اقوام هندوژرمن

در اين بخش مي‌توانيد در مورد کليه‌ي مباحث مرتبط با تاريخ جهان به بحث بپردازيد

مدیران انجمن: abdolmahdi, رونین, شوراي نظارت

ارسال پست
Major I
Major I
پست: 5234
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵, ۲:۴۷ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1747 بار
سپاس‌های دریافتی: 4179 بار
تماس:

اقوام هندوژرمن

پست توسط ganjineh »

 صحنة نژادي – ميتانيها – حتيها – ارامنه – سكاها – فريگياييان مادر مقدس – ليدياييان – كرزوس – ضرب سكه – كرزوس و سولون و كوروش 
خاور نزديك در مان بختنصر، در برابر چشم دوربين و تيزبين، همچون اقيانوسيبه نظر مي‌رسيد كه در آن دسته‌هاي آدمي، مانند گردابي، پيوسته با يكديگرمخلوط، و سپس از هم پراكنده مي‌شدند؛ اسير مي‌كردند يا به اسيريدرمي‌آمدند، مي‌خوردند يا خورده مي‌شدند، مي‌كشتند يا به قتل مي‌رسيدند ـو اين گونه كارها پاياني نداشت. در پشت سر و گرداگرد امپراطوريهاي بزرگمصر و بابل و آشور و پارس مخلوطي از قبايل نيم بيابانگرد و نيم پابند زميننشو و نما مي‌كرد كه اسامي آنها چنين است:
كيمريان، كيليكياييان، كاپادوكياييان، بيتينياييان، اشكانيان، موسيان،مئونيان، كارياييها، لوكياييان، پامفولياييان، پيسيدياييان، لوكائوييان،فلسطيان، عموريان، كنعانيان، ادوميان، بنوعمون، موآبيان، و صدها قوم ديگر،كه هر يك خود را مركز جغرافيا و تاريخ مي‌پنداشت، و از ناداني و جانبداريمورخاني كه دربارة او بيش از چند سطري در كتابهاي خود نمي‌آوردند دچارشگفتي مي‌شد. وجود اين قبايل بيابانگرد در تمام طول تاريخ، براي كشورهاييكه حالت تمركز و استقرار بيشتري داشتند و اين اقوام از هر طرف مرزهاي آنكشور را در ميان خود مي‌گرفتند، خطر بزرگي به شمار مي‌رفت. خشكسالي وسختي، هر چند يك‌بار، مردم اين قبايل را بر آن مي‌داشت كه بر سرزمينهايثروتمند همساية خود حمله كنند؛ به همين جهت، آن كشورها ناچار از آن بودندكه پيوسته يا در حال جنگ باشند يا خود را براي جنگ و دفع حمله آماده نگاهدارند. غالب اوقات، قبايل بيابانگرد، پس از آنكه دستگاههاي سلطنتي برچيدهمي‌شد، بر جاي مي‌ماندند؛ و چه بسيار كه خود جانشين آن مي‌شدند: جهان ماپر از سرزمينهايي است كه روزي تمدني در آنجاها وجود داشته و سپس بدويان بهآن راه يافته و از نو زندگي بيابانگردي را در آن به راه انداخته‌اند.
در آن درياي خروشان نژادي پاره‌اي دولتهاي كوچك تشكيل شده كه، اگر به صورتحامل و ناقل تمدن هم بوده، سهم خود را در ميراث نژادي ادا كرده‌اند. مثلاميتانيها تنها از آن جهت در تاريخ مورد توجه نيستند كه دشمنان قديمي مصردر خاور نزديك بوده‌اند، بلكه از آن جهت اهميت دارند كه از نخستين اقوامهند و اروپايي شناخته شده در آسيا هستند كه خداياني به نام ميترا، ايندراو ورونه را پرستش كرده‌اند؛ انتقال اين خدايان به پارس و هند راه را برايما هموار مي‌سازد تا خط سير تكامل و تطور نژادي را، كه به شايستگي تمام بهنام نژاد آريايي ناميده مي‌شود، رسم [url=file:///D:/Program%20Files/hocivil/DATAS/SKIN01/f0103351.htm]كنيم.[/url]
حتيها متمدنترين و نيرومندترين اقوام هند و اروپايي باستاني بودند. ظاهراًچنان به نظر مي‌رسد كه آن مردم از راه بوسفور و هلسپونت (= داردانل) ودرياي اژه، يا از راه قفقاز به شبه جزيرة كوهستاني واقع در جنوب دريايسياه، كه اكنون نام آسياي صغير دارد، هجرت كرده و به عنوان طبقه‌ايجنگ‌آور در آن مستقر شده و بر بوميان آن سرزمين، كه كارشان كشاورزي بوده،تسلط يافته‌اند. در حوالي 1800 ق‌م اثر اين قوم را در نزديكي سرچشمه‌هايدجله و فرات مي‌يابيم؛ از همين جاست كه قشون و نفوذ خود را بر سوريهگستردند و مدتها ماية پريشاني خاطر امپراطوري مصر شدند. چنانكه پيش از اينذكر كردم، رامسس دوم ناچار شد كه با حتيها پيمان صلحي ببندد و به برابريشاه حتيها با خود اعتراف كند. پايتخت دولت حتي در محلي بود كه اكنون بوغاز[url=file:///D:/Program%20Files/hocivil/DATAS/SKIN01/f0103352.htm]كوي[/url]نام دارد، و آغاز تمدن آنان در همين شهر بوده است؛ يكي از پايه‌هاي آنتمدن استخراج آهن از كوههاي مجاور ارمنيه بود؛ پاية ديگر آن وضع قوانينيبوده كه قانون نامة حموربي بسيار در آنها موثر بوده است؛ و ديگر دريافتساده‌اي از زيبايي و هنر، كه آنان را واداشته بود تا مجسمه‌هاي ناپخته ودرشتي بتراشند يا نقشهايي بر روي سنگهاي كوه از خود به يادگار [url=file:///D:/Program%20Files/hocivil/DATAS/SKIN01/f0103353.htm]بگذارند.[/url]زبان مكالمة آن مردم، كه بتازگي هرونزني، از روي ده هزار لوح گلي اكتشافشده به وسيلة هوگو وينكلر، در بوغاز كوي از اسرار آن پرده برداشته وخوانده شده است، با زبانهاي هنداروپايي نزديكي فراوان دارد؛ اشتقاق و صرف آن با اشتقاق و صرف لاتيني ويوناني بسيار شبيه است؛ بعضي از كلمات سادة آن به صورت محسوسي مشابه باكلمات انگليسي [url=file:///D:/Program%20Files/hocivil/DATAS/SKIN01/f0103361.htm]است.[/url]حتيها خط صورتنگاري خاصي داشتند و آن را به اسلوب عجيب و مخصوص به خويشمي‌نوشتند؛ به اين معنا كه يك سطر را از راست به چپ مي‌نوشتند و سطر پس ازآن را از چپ به راست، و قس علي هذا. از بابليان خط ميخي را گرفتند و خطنويسي بر لوح گلي را به مردم جزيرة كرت آموختند. چنان به نظر مي‌رسد كه باعبرانيان قديم سخت درآميخته و مخلوط شده بودند؛ اين اختلاط به اندازه‌ايبود كه بيني منقاري خود را به عبرانيان دادند، و بايد اين خصوصيت سيمايعبري را براستي «آريايي» بدانيم. بعضي از لوحهاي حتي، كه اكنون موجود است،درواقع حكم لغت‌نامه‌هايي را دارد كه، در برابر كلمات حتي، معادل سومري وبابلي آنها نوشته شد؛ لوحهاي ديگر شامل دستورهاي اداري است، و نشان مي‌دهدكه دولت حتي دولت پادشاهي نظامي، و داراي مركزيت كامل بوده است؛ در حدوددويست لوح شكسته نيز موجود است كه درواقع مجموعه قوانيني است، و در ميانآنها آيين‌نامه‌هاي مربوط به بهاي كالاي موردنياز عمومي نيز ديده مي‌شود.حتيها، به همان صورت اسرارآميزي كه وارد تاريخ شدند، از صحنة تاريخبرافتادند؛ شهرهاي ايشان يكي پس از ديگري رو به انحطاط و خاموشي رفت؛ شايدعلت آن بوده كه اسرار استخراج آهن را، كه ماية نيرومندي آن قوم شده بود،رقيبان اين قوم نيز دريافتند و اين، خود، ماية ضعف و انقراض آنان شده است.آخرين پايتخت حتي، يعني كركميش، در سال 717 ق‌م به تصرف دولت آشور درآمد.
درست در شمال آشور، قومي به سر مي‌برد كه نسبت به اقوام ديگر استقراربيشتري داشت؛ اين قوم را آشوريان اورارتو مي‌ناميدند، و عبرانيان آرارات؛همين مردمند كه بعدها به نام ارمني خوانده شده‌اند. ارمنيان قرنهايمتعددي، پيش از آنكه تاريخ مدون پيدا شود، حكومت مستقل و آداب و عادات وهنرهاي مخصوص به خويش داشتند؛ اين شكل زندگي در ميان ايشان، تا آن زمان كهامپراطوري پارس بر همة آسياي باختري استيلا پيدا كرد، ادامه داشت. در زمانبزرگترين شاه خود، ارگيتيس دوم، كه در حدود 708 ق‌م مي‌زيست، با استخراجآهن، و ساختن و فروختن آن به مردم آسيا و يونان، ثروت فراوان به دستآوردند و در تمدن و آسايش و آداب زندگي به درجة بلندي رسيدند و بناهايعظيم سنگي ساختند و گلدانها و مجسمه‌‌هاي كوچك عالي از خود به يادگارگذاشتند. ولي ثروت خود را در جنگهاي هجومي پرخرج و جنگهاي دفاعي براي ردحملات آشوريان از دست دادند، و در زمان جهانگيري كوروش تحت تسلط پارسيانقرار گرفتند.
بالاتر از سرزمين ارمنيان، و در كنار درياي سياه، سكاها بيابانگرديمي‌كردند؛ آنها مردم وحشي و درشت‌اندام قبايل جنگي نيمه‌مغول ونيمه‌اروپايي بسيار نيرومندي بودند كه در ارابه به سر مي‌بردند و زنان خودرا سخت در «پرده» نگاه مي‌داشتند، ‌بي‌زين بر اسبان سركش سوار مي‌شدند،جنگ مي‌كردند تا زنده بمانند، و زندگي را براي آن مي‌خواستند كه بجنگند؛خون دشمنان خود را مي‌آشاميدند و پوست سر آنان را دستمال خود مي‌ساختند.اين مردم، با حملاتپيوستة خود، ماية ضعف آشور بودند و در حدود سالهاي 630- 610 ق‌م به باخترآسيا هجوم آوردند و هر كه را در سر راه خود مي‌يافتند، مي‌كشتند و همه جارا خراب مي‌كردند. به اين ترتيب، تا دلتاي نيل پيش رفتند؛ آنگاه بيماريغريبي در ميان ايشان افتاد و گروه بيشماري از آنان را بكشت، و در آخر كارمغلوب مادها شدند و ناچار به سرزمين اصلي خود در شمال [url=file:///D:/Program%20Files/hocivil/DATAS/SKIN01/f0103371.htm]بازگشتند.[/url]اين تاريخ مختصر نمونة ديگري از زندگي اقوام وحشي را، كه در حاشية دولتهايشرقي بزرگ قديم مي‌زيسته و ماية ناراحتي آن دولتها بوده‌اند، در برابر مامجسم مي‌سازد.
در اواخر قرن نهم قبل از ميلاد، قدرت جديدي در آسياي صغير روي كارآمد كهميراث بقاياي تمدن حتي به آن رسيد و عنوان پل فرهنگي ميان ليدي و يونان راپيدا كرد. افسانه‌اي كه به وسيلة آن فريگياييان مي‌كوشيدند اساس پيدايشدولت و حكومت خود را براي مورخان كنجكاو توضيح دهند، داستاني است كه، بهصورت نمادي، طلوع و غروب ملتها را نشان مي‌دهد. نخستين شاه اين قوم، [url=file:///D:/Program%20Files/hocivil/DATAS/SKIN01/f0103372.htm]گورديوس،[/url]كشاورز ساده‌اي بود كه از ميراث پدر جز جفتي گاو نر چيزي نداشت؛ پسر ويميداس، كه دومين شاه بود، بسيار ولخرجي مي‌كرد و با حرص و اسراف خود اسبابضعف فراهم آورد؛ از روي افسانه‌اي كه بر جاي مانده- و بنابر آن وي ازخدايان خواسته بود تا دست به هر چيز مي‌زند به طلا بدل گردد- اين حرصبخوبي آشكار مي‌شود. خدايان مسئول او را اجابت كردند و هر چيز با تن اوتماس پيدا مي‌كرد، حتي لقمه‌اي كه به لب او مي‌رسيد، طلا مي‌شد. نزديك بودكه از گرسنگي بميرد. ولي خدايان بر وي رحمت آوردند و فرمان دادند تا باشستشو در نهر پاكتولوس از اين مصيبت خلاص شود- از همان زمان است كه از ايننهر دانه‌هاي طلا به دست مي‌آيد.
فريگياييان از اروپا به آسيا راه يافتند و در محل آنكارا براي خود پايتختيساختند، و تا مدتي، براي تسلط بر خاور نزديك، با آشور و مصر رقابتمي‌كردند؛ الاهه‌اي به نام «ما» را، كه در سرزمين تازه يافته بودند، بهخدايي برگزيدند و به آن، از روي نام كوه كوبلا كه در آن مي‌زيست، نام جديدكوبله دادند، و آن را به عنوان روح بزرگ زمين كشت نشده، و نمايندة ‌تمامنيروهاي مولد طبيعت مي‌پرستيدند. از مردم بومي محلي كه در آن فرودآمده بودند عادت خدمتگذاري به الاهه از طريق فحشاي مقدس را پذيرفتند، و براساطير ديني خود اين افسانه را نيز افزودند كه كوبله به خداي جواني به نام[url=file:///D:/Program%20Files/hocivil/DATAS/SKIN01/f0103381.htm]آتيس[/url]عاشق شد و او را ناچار ساخت كه براي تعظيم و تكريم وي خود را از مرديبيندازد و خصي كند؛ به همين جهت است كه كاهنان معبد مادر بزرگ، از زمانيكه به خدمت وي در مي‌آيند، خود را خصي مي‌كنند. اين افسانه‌هاي حاكي ازتوحش به اندازه‌اي نيروي تخيل يونانيان را مجذوب ساخته بود كه آنها راوارد اساطير و ادبيات خود كردند. روميان كوبله را رسماً در دين خودپذيرفتند، و بعضي از رسوم و شعاير شرابخواري فراوان و هرزگيي كه در جشنهايكارناوال رومي وجود داشت از همان آداب مردم فريگيا اخذ شده بود، كه به آنوسيله هر سال مرگ و رستاخيز آتيس زيبا را جشن مي‌گرفتند.
با طلوع دولت جديد ليديا، تسلط فريگياييان بر آسياي صغير تمام شد. مؤسسدولت ليديا گوگس بود، كه شهر سارديس را پايتخت سلطنت خود قرار داد.آلواتس، در مدت پادشاهي دراز چهل و‌نه سالة خود، بر ترقي و عظمت كشورليديا افزود؛ كرزوس (570-546 ق‌م) جانشين وي شد و ليديا را آن اندازه وسعتداد كه تقريباً تمام آسياي صغير را شامل مي‌شد؛ در پايان كار، آن را بهپارسيان تسليم كرد. با رشوه‌هايي كه به سياستمداران محلي مي‌پرداخت،توانست دولتهاي كوچكي را كه در اطراف ليديا وجود داشت، يكي پس از ديگري،مسخر كند، و با قربانيهاي فراوان و بي‌نظيري كه به خدايان هر محل تقديممي‌كرد، از خشم مردم سرزمينهاي گشوده شده جلو مي‌گرفت و آنان را قانعمي‌كرد كه خدايان محلي او را دوست بدارند و تأييد كنند. يكي از امتيازاتكرزوس، بر ديگر شاهان زمان وي، آن بود كه سيم و زر را