آغاز و پایان بنی اســـــــرائیل (3)

در اين بخش مي‌توانيد در مورد کليه‌ي مباحث مرتبط با تاريخ جهان به بحث بپردازيد

مدیران انجمن: abdolmahdi, رونین, شوراي نظارت

ارسال پست
Captain
Captain
نمایه کاربر
پست: 934
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۷, ۸:۲۸ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1043 بار
سپاس‌های دریافتی: 3151 بار

آغاز و پایان بنی اســـــــرائیل (3)

پست توسط Mardaviz »

يهوديان و انهدام بني‌اسرائيل

در بررسي حوادث اين دوران، بار ديگر داده‌هاي باستان‌شناسي به ياري روايات عهد عتيق مي‌آيد و نام حکمرانان بني‌اسرائيل در کتيبه‌اي يافت مي‌شود. در اين زمان، دولت افرائيم خراج گزار امپراتور آشور است. در کتيبه‌هاي شلمنصر سوم نقشي وجود دارد که ييهو، شاه افرائيم، را در حال تقديم خراج به امپراتور آشور نشان مي‌دهد. در اين کتيبه از شاه افرائيم به عنوان «ييهو از خاندان همري» [281]نام برده شده است. انتساب ييهو به خاندان همري (عمري) به معناي رياست او بر دولتي است که به ‏نام اين خاندان شهرت داشت.[282] اين دومين بار است که نام حکمراني از بني‌اسرائيل در کتيبه‌اي يافت مي‌شود؛ نخست اخاب و سپس ييهو.
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
کتيبه منقوش شلمنصر سوم در موزه بريتانيا که «ييهو از خاندان عمري» را نشان مي‌دهد.
کشف سر اوستن هنري لايارد در نيمرود (شمال عراق)، 1846


در رابطه با کتيبه منقوش شلمنصر سوم دو نکته حائز اهميت است: نخست، عدم ذکر نام اسرائيل؛ دوم، عدم حضور شاه يهود در اين مراسم. عدم حضور شاه يهود بدان معنا نيست که يهوديان خراج گزار امپراتور آشور نبودند، بلکه بدان معناست که دولت يهود وزن و اهميتي نداشت و خراج آن را شاه افرائيم تقديم مي‌کرد. اين کتيبه به سود عهد عتيق نيست و ارزش بخش مهمي از روايات تاريخي آن را به سطح تاريخنگاري درباري يک دولت کوچک و لاف‏ زن کاهش مي‌دهد.
خاندان ييهو 93 سال (841-748) بر مملکت افرائيم حکومت کرد. کتيبه‌هاي آشوري در تمامي دوران سلطنت خاندان ييهو از دولت افرائيم به عنوان خراج گزار امپراتوري آشور ياد مي‌کند و نامي از دولت يهود و خاندان داوود در ميان نيست. در لوح استوانه‌اي ادد‌نيرري سوم،[283]پادشاه آشور (810-783)، از شاه افرائيم با عنوان «شاه سامريه» ياد شده است.[284]
در تمامي اين دوران کينه و خصومت يهوديان عليه دولت افرائيم تداوم دارد و در عهد عتيق به شکل نفرين‌هاي مکرر و وعده‌هاي هولناک کيفر بازتاب مي‌يابد. معهذا، دولت افرائيم قدرت برتر است. در حوالي سال 800 پيش از ميلاد، يهوديان جنگ عليه دولت افرائيم را آغاز مي‌کنند که با شکست خفت‌بار آنان به پايان مي‌رسد. اورشليم به اشغال شاه افرائيم درمي‌آيد و افرائيميان حصار آن را خراب مي‌کنند. [285] سرانجام، در سال 748 حکومت خاندان ييهو فرومي‌پاشد و جنگ داخلي و کودتاهاي پياپي مملکت افرائيم را فرا مي‌گيرد.

درست در زماني که دولت افرائيم دوراني سخت از فروپاشي و ستيز داخلي را تجربه مي‌کند، اقتدار آشور در سراسر خاورميانه و نزديک در حال گسترش است. در سال 745 تيگلت‌پيلسر سوم[286]در آشور به قدرت رسيد و به عنوان پادشاهي توسعه‌طلب و خونريز بنيانگذاري يک امپراتوري پهناور را آغاز کرد.
ده سال پس از صعود تيگلت‌پيلسر، يکي از سرداران دولت افرائيم به ‏نام فقح بن رمليا[287]قدرت سياسي را در اين کشور به دست گرفت. فقح در اتحاد با رصين،[288]شاه آرامي دمشق، سياست عدم تمکين و مقابله با توسعه‌طلبي امپراتوري آشور را آغاز کرد. در همين زمان، آحاز،[289] شاه جديد يهود (735-727)، از فرصت بهره جست و خود را در نزد امپراتور توسعه‌طلب آشور حکمراني مطيع و خراج گزار جلوه‌ داد. از سال 734 در لوح استوانه‌اي امپراتور آشور براي نخستين بار نام دولت يهود پديدار مي‌شود و تيگلت‌پيلسر از آحاز به عنوان خراج گزار خود نام مي‌برد.[290] اين حادثه مهمي است و نشان مي‌دهد که اشرافيت يهود از طريق خيانت به دو دولت آرامي دمشق و اسرائيلي سامريه توانسته در نزد پادشاهان آشور تقربي بيابد. در اين فهرست نام شاه يهود در کنار هفت شاه کوچک ديگر فلسطين و اردن به چشم مي‌خورد و نام دولت‌هاي دمشق و افرائيم مندرج نيست.
در چنين فضايي است که توطئه خونين شاه و اشرافيت يهود عليه دو دولت دمشق و سامريه آغاز مي‌شود. هم راويان يهودي عهد عتيق و هم تاريخنگاري جديد يهود مي‌کوشند تا اين دسيسه غيرقابل دفاع شاه يهود را عملي تدافعي جلوه دهند. مورخين دانشگاه عبري اورشليم مي‌نويسند سران دولت‌هاي دمشق و سامريه توطئه‌اي را براي براندازي خاندان داوود و استقرار يک خاندان ديگر در بيت‌المقدس آغاز کردند و «در چنين وضع نوميدانه‌اي» آحاز از تيگلت‌پيلسر تقاضاي کمک کرد.[291]

