده»، بتخانه ساخته و «ساکنان اورشليم را به زنا کردن ترغيب مي‌نمود.»[262] ايليا در نامه‌اي به شاه يهود چنين نوشت:
به طريق پادشاهان اسرائيل رفتار نموده، يهودا و ساکنين اورشليم را اغوا نمودي که موافق زناکاري خاندان اخاب مرتکب زنا بشوند و برادران خويش را نيز... به قتل رسانيدي. همانا خداوند قومت و پسرانت و زنانت و تمامي اموالت را به بلاي عظيم مبتلا خواهد ساخت. [263]

سرانجام، در سال 842، در زمان سلطنت يهورام بن اخاب بن عمري در دولت افرائيم (851-842) و اخزيا[264]بن يهورام بن يهوشافاط در دولت يهود (841-842) انقلاب آغاز شد. اخزيا، شاه يهود، پسر عتليا و نوه ايزابل است و داماد خاندان اخاب.[265] و يهورام، شاه افرائيم، دايي و احتمالا پدر زن اوست.
قيام با ابلاغ پيام اليسع، که اکنون با درگذشت ايليا در رأس توده انبوه پيروان او جاي دارد، به ييهو بن نمشي، سردار بني‌اسرائيل، آغاز مي‌شود. اليسع او را به پادشاهي بني‌اسرائيل منصوب مي‌کند و حکم قتل خاندان اخاب را صادر مي‌نمايد. اين در زماني است که دولت‌هاي بني‌اسرائيل، به دعوت اليسع، هدف تهاجم حزائيل، شاه جديد آرامي، قرار گرفته‌اند. ييهو به محل استقرار دو شاه افرائيم و يهود مي‌رود و هر دو را به قتل مي‌رساند؛ سپس به کاخ ييلاقي ايزابل مي‌شتابد و او را نيز مي‌کشد. آنگاه به‌همراه يوناداب بن رکاب، رهبر طايفه رکابي، رهسپار سامريه مي‌شود.
و چون از آنجا روانه شد، به يوناداب بن رکاب که به استقبال او مي‌آمد برخورد و او را تحيت نموده گفت که آيا دل تو راست است مثل دل من با دل تو؟ يوناداب جواب داد که راست است. گفت اگر هست دست خود را به من بده. پس دست خود را به او داد و او وي را نزد خود به عرابه برکشيد. و گفت همراه من بيا و غيرتي را که براي خداوند دارم ببين. [266]
ييهو در سامريه تمامي اعضاي خاندان عمري و بزرگان و کاهنان شهر و تمامي بعل‌پرستان و نيز 42 تن از اعضاي خاندان سلطنتي يهود (خاندان داوودي) را که در سامريه بودند به قتل مي‌رساند. آنگاه، به‌همراه يوناداب رکابي به معبد بعل مي‌رود، بت‌ها را مي‌شکند و معبد را به مزبله بدل مي‌کند. «پس ييهو اثر بعل را از اسرائيل نابود ساخت.» [267] اين سرآغاز حکومت 28 ساله ييهو بن نمشي (841-814) بر دولت افرائيم است.

اين داستان انقلابي است که با پيامبري ايلياء نبي آغاز شد و با قيام ييهو بن نمشي، تخريب معابد پرستش بعل و کشتار خاندان عمري و بخش مهمي از اعضاي خاندان داوودي به پايان رسيد. معهذا، در اينجا نيز، چون ماجراي پيامبري اخياء شيلوني و قيام يربعام بن نبط و خاندان يوسف عليه اشرافيت يهود، تنها با يک روايت سروکار نداريم. روايت دومي، که آشکارا متأخر بر روايت پيشين است، بلافاصله آغاز مي‌شود و ييهو و خاندان او "گنهکار" قلم مي‌روند.
ييهو هرچند به فرمان ايليا و اليسع يکتاپرستي موسوي را احياء کرد و سرزمين اسباط ده‌گانه شمالي را از بت‌پرستي کنعاني پاک نمود، چنانکه هيچگاه بعل‌پرستي به سرزمين قبايل شمالي بازنگشت،[268] معهذا بر «گناه يربعام بن نبط» باقي ماند.[269] تمامي شاهان بعدي افرائيم همچنان آلوده به «گناه يربعام بن نبط»‌اند؛ "شيطان بزرگي" که «اسرائيل را مرتکب گناه ساخت.» [270]
اين گناه بزرگ، که سرزمين قبايل شمالي را تا زمان انهدام خونين آن به دست امپراتوري آشور همچنان آماج نفرين قرار مي‌دهد، چيزي نيست جز تداوم استقلال و عدم تمکين به اشرافيت يهود. فساد، بي عدالتي و بت‌پرستي بخشودني است، چنانکه خاندان داوود در بيت‌المقدس هماره به آن اشتغال دارد و هيچگاه به نابودي کامل تهديد نمي‌شود، ولي گناهي که خاندان يوسف بنيانگذار آن بود نابخشودني است.
نگرش دائرةالمعارف يهود به شخصيت ايلياء نبي نيز، چون اخياء شيلوني، منفي است. طبق اين تصوير،

يکتاپرستي[271] در جوهره خود ملازم با عدم تسامح ديني است برخلاف چندگانه پرستي[272] که هيچگاه در ذات خويش مخالفتي با تنوع پرستش نداشته و هماره حضور مشرب‌هاي ديني مختلف را، دوش به دوش هم، تحمل کرده است.[273]

نويسندگان دائرةالمعارف يهود بر مايه‌هاي ستم و فساد و بي‌عدالتي اجتماعي در دولت‌هاي آن زمان بني‌اسرائيل، چون بي‌قانوني و قساوت ايزابل در تملک اراضي نابط يزرعيلي[274] و قتل او [275] چشم مي‌پوشند. آنان توجه نمي‌کنند که هم در پيامبري اخياء شيلوني و قيام خاندان يوسف عليه دولت يهود و هم در پيامبري ايلياء نبي و قيام ييهو عليه خاندان‏هاي سلطنتي عمري و داوودي، رواج بت‌پرستي فنيقي تنها به معني اشاعه يک عقيده ديني نيست؛ بلکه ملازم است با رواج گسترده فساد و ستم اجتماعي. درونمايه اصلي ماجرا، آزادي يا عدم آزادي پرستش ديني نيست؛ تحميل خونين بعل‌پرستي است از طريق قتل عام گروه گروه "پيامبران".

نويسندگان دائرةالمعارف يهود، که سخت با ايزابل و "همسايگان فنيقي" همدلي نشان مي‌دهند، ايلياء نبي را "افراط‌گرايي" مي‌خوانند که «به شکلي غيرمشروط مخالف هر گونه پرستش، بجز يهوه، بود.» به ‏زعم آنان، ايزابل مخالفتي با پرستش خداي يگانه نداشت؛ به عکس، اين ايليا بود که سرسختانه با آئين و عقايد ديني همسايگان (فنيقي) مخالفت مي‌کرد. لذا، خاندان سلطنتي با تبليغات او مخالفت کرد زيرا سياستش گسترش پيوندهاي اقتصادي با همسايگان، به‏ويژه با صور، بود.
اخاب به عقايد ديني مردم خود وفادار بود ولي ضرري نمي‌ديد که نسبت به دين مردم صور با تساهل برخورد کند و براي محافل نزديک به ملکه ايزابل مکاني براي پرستش در سامريه به پا کند. ولي ايليا... بر آن بود که رسالت تاريخي مردمش حفظ پرستش ديني ناب در درون مرزهاي خويش و به رسميت نشناختن ساير خدايان است... به فرمان ايليا مردمي تحريک شده حمله بردند و پيامبران بعل را کشتند. شاه [اخاب] هيچ مخالفتي با اقدام ايليا نشان نداد... ولي ملکه ايزابل از کشتار پيامبران بعل به خشم آمد و جنگي خونين را عليه ايليا و پيروانش آغاز کرد... ايليا مجبور شد به بيابان بگريزد زيرا مردم از او حمايت نکردند... در آنجا، مانند ماجراي موسي در کوه سينا، خدا بر او ظاهر شد... و از آنجا که مردم در جنگ با ايزابل از او حمايت نمي‌کردند... حزائيل، شاه بعدي سوريه، ييهو، شاه بعدي اسرائيل، و اليسع، جانشين ايليا، به عنوان ابزارهاي کيفر الهي تعيين شدند. [276]
حيرت‌انگيز است ولي باور کنيم که اسطوره‌هاي عهد عتيق به گذشته‌هاي دور تعلق ندارد؛ پديده‌اي کاملاً زنده است. اين همان مأخذي است که پيشتر از يربعام بن نبط تصويري منفي به دست مي‌داد زيرا، بر اساس اتهام راويان يهودي عهد عتيق، در سامريه بت‌خانه به پا کرده بود. به راستي چرا در اتهامي مشابه يربعام محکوم است و اخاب مورد دفاعي سخت قرار مي‌گيرد؟ کشف اين راز دشوار نيست. "يهوه" بهانه‌اي بيش نيست و تنها ملاک جانبداري، حتي تا به امروز، رابطه با اليگارشي يهودي است. يربعام و خاندان يوسف محکوم‌اند زيرا بر اين کانون شوريدند و اخاب و خاندان عمري مقبول‌اند زيرا پيوندي استوار با اين اليگارشي داشتند. اين شيوه نگرش کاملا جانبدارانه بيانگر حضور زنده اسطوره‌اي است سه هزار ساله که روح و مايه حيات خويش را از نژادپرستي يهودي مي‌گيرد.
پس از انقلاب سامريه و قتل اخزيا، شاه يهود، در بيت‌المقدس نيز حوادثي خونين رخ داد. عتليا، مادر اخزيا، به کودتا دست زد و با کشتار ساير اعضاي خاندان داوودي، جز يک کودک که به ‏وسيله زني پنهان شد، قدرت را بطور کامل به دست گرفت. عتليا شش سال با اقتدار تمام بر دولت يهود حکومت کرد و سپس، محتملا به دليل اقتدار بيش از حد کاهنان فنيقي در دربارش، با مقابله کاهنان يهودي مواجه شد. سرانجام، آنان در کودتايي سنجيده عتليا را به قتل رسانيدند و تنها بازمانده خاندان داوود را به سلطنت نشاندند. [277]
[External Link Removed for Guests]
سقوط عتليا و به تخت نشاندن تنها بازمانده خاندان داوود
Figures de la Bible, 1728
Illustrated by Gerard Hoet (1648-1733), and others


در سده هفدهم، داستان عتليا در هنر و ادبيات جديد اروپا بازتاب وسيع داشت. ژان راسين[278] تراژدي معروف خود به ‏نام عطليه (1691) را نوشت، قطعات معروفي به همين نام تصنيف شد و آنتوان کويپل[279] تابلوي معروف رنگ و روغن خود را به ‏نام "سقوط عتليا" (1692) کشيد که در موزه لوور پاريس نگهداري مي‌شود. مضمون تمامي اين آثار ستايش از خاندان داوود است.[280]
Work hard in silence
Let your success
Be your noise
Captain
Captain
نمایه کاربر
پست: 934
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۷, ۸:۲۸ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1043 بار
سپاس‌های دریافتی: 3151 بار

Re: آغاز و پایان بنی اســــــرائیل (2)

پست توسط Mardaviz »

165. کتاب اول پادشاهان، 11/ 26-27.

166. همان مأخذ، 11/ 28.

167. همان مأخذ، 11/ 31؛ 12/ 15.

168. همان مأخذ، 11/ 29-33.

169. Shechem

170. همان مأخذ، 12/ 1-14.

171. همان مأخذ، 12/ 16-20.

172. Ben-Sasson, ibid, p. 111.

173. بنگريد به: کتاب اشعياء نبي، 7/ 5، 8، 9، 17؛ کتاب ارمياء نبي، 31/ 18، 20.

174. کتاب اشعياء نبي، 7/ 17.

175. همان مأخذ، 11/ 13.

176. امنون نتصر، پادياوند، لوس‌آنجلس: مزدا، 1996، ج 1، ص 7.

177. سفر پيدايش، 48/ 78.

178. کتاب اول پادشاهان، 15/ 31.

179. کتاب دوم پادشاهان، 23/ 28.

180. ibid, p. 164.

181. کتاب دوم تواريخ ايام، 9/ 29؛ 12/ 15؛ 13/ 22.

182. کتاب اول پادشاهان، 12/ 18.

183. همان مأخذ، 12/ 21-24.

184. همان مأخذ، 14/ 30.

185. Abijam (Abijah)

186. کتاب دوم تواريخ ايام، 13/ 14-20.

187. کتاب اول پادشاهان، 12/ 26-30.

188. بنگريد به: کتاب اول پادشاهان، باب 13.

189. کتاب دوم تواريخ ايام، 13/ 4-12.

190. کتاب اول پادشاهان، 22/ 52.

191. همان مأخذ، 14/ 10-15.

192. همان مأخذ، 14/ 22-24.

193. از جمله بنگريد به: Ben-Sasson, ibid, pp. 110-138

194. Judaica, vol. 2, p. 459.

195. ibid, vol. 9, pp. 1372-1373.

196. Baasha

197. کتاب اول پادشاهان، 15/ 27-29.

198. Asa

199. همان مأخذ، 15/ 32.

200. کتاب اول پادشاهان، 15/ 18-20؛ کتاب دوم تواريخ ايام، باب 16.

201. Zimri

202. کتاب اول پادشاهان، 16/ 9-13.

203. همان مأخذ، 16/ 16-23.

204. Bet Omri

205. روشن نيست عمري به کدام قبيله بني‌اسرائيل تعلق دارد. قطعاً از خاندان يوسف، يعني سران قبايل افرائيم و مناسه، نيست؛ زيرا پيشتر خبر قتل‌عام و انهدام کامل اين خاندان را شنيده‌ايم.

206. بنگريد به : Judaica, vol. 3, pp. 305-306

207. Shemer

208. Samaria (Shomron)

209. همان مأخد، 16/ 24.

210. Ahab

211. Jezebel

212. همان مأخذ، 16/ 31-33.

قرآن کريم سرآغاز آئين پرستش گوساله طلايي در بني‌اسرائيل را از فردي به ‏نام "سامري" مي‌داند؛ زماني که موسي براي دريافت وحي به کوه طور رفت، سامري از غيبت او بهره جست و اين بت جديد را ساخت. نام "سامري" سه بار در قرآن آمده است. (طه، 85، 87، 95) در عهد عتيق (سفر خروج) اين ماجرا به هارون، برادر موسي، نسبت داده شده است.

213. Jehoshapat

214. Jehoram

215. Athaliah

در روايات عهد عتيق عتليا خواهر اخاب نيز خوانده شده است.

216. Ashurnasirpal II

217. Shalmaneser III

218. Ben-Sasson, ibid, p. 121.

219. «و يهوشافاط دولت و حشمت عظيمي داشت.» (کتاب دوم تواريخ ايام، 18/ 1؛ و نيز بنگريد به باب 17)

220. کتاب اول پادشاهان، 20/ 1-4.

221. همان مأخذ، 21/ 25-26.

222. کتاب دوم تواريخ ايام، 21/ 6-11.

223. کتاب اول پادشاهان، 18/ 4، 13.

224. Prophetic Movement

225. الصافات، 123-132.

226. "Elijah the Tishbite of the inhabitants of Gilead."

227. کتاب اول پادشاهان، 17/ 1.

228. بنگريد به: . Judaica, vol. 7, pp. 569-571 .

229. در دائرةالمعارف يهود‌ نامي از اين محل مندرج نيست. هاکس آمريکايي محتمل مي‌‏داند استيب يا لستيب کنوني باشد در 10 مايلي شرق اردن و در ميان تل‏هاي جلعاد. (مستر هاکس آمريکايي، قاموس کتاب مقدس، بيروت: مطبعه آمريکايي، 1928، ص 357)



230. Rechabite

231. Ken

232. Judaica, vol. 6, p. 632.

233. Kenath

234. Hauran

235. کتاب اول تواريخ ايام، 2/ 55؛ Judaica, vol. 10, pp. 905-906

236. Jethro

237. ibid, vol. 10, p. 906.

238. بنگريد به: سفر خروج، 2/ 16؛ 3/ 1.

239. Qen

240. Qanu

241. ibid, vol. 10, p. 905.

242. ibid, pp. 20, 906.

243. B. Stade

244. ibid, p. 906.

245. ibid, vol. 6, p. 633.

246. بنگريد به: کتاب ارمياء نبي، باب‌ 28.

247. Jonadab ibn Rochab

248. کتاب دوم پادشاهان، 10/ 15-27.

"يوناداب" قرائت عبري نام فوق است. شکل ديگر قرائت آن "جُندب" است و در اين قرائت نامي کاملا عربي است.

249. کتاب ارمياء نبي، باب 35.

250. بنگريد به: کتاب اول پادشاهان، باب 17.

251. اشرا يا "اشيريم" (Asherah) الهه باروري در نزد مردم صيدا بود که ايزابل پرستش آن را در سرزمين‏هاي افرائيم و يهود رواج داد و معابد آن را به پا کرد.

252. در روايات عهد عتيق، عنوان "نبي" به مدعيان پيامبري در آئين‌هاي بعل‌پرستي نيز اطلاق مي‌شود. بنگريد به: کتاب اول پادشاهان، باب 18.

253. " I have been moved by zeal for the Lord, the God of Hosts."

254. کتاب اول پادشاهان، 19/ 10، 14.

255. همان مأخذ، 19/ 15-16.

256. Hazael

257. Jehu ibn Nimshi

258. Elishah ibn Shaphat

259. همان مأخذ، 19/ 19-21.

260. کتاب دوم پادشاهان، باب 2.

261. انعام، 86؛ ص، 48.

262. کتاب دوم تواريخ ايام، 21/ 11-12.

263. همان مأخذ، 21/ 12-14.

264. Ahaziah

265. کتاب دوم پادشاهان، 8/ 27.

266. همان مأخذ، 10/ 15-16.

267. همان مأخذ، 10/ 27.

268. همان مأخذ، 10/ 28.

269. همان مأخذ، 10/ 31.

270. بنگريد به: کتاب دوم پادشاهان، 14/ 24؛ 15/ 9؛ 15/ 18؛ 15/ 24؛ 15/ 28.

271. Monotheism

272. Polytheism

273. Judaica, vol. 6, p. 633.

274. Naboth the Jezreel

275. بنگريد به: کتاب اول پادشاهان، باب 21.

276. ibid, pp. 633-634.

277. کتاب دوم پادشاهان، باب 11؛ کتاب دوم تواريخ ايام، باب‌هاي 22-23.

278. Jean Racine

279. Antoine Coypel

280. بنگريد به:
Judaica, vol. 3, p. 815 .[/SIZE ]
[SIZE=85]از:عبدالله شهبازی



 
Work hard in silence
Let your success
Be your noise
ارسال پست

بازگشت به “تاريخ جهان”