روايت تدوين‌کنندگان يهودي عهد عتيق چنين است:
و به خاندان داوود خبر داده گفتند که ارام در افرائيم اردو زده‌اند و دل او و دل مردمانش بلرزيد بطوري که درختان جنگل از باد مي‌لرزد. آنگاه خداوند به اشعياء گفت تو... به استقبال آحاز بيرون شو و وي را بگو با‌حذر و آرام باش. مترس و دلت ضعيف نشود... زيرا که ارام با افرائيم و پسر رمليا براي ضرر تو مشورت کرده مي‌گويند بر يهودا برآئيم و آن را محاصره کرده به جهت خويشتن تسخير نمائيم و پسر طبئيل[292]را در آن به پادشاهي نصب کنيم. خداوند يهوه چنين مي‌گويد اين بجا آورده نمي‌شود و واقع نخواهد گرديد. زيرا که سر ارام دمشق و سر دمشق رصين است و بعد از شصت و پنج سال افرائيم شکسته مي‌شود بطوري که ديگر قومي نخواهد بود. و سر افرائيم سامره و سر سامره پسر رمليا است... خداوند بر تو و بر قومت و بر خاندان پدرت ايامي را خواهد آورد که از ايامي که افرائيم از يهودا جدا شد تا حال نيامده باشد يعني پادشاه اشور را. و در آن روز واقع خواهد شد که خداوند براي مگس‌هايي که به کناره‌هاي نهرهاي مصرند و زنبورهايي که در زمين اشورند صفير خواهد زد. و تمامي آنها بر آمده، در وادي‌هاي ويران و شکاف‌هاي صخره و بر همه بوته‌هاي خاردار و بر همه مرتع‌ها فرود خواهند آمد. و در آن روز خداوند به واسطه استره‌اي که از ماوراي نهر اجير مي‌شود، يعني به واسطه پادشاه اشور، موي سر و موي پاي‌ها را خواهد تراشيد و ريش هم سترده خواهد شد. [293]

اين سرنوشت هولناکي است که "خداي اسرائيل" در حمايت از خاندان داوود و اشرافيت يهود براي مردم آرامي سوريه و اسباط ده‌گانه بني‌اسرائيل ترسيم مي‌کند. در اين "مأموريت الهي" پادشاه خونريز آشور تنها ابزار نزول قهر الهي است.
در عهد عتيق روايت ديگري نيز مندرج است. در اين روايت، سرنوشت فجيع مردم دمشق، اين قربانيان توطئه مشترک يهوديان و پادشاه آشور، به روشني تصوير شده است:

آحاز رسولان نزد تغلت فلاسر [تيگلت‌پيلسر]، پادشاه اشور، فرستاده گفت من بنده تو و پسر تو هستم، پس برآمده مرا از دست اين پادشاه ارام و از دست اين پادشاه اسرائيل که به ضد من برخاسته‌اند رهايي ده. و آحاز نقره و طلايي را که در خانه خداوند و در خزانه‌هاي خانه پادشاه يافت شد گرفته آن را نزد پادشاه اشور پيشکش فرستاد. پس پادشاه اشور وي را اجابت نمود. و پادشاه اشور به دمشق برآمده آن را گرفت. و اهل آن را به قير به اسيري برد، و رصين را به قتل رسانيد. [294]

در اين روايت، آحاز نه تنها بت‌پرستي فاجر است[295] بلکه براي خوشايند ارباب خويش، پادشاه آشور، معبد سليمان را به بتکده آشوريان بدل مي‌کند:
و آحاز پادشاه براي ملاقات تغلت فلاسر، پادشاه اشور، به دمشق رفت و مذبحي را که در دمشق بود ديد. و آحاز پادشاه شبيه مذبح و شکل آن را بر حسب تمامي صنعتش نزد اورياء کاهن فرستاد. و اورياء کاهن مذهبي موافق آنچه آحاز پادشاه آن را از دمشق فرستاده بود بنا کرد... و چون پادشاه از دمشق آمد، پادشاه مذبح را ديد، و پادشاه به مذبح نزديک آمده بر آن قرباني گذرانيد.. [296]

بدينسان، با توطئه خونين شاه و اشرافيت يهود، در سال 732 پيش از ميلاد شاه دمشق به قتل رسيد، مردم سوريه به اسارت رفتند و به استقلال دولت آرامي دمشق پايان داده شد. اينک نوبت اسباط ده‌گانه بني‌اسرائيل است.

نمي‌دانيم چه شد که سه سال بعد فقح به دست يکي از سران بني‌اسرائيل، به ‏نام هوشع بن ايلا،[297]به قتل رسيد. محتمل است که او قرباني توطئه مشترک يهوديان و آشوريان شده باشد. هوشع، حکمران جديد دولت افرائيم، کمي بعد خراج گزار پادشاه آشور شد. معهذا، اين وضع ديري نپاييد. در سال 720 پيش از ميلاد، در زمان سلطنت سارگون دوم[298]پادشاه آشور (721-705)، دولت افرائيم مورد تهاجم آشوري‏ها قرار گرفت و به موجوديت آن پايان داده شد. [299] عهد عتيق ماجراي تهاجم آشوريان به سرزمين قبايل ده‌گانه شمالي بني‌اسرائيل را چنين شرح داده است:
هوشع بن ايل... آنچه در نظر خداوند ناپسند بود به عمل آورد... اما پادشاه اشور در هوشع خيانت يافت زيرا که رسولان نزد سوا، پادشاه مصر، فرستاده بود و پيشکش مثل هر سال نزد پادشاه اشور نفرستاده، پس پادشاه اشور او را بند نهاده در زندان انداخت. و پادشاه اشور بر تمامي زمين هجوم آورده، به سامره بر آمد و آن را سه سال محاصره نمود... پادشاه اشور سامره را گرفت و اسرائيل را به اشور به اسيري برد و ايشان را در حلح و خابور بر نهر جوزان و در شهرهاي ماديان سکونت داد. [300]
[External Link Removed for Guests]
سارگون دوم، امپراتور آشور و فاتح و منهدم کننده دولت قبايل ده گانه شمالي بني اسرائيل

گناه قبايل ده‌گانه بني‌اسرائيل عدم فرمانبري از اشرافيت يهود بود و اين همان "گناه بزرگ خاندان يوسف" است که بايد به سختي عقوبت مي‌شد.
پس خداوند تمامي ذريت اسرائيل را ترک نموده، ايشان را ذليل ساخت و ايشان را به دست تاراج‌کنندگان تسليم نمود... زيرا که او اسرائيل را از خاندان داوود منشق ساخت و ايشان يربعام بن نبط را به پادشاهي نصب نمودند و يربعام اسرائيل را... مرتکب گناه عظيم ساخت. [301]

و به اين جرم سکنه مملکت افرائيم چنين سرنوشتي يافتند:
پس اسرائيل از زمين خود تا به امروز به اشور جلاي وطن شدند. و پادشاه اشور مردم را از بابل و کوت و عوا و حمات و سفروايم آورده، ايشان را به جاي بني‌اسرائيل در شهرهاي سامره سکونت داد. و ايشان سامره را به تصرف آورده، در شهرهايش ساکن شدند. [302]
[External Link Removed for Guests]
امپراتوري آشور در اوج اقتدار و اقوام تابع آن
طبق کتيبه‌هاي آشور، سارگون تنها 27290 نفر از سکنه مملکت افرائيم را به سرزمين‏هاي شرقي دولت آشور کوچ داد. [303] روشن است که اين نمي‌تواند جمعيت تمامي قبايل ده‌گانه شمالي بني‌اسرائيل باشد. بنابراين، قطعاً اسباط ده‌گانه شمالي از ميان نرفتند. بخش مهمي از آنان در سرزمين يهود استقرار يافتند؛ بتدريج هويت مستقل قبيله‌اي خود را از دست دادند و در مجموعه‌اي جديد به نام "يهوديان" مستحيل شدند. مندرجات عهد عتيق، به ‏ويژه کتاب ارمياء نبي (معاصر با اشغال بيت‌المقدس به ‏وسيله بخت‌النصر)، مؤيد اين نظر است. در يک نمونه، سکنه مملکت افرائيم را مي‌يابيم که عاجزانه از يهوديان خواستار پناه بردن به سرزمين ايشانند و سرانجام با ذلت و تحقير اين درخواست پذيرفته مي‌شود:
به تحقيق افرائيم را شنيدم که براي خود ماتم گرفته مي‌گفت مرا تنبيه نمودي و متنبه شدم مثل گوساله‌[اي] که کارآزموده نشده باشد. مرا برگردان تا برگردانيده شوم زيرا که تو يهوه خداي من هستي. به درستي که بعد از آنکه برگردانيده شدم پشيمان گشتم و بعد از آن که تعليم يافتم بر ران خود زدم. خجل شدم و رسوايي هم کشيدم... بنابراين، خداوند مي‌گويد... هرآينه براي او ترحم خواهم نمود . [304]
و مي‌دانيم که بسياري از آنان به عنوان برده به اسارت اشراف يهودي درآمدند. مفاهيم "غلام عبراني" و "کنيز عبرانيه"، که بعدها در فقه تلمودي مبحثي مفصل را به‏ نام "عبد عبراني" [305] پديد ساخت، از اين دوران به عهد عتيق راه مي‌يابد. براي نمونه، در زمان محاصره بيت‌المقدس به ‏وسيله بخت‌النصر، صدقيا، شاه يهود، براي جلب همدلي مردم شهر دستور آزادي "بردگان عبراني" را صادر مي‌کند: «هر کس غلام عبراني خود و هر کس کنيز عبرانيه خويش را به آزادي رها کند.» [306] اين نشان مي‌دهد که در اين زمان بسياري از سکنه يهودي اورشليم در خانه‌هاي خود غلامان و کنيزان "عبراني" داشته‌اند.[307]
اين پايان دوراني طولاني از تاريخ بني‌اسرائيل است که با حسد برادران يوسف، به رهبري يهودا، به او آغاز مي‌شود و با فاجعه سال 720 پيش از ميلاد و انهدام کامل مملکت افرائيم پايان مي‌يابد. شاخص اين دوران طولاني رقابت ميان دو سبط افرائيم (خاندان يوسف) و يهوداست؛ آنچه راويان يهودي عهد عتيق آن را «حسد افرائيم به يهودا و دشمني يهودا با افرائيم» توصيف کرده‌اند. با انهدام کامل افرائيم، دوران يکه‌تازي يهودا آغاز مي‌شود؛ بتدريج قبيله يهود با تمامي‌ بني‌اسرائيل يکي انگاشته مي‌شود و سرانجام نام "يهود" جايگزين نام "بني‌اسرائيل" مي‌گردد.
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
بقاياي شهر سامريه

فرجام خونين و ذلت‌بار قبايل ده‌گانه ساکن در مملکت افرائيم، بعدها دستمايه افسانه "ده سبط گمشده بني‌اسرائيل"[308] شد و در پايه "اسطوره آوارگي" قرار گرفت که بنيان فرهنگ و روانشناسي قومي يهوديت جديد به ‏شمار مي‌رود.
اين اسطوره بر سه پيشگويي استوار است که در بخش‌هاي جديد عهد عتيق، که به دوران پس از انهدام دولت افرائيم تعلق دارد، مندرج است:
در کتاب اشعياء، که به نيمه دوم سده هشتم پيش از ميلاد يعني کمي پس از انهدام دولت افرائيم منسوب است، جهان "آخرالزمان" چنين ترسيم مي‌شود:
و در آن روز واقع خواهد گشت که خداوند بار ديگر دست خود را دراز کند تا بقيه قوم خويش را که از اشور و مصر و فتروس و حبش و عيلام و شنعار و حمات و از جزيره‌هاي دريا باقي مانده باشند باز آورد. و به جهت امت‌ها علمي برافراشته، رانده‌شدگان اسرائيل را جمع خواهد کرد. و پراکندگان يهودا را از چهار طرف جهان فراهم خواهد آورد... و به جانب مغرب بر   فلسطينيان پريده، بني مشرق را با هم غارت خواهند نمود.  [309]
در کتاب ارمياء، که به سده ششم پيش از ميلاد منسوب است، چنين مي‌خوانيم:
روزي خواهد بود که ديده‌بان کوهستان افرائيم ندا خواهند کرد که برخيزيد و نزد يهوه، خداي خود، به صهيون برآييم. زيرا خداوند چنين مي‌گويد: به جهت يعقوب به شادي ترنم نماييد و به جهت سر امت‌ها آواز شادي سر دهيد... و بگوييد اي خداوند، قوم خود، بقيه اسرائيل، را نجات بده... زيرا که من پدر اسرائيل هستم و افرائيم نخست زاده من است. [310]
و سرانجام، در کتاب حزقيال، منسوب به اواخر سده ششم پيش از ميلاد، هم دوگانگي و ستيز خاندان يوسف و يهودا و هم وعده بازگشت "اسباط گمشده" به شکلي روشن‌تر بيان مي‌شود:
تو اي پسر انسان، تو يک عصا براي خود بگير و بر آن بنويس براي يهودا و براي بني‌اسرائيل رفقاي او. پس عصاي ديگر بگير و بر آن بنويس براي يوسف؛ عصاي افرائيم و تمامي خاندان اسرائيل رفقاي او. و آنها را براي خودت با يکديگر يک عصا ساز تا در دستت يک باشد... آنگاه به ايشان بگو، خداوند يهوه چنين مي‌فرمايد اينک من عصاي يوسف را که در دست افرائيم است و اسباط اسرائيل را که رفقاي وي‌اند خواهم گرفت و آنها را با وي، يعني با عصاي يهودا، خواهم پيوست و آنها را يک عصا خواهم ساخت... اينک من بني‌اسرائيل را از ميان امت‌هايي که به آنها رفته‌اند گرفته، ايشان را از هر طرف جمع خواهم کرد و ايشان را به زمين خودشان خواهم آورد. و ايشان را در آن زمين بر کوه‌هاي اسرائيل يک امت خواهم ساخت و يک پادشاه بر ايشان سلطنت خواهند نمود و ديگر دو امت نخواهند بود... و بنده من داوود پادشاه ايشان خواهد بود و يک شبان براي جميع ايشان خواهد بود... و بنده من داوود تا ابدالاباد رئيس ايشان خواهد بود. [311]
روايات اشعيا و ارميا بازتاب نوستالژي افرائيمي است در ميان اتباع دولت يهود در دو سده پس از انهدام دولت افرائيم؛ و مي‌تواند حديث رنج بازماندگان قبايل ده‌گانه شمالي باشد که اينک در زير سلطه اشرافيت يهود به سر مي‌برند و بازگشت "عصر طلايي" خويش را آرزو مي‌کنند. در اين روايات، افرائيم عزيز يعقوب است و وعده يهوه براي شاد کردن اين پيرمرد است که از فراغ افرائيم سخت دلتنگي مي‌کند. اين دو روايت به سود يهوديان نيست. اين پيشگويي اشعياء ، که اتحاد بني‌اسرائيل را با "غرب" در "غارت شرق" نويد مي‌دهد، آشکارا يک افزوده جديد است و محتمل است در دوران جنگ‏هاي روم و ايران و شايد حتي در دوران جنگ‏هاي صليبي و پس از آن جعل شده باشد.

دو فقره آخر روايت حزقيال (37/ 24 و 37/ 25) به شکلي چشمگير صبغه يهودي دارد و با اسطوره خاندان داوود پيوند مي‌خورد. به گمان ما، بخشي از آن که نوستالژي افرائيمي را به اسطوره‌اي کاملا يهودي بدل مي‌کند و آن را در بنيان حاکميت جهاني و ابدي خاندان داوود، يعني اليگارشي يهودي، قرار مي‌دهد يک افزوده کاملا جديد است. اين بخش به دوران احياء اسطوره خاندان داوود و جعل نهاد "شاه داوودي" (رش گلوتا) ، يعني اواخر سده‌ دوم ميلادي، تعلق دارد. طبق اين روايت يهودي از نوستالژي افرائيمي، اسباط ده‌گانه از ميان نرفتند بلکه از سرزمين خود مهاجرت کردند؛ در سراسر جهان آواره شدند و در نقاطي ناشناخته سکني گزيدند. در اين اسطوره، پايان دوران طولاني آوارگي اسباط ده‌گانه و پديدار شدن ايشان سرآغاز ظهور مسيح (از تبار داوود) و استقرار دولت جهاني يهود است.
کهن‌ترين نشانه‌اي که از کاربرد اسطوره ده سبط گمشده در تکاپوهاي سياسي يهوديان مي‌شناسيم، به اواخر سده نهم ميلادي/ اواخر سده سوم هجري تعلق دارد. در اين زمان، شخصي به ‏نام الداد داني[312] ادعا کرد به قبيله دان تعلق دارد و قبايل دان، نفتالي، جاد و اشير در سرزميني در حبشه سلطنتي مستقل دارند و در ستيز با همسايگان مسيحي‌شان مي‌باشند.[313]
از سده پانزدهم ميلادي اليگارشي يهودي اسطوره اسباط گمشده بني‌اسرائيل را احياء کرد، مسيحيان را به شدت تحت تأثير آن قرار داد و اين اسطوره به ايدئولوژي توسعه‌طلبي‌ ماوراء بحار اروپاييان بدل گرديد. اسطوره‌اي که از بنياد بر دروغي بزرگ استوار است. اشرافيت يهود خود عامل انهدام اسباط ده‌گانه شمالي بود و براي تحقق آن دوراني طولاني را در دسيسه و ستيز گذرانيد. سرانجام، آنگاه که نام و نشاني از آنان نماند، در نقش وارث دو ميراث بزرگ دولت افرائيم ظاهر شد: در تاريخنگاري جديد يهود تمامي افتخارات دولت افرائيم به ‏نام يهوديان ثبت شد و در اسطوره‌هاي ديني جديد يهودي و مسيحي مظلوميت اسباط ده‌گانه نيز به ‏نام "مظلوميت قوم يهود" به تاراج رفت. بنيان يهوديت از آغاز تکوين آن بر فريبکاري، جعل تاريخ و دروغ‌هاي‌ بزرگ استوار است.
درباره اهميت اين اسطوره در پيدايش امپراتوري مستعمراتي غرب، کاربرد آن به ‏ويژه در غارت قاره آمريکا و نقش زرسالاران يهودي آمستردام در اشاعه اين اسطوره در سده هفدهم ميلادي در آينده سخن خواهم گفت.

تبعيد بابل؛ از افسانه تا واقعيت

با انهدام مملکت افرائيم و سلطه بي‌رقيب اشرافيت قبيله يهودا بر اتباع خود و آن بخش از مردم ساير قبايل بني‌اسرائيل که از تهاجم خونين آشور جان سالم به در برده‌اند، فرايند تکوين واحد قومي جديدي آغاز مي‌شود که "قوم يهود" نام گرفته است. اينک تمامي بني‌اسرائيل، و ساير سکنه سرزمين جنوبي کنعان، اتباع دولت يهودند و اشرافيت يهودي بر آنان حکومت مي‌کند. اين دوران طولاني بيش از هشت سده را در برمي‌گيرد؛ با انهدام دولت افرائيم در سال 720 پيش از ميلاد آغاز مي‌شود و با فروپاشي طبيعي بقاياي جامعه يهودي مستقر در ايالت "يهود" در سده‌هاي نخست ميلادي به پايان مي‌رسد.
اين دوران را بايد به دو مرحله تقسيم کرد:

مرحله نخست، دوران استقرار بلامنازع دولت يهود پس از انهدام دولت قبايل شمالي است تا تبعيد کامل اشرافيت يهود به بابل. اين مرحله 134 سال (720 تا 586 پيش از ميلاد) به درازا مي‌کشد.
مرحله دوم، با بازگشت بخشي از اشرافيت يهود از بابل به بيت‌المقدس (539 پيش از ميلاد) آغاز مي‌شود و تا انتقال کامل مرکزيت اليگارشي يهودي به بين‌النهرين در حوالي نيمه سده پنجم ميلادي تداوم مي‌يابد.

در مرحله نخست، اتباع دولت يهود هنوز "بني‌اسرائيل" نام دارند و، چنانکه ديديم، نوستالژي افرائيمي در ميان آنان سخت نيرومند است. در اين مرحله نام‌هاي "بني‌اسرائيل" و "يهودا" متمايز است؛ "يهوديان" حکمرانانند و "اسرائيليان" اتباع. در کتاب ارمياء نبي، که به پايان اين مرحله (نيمه دوم سده ششم پيش از ميلاد) تعلق دارد، "يهودي" به معناي طبقه حکمرانان ستمگر و فاسد اورشليم است هرچند بندرت به تمامي سکنه تابع دولت يهود نيز اطلاق شده است.[314]

در مرحله دوم، بتدريج تمامي اتباع دولت يهود به "يهودي"  [315]شهرت مي‌يابند.  در کتاب استر از حضور "شخصي يهودي در دارالسلطنه شوشن" (دربار خشايارشا) مطلع مي‌شويم که "مردخاي بنياميني" نام دارد. [316] به عبارت ديگر، در زمان تدوين کتاب استر اعضاي قبيله بنيامين، چون ساير قبايل بني‌اسرائيل، با نام عام "يهودي" شناخته مي‌شوند. سکنه "ايالت يهود" از سده چهارم پيش از ميلاد در ميان اتباع امپراتوري‌هاي يونان و روم به "يوداييوس"[317] (يوناني) يا "جوداييوس"[318] (لاتين) شهرت يافتند. واژه انگليسي Jew و "جود" و "جهود" فارسي از اين ريشه است.
در مرحله نخست، زبان و خط اتباع دولت يهود، چون گذشته، آرامي است.
در مرحله دوم، از سده پنجم پيش از ميلاد، زبان و خط عبري جايگزين آرامي مي‌شود؛ [319] و نخستين متوني که به خط عبري نوشته شده پديد مي‌آيد. [320] زبان "عبري"، که در عهد عتيق از آن به عنوان "زبان کنعان" ياد شده،[321]آميزه‌اي است از زبان آرامي و زبان فنيقي که طي دوران اقامت بني‌اسرائيل در سرزمين کنعان و در يک فرايند طولاني دادوستد فرهنگي بتدريج شکل گرفت.

بدينسان، عناصر پايه‌اي هويت "قوم يهود" بطور عمده در اين مرحله پايه‌گذاري مي‌شود و در دوران ظهور اليگارشي حاخامي و يهوديت تلمودي شکل نهايي خود را مي‌يابد.
در دوران 134 ساله پس از انهدام مملکت افرائيم تا فتح بابل به دست بخت‌النصر، "خاندان داوود" بر دولت يهود حکومت مي‌کند. در اين دوران، دولت يهود دولتي است کوچک در کنار شهر- دولت‌هاي فنيقي (کنعاني) و فلسطيني که سرزمين آنان در حوزه اقتدار دو امپراتوري بزرگ آشور و مصر قرار دارد. با مرگ آشوربانيپال،[322] واپسين پادشاه قدرتمند آشور (668-627)، اين امپراتوري رو به افول نهاد. از سال 626 پيش از ميلاد، ايرانيان که دوراني طولاني از سلطه خشن آشوريان را از سرگذرانيده بودند در اتحاد با قبايل سامي کلداني، به‏ رهبري نبوپولاسر، تهاجم به آشور را آغاز کردند. در سال 623 پيش از ميلاد شهرهاي اصلي آشور به تصرف نبوپولاسر کلداني و متحدين ايراني‌اش درآمد. معهذا، کار به پايان نرسيد. بقاياي دولت آشور در سرزمين‏هاي شمال غربي بين‌النهرين استقرار يافتند؛ شهر حران را به مرکز تکاپوي خود عليه کلداني‌ها و ايراني‌ها بدل ساختند و با حمايت نظامي نخو دوّم،[323] فرعون مصر، تهاجم به سرزمين‏هاي از دست رفته را آغاز نمودند. در اين زمان، با ازدواج بخت‌النصر (نبوکدنصر)، پسر نبوپولاسر، با امتيس،[324] دختر هووخشتر (کياکسار)[325] پادشاه ماد، جبهه متحد کلداني‌ها و ايراني‌ها تقويت شد. سرانجام، در سال 605 پيش از ميلاد ارتش متحد مصر و آشور در جنگي سخت با ارتش کلداني و متحدين ايراني‌اش، به فرماندهي بخت‌النصر، شکست خورد و به حيات امپراتوري مهيب آشور پايان داده شد.[326] کمي پس از اين جنگ بخت‌النصر به جاي پدر پادشاه بابل شد.
[External Link Removed for Guests]
سکه منسوب به بخت‎النصر دوّم
[External Link Removed for Guests]
باغ‌هاي معلقه بابل که بخت‎النصر براي همسر ايراني‌اش، امتيس، ساخت تا دوري از وطن را فراموش کند
[External Link Removed for Guests]
دولت بابل در زمان بخت النصر دوّم
[External Link Removed for Guests]
نخو دوّم، فرعون مصر

در کوران اين حوادث سرنوشت‌ساز، شاه و اشرافيت يهود را نه در جبهه ايرانيان و کلداني‌ها که متحد فرعون مصر و بقاياي دولت آشور مي‌يابيم. پيوند يهوديان با امپراتوري آشور، چنانکه ديديم، از زمان تيگلت‌پيلسر، پادشاه آشور، و آحاز، شاه يهود، آغاز شد و دو مولود شوم آن انهدام خونين دولت‌هاي آرامي در دمشق (732) و قبايل ده‌گانه بني‌اسرائيل در سامريه (720) بود.
در زمان جنگ بخت‌النصر با ارتش فرعون مصر و متحدين ‌آشوري‌اش (605) يهوياقيم[327]شاه يهود (609- 598) است. او شاه دست‌نشانده‌اي است که نخو وي را به قدرت رسانيد [328]و متحد و خراجگزار فرعون بود.
به ‏رغم پيروزي بر ارتش مصر، بخت‌النصر به قلمرو دولت کوچک يهود تعرض نکرد؛[329] و تنها از اين پس يهوياقيم خراج ساليانه خود را به دولت بابل تقديم مي‌نمود.

تمکين يهوياقيم به بخت‌النصر سه سال بيشتر دوام نياورد و از اين زمان، به تعبير نويسندگان تاريخ شاهان يهود، «عاصي شد.»[330] "عصيان" شاه يهود در پيوند با اتحاديه جديدي بود که در شرق مديترانه با مشارکت سه دولت کوچک فلسطيني غزه،[331] اشکلون[332] و اشدود[333] و دولت‌هاي صور و اورشليم به رهبري فرعون مصر شکل گرفت. در نتيجه، در سال 598 پيش از ميلاد بخت‌النصر به غرب لشکر کشيد، حکمرانان و رجال هوادار مصر در پنج دولت فوق را به عنوان "تبعيدي" به بابل منتقل کرد و حکمرانان محلي مورد نظر خود را منصوب نمود. يکي از اين تبعيديان يهوياکين[334]شاه 18 ساله يهود است که سه ماه پيش با مرگ پدر به قدرت رسيده بود. اين سرآغاز ماجرايي است که در تاريخنگاري يهود با عنوان "تبعيد يهوديان به بابل" نقطه‌عطفي در تاريخ يهوديت به‏شمار مي‌رود. در اين الگوي تاريخنگاري، "تبعيد بابل" دومين مظلوميت بزرگ "يهوديان"، پس از انهدام قبايل ده‌گانه شمالي به‏وسيله امپراتوري آشور، است.
يهوياقيم و پسرش شاهاني ستمگر بودند و در عهد عتيق از آنان به نيکي ياد نشده است. در "کتاب دوم پادشاهان" درباره يهوياکين چنين مي‌خوانيم: «آنچه را که در نظر خداوند ناپسند بود، موافق هر آنچه پدرش کرده بود، به عمل آورد.» [335] در اين زمان نحوشطا،[336]همسر يهوياقيم و مادر يهوياکين، چهره اصلي و مقتدر دربار يهود است. دائرة‌المعارف يهود بر اين نظر است و دليل آن را ذکر مکرر نام نحوشطا در عهد عتيق مي‌داند.[337] بنابراين، به سان ساير حکومت‌هاي اين‌چنيني که مي‌شناسيم، دربار يهود را بايد "دربار زنانه" و دولت يهود را "دولت حرمسرا" دانست. اين سنتي است که پيشينه آن به زمان ايزابل و عتليا مي‌رسد.
ورود بخت‌النصر به اورشليم به آرامي و بدون خونريزي انجام شد و سخني از قتل و غارت و کشتار در ميان نيست. شاه نوجوان يهود، به همراه مادر و درباريان و بزرگان شهر، به استقبال پادشاه بابل رفت و بخت‌النصر به شهر وارد شد.[338] مورخين عهد عتيق از بردن خزانه دربار سلطنتي و معبد سليمان توسط بخت‌النصر خبر مي‌دهند؛[339] ولي اين قطعاً تنها بخشي از ذخاير دولت يهود است که طبق روال آن زمان، و امروز، به عنوان "غرامت جنگي" ضبط شد؛ زيرا در زمان تهاجم دوم بخت‌النصر هنوز ثروت انبوهي را در اورشليم مي‌يابيم.[340]

بخت‌النصر يهوياکين و مادر قدرتمندش را با گروهي از بزرگان و کاهنان قبايل يهودا و بنيامين و لاويان،[341] به‌همراه هزاران تن از غلامان و کنيزان و خوانندگان و نوازندگان ايشان،[342] به‌همراه خود به بابل برد و عموي 21 ساله يهوياکين به ‏نام صدقيا[343] را در سمت نايب‌السلطنه شاه يهود در اورشليم منصوب کرد.[344] مورخين يهودي، جمع کساني را که به بابل برده شدند ده هزار نفر گزارش کرده‌اند که شامل «زنان پادشاه و خواجه‌سرايان و بزرگان و مردان جنگي و صنعتگران و آهنگران» نيز بود. [345] چنانکه مي‌بينيم، بخت‌النصر خاندان سلطنتي يهود را عزل نکرد و حکمراني بيگانه بر يهوديان نگمارد. انتقال شاهان و رجال هوادار مصر به بابل و نصب حکمرانان جديد محلي، که هوادار بابل يا بيطرف شمرده مي‌شدند، سياستي بود که بخت‌النصر در دولت‌هاي فلسطيني نيز اجرا کرد.
امروزه، اکتشافات باستان‌شناسي و دستيابي مورخين به آرشيوهاي کهن بابل آشکار ساخته که اين "تبعيديان"، برخلاف سده‌ها تبليغات يهوديان، "اسير" نبودند. يهوياکين، مادرش و بزرگان يهودي، به سان شاهان و بزرگان دولت‌هاي صور و غزه و اشکلون و اشدود، در بابل زندگي شاهانه داشتند. صدقيا، در اورشليم، تنها نايب‌السلطنه به ‏شمار مي‌رفت و بخت‌النصر همچنان يهوياکين را به عنوان "شاه يهود" به رسميت مي‌شناخت و محترم مي‌داشت. املاک پهناور يهوياکين و بزرگان و کاهنان يهودي در سرزمين يهود محفوظ بود و به‏وسيله کارگزاران‌شان اداره مي‌شد. اشراف تبعيدي يهود در بابل بطور منظم و آشکار با اورشليم رابطه داشتند و اوامر يهوياکين در دولت يهود مطاع بود.[346]
زندگي مجلل شاه يهود در بابل و مقام شامخ او در دربار بخت‌النصر چنان است که برخي از محققين حتي برآنند که او را به تبعيد نبردند بلکه خود براي گريز از بحران‌هاي سرزمين‌اش داوطلبانه در تحت حمايت پادشاه بابل مي‌زيست. به‌نوشته دائرة‌المعارف يهود، پس از مرگ بخت‌النصر وضع يهوياکين حتي بهتر از گذشته شد. او هنوز به عنوان شاه يهود در بابل از احترام فراوان برخوردار بود و در سرزمين يهود نفوذ و قدرت داشت.[348]

با انتقال يهوياکين، نحوشطا و گروهي از بزرگان يهودي به بابل، صدقيا رياست دولت يهود را به دست گرفت. به روايت عهد عتيق، صدقيا نيز «آنچه را که در نظر خداوند ناپسند بود، موافق هر آنچه يهوياقيم کرده بود، به عمل آورد.»[348] صدقيا نيز، چون يهوياقيم و يهوياکين، پيوندي با آئين موسوي نداشت و بت‌پرستي قهار بود.
«تمامي روساي کهنه و قوم خيانت بسياري موافق همه رجاسات امت‌ها ورزيدند و خانه خداوند را که در اورشليم تقديس نموده بود نجس ساختند.» [349]

دو سال پس از انتقال يهوياکين و مادرش به بابل، نخو درگذشت (596) و فرعوني جديد به ‏نام پسمتيخوس دوّم [350] به قدرت رسيد و سياستي تهاجمي را عليه اتحاد ايران و بابل کلداني آغاز کرد. چهار سال پس از صعود فرعون جنگ‌طلب جديد، شاهان کوچک شرق مديترانه (دولت فنيقي صور، فلسطيني‌ها و نايب‌السلطنه يهود) بار ديگر به دست‌نشاندگان و متحدين مصر بدل شدند. در سال 589 پسمتيخوس نيز درگذشت و فرعوني جديد به ‏نام آپريس [351] به قدرت رسيد که در عهد عتيق با نام "حفرع" [352]شناخته مي‌شود. آپريس سياست تهاجمي پسمتيخوس عليه اتحاد ايران و بابل را ادامه داد. سرانجام، در سال 587 بار ديگر بخت‌النصر به سوي سرزمين‏ هاي غربي به حرکت درآمد و در کوران جنگ با ارتش مصر در تابستان 586 اورشليم را به تصرف درآورد؛ شهري که در آن زمان، به تعبير "کتاب عزرا"، «کانون فتنه» در منطقه به‏ شمار مي‌رفت. [353] بخت‌النصر "معبد سليمان" را تخريب کرد، گروهي از اشراف شورشي يهود را به قتل رسانيد، صدقيا را کور کرد و به بابل برد [354]و حکمراني از بني‌اسرائيل را در رأس اتباع دولت يهود گمارد. [355]
Work hard in silence
Let your success
Be your noise
Captain
Captain
نمایه کاربر
پست: 934
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۷, ۸:۲۸ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1043 بار
سپاس‌های دریافتی: 3151 بار

Re: آغاز و پایان بنی اســـــــرائیل (3)

پست توسط Mardaviz »

281. Bit Humri

282. تصوير اين کتيبه در تاريخ يهود دانشگاه هاروارد مندرج است.

283. Adadnirari

284. Ben-Sasson, ibid, p. 125.

285. کتاب دوم پادشاهان، 14/ 9-15.

286. Thiglath-pileser

287. Pekah ibn Ramaliah

288. Rezin

289. Ahaz

290. ibid, p. 134.

291. ibid.

292. Tabeel (Tobias)

293. کتاب اشعياء نبي، 7/ 1-21.

294. کتاب دوم پادشاهان، 16/ 1-9.

295. همان مأخذ، 16/ 2-4.

296. همان مأخذ، 16/ 10-12.

297. Hoshea ibn Elah

298. Sargon II

299. عهد عتيق شاه آشور در زمان تهاجم به مملکت افرائيم را شلمنصر مي‌خواند. (کتاب دوم پادشاهان، 1/ 13) کشفيات باستان‌شناسي نشان مي‌دهد که در اين زمان سارگون دوم بر آشور حکومت مي‌کرد.

300. همان مأخذ، 17/ 2-6.

301. همان مأخذ، 17/ 20-21.

302. همان مأخذ، 17/ 23-24.

303. ibid, p. 136.

304. کتاب ارمياء نبي، 31/ 18-20.

305. eved Ivri

306. کتاب ارمياء نبي، 34/ 9.

307. امروزه در فلسطين و سوريه مردمي کم‌شمار به نام سامري زندگي مي‌کنند که خود را از تبار خاندان يوسف (قبايل افرائيم و مناسه) مي‌دانند. آنان داراي تورات خاص خودند و فرقه‌اي از يهوديان به‏ شمار مي‌روند. (Judaica, vol. 14, pp. 727-758) معهذا، تأثير اسلام بر عقايد ديني آنان چشمگير است. زبان سامري‌ها يکي از گويش‏هاي جديد آرامي است. (Americana, vol. 24, p. 176)

308. Ten Lost Tribes

309. کتاب اشعياء نبي، 11/ 11.

310. کتاب ارمياء نبي، 31/ 6-9.

311. کتاب حزقيال نبي، 37/ 16-25.

312. Eldad Ha-Dani

313. بنگريد به: Judaica, vol. 6, pp. 576-577 .

314. مانند: کتاب ارمياء نبي، 40/ 11 و 40/ 12.

315. Yehudi

316. کتاب استر، 2/ 5.

317. Ioudaios

318. Judaeus

319. Webster's Third New International Dictionary, 1986, pp. 109, 1048.

320. Americana, vol. 14, p. 34.

321. کتاب اشعياء نبي، 19/ 18.

322. Ashurbanipal

323. Necho

324. Amytis

325. Cyaxares

326. بنگريد به:

Encyclopaedia Iranica, London and New York: Routledge & Kegan Paul, 1987, Vol. II, pp. 814-815.

327. Jehoiakim

328. کتاب دوم پادشاهان، 23/ 34.

329. Ben-Sasson, ibid, p. 153.

330. کتاب دوم پادشاهان، 24/ 1.

331. Gaza

332. Ashkelon

333. Ashdod

334. Jehoaichin

335. کتاب دوم پادشاهان، 24/ 9.

336. Nehushta

337. Judaica, vol. 9, p. 1318.

338. کتاب دوم پادشاهان، 24/ 12.

339. همان مأخذ، 24/ 13.

340. کتاب دوم تواريخ ايام، 23/ 18؛ کتاب ارمياء نبي، 52/ 17-19.

341. کتاب عزرا، 1/ 5.

لاويان کاهنان حرفه‌اي معبد سليمان بودند و برخي محققين آنان را مصري ‏الاصل مي‌دانند.

342. همان مأخذ، 2/ 65.

343. Zedekiah

344. کتاب دوم پادشاهان، 24/ 17.

در يک مورد، صدقيا برادر يهوياقين ذکر شده است. (کتاب دوم تواريخ ايام، 36/ 10)

345. کتاب دوم پادشاهان، 24/ 14-16.

346. Ben-Sasson, ibid, p. 156.

347. Judaica, vol. 9, pp. 1318-1319.

348. کتاب دوم پادشاهان، 24/ 19.

349. کتاب دوم تواريخ ايام، 36/ 14.

350. Psammetichus

351. Apries

352. Hophra

353. کتاب عزرا، 4/ 15.

354. کتاب ارمياء نبي، 39/ 6-7.

355. همان مأخذ، 40/ 5

از:عبدالله شهبازی
Work hard in silence
Let your success
Be your noise
ارسال پست

بازگشت به “تاريخ جهان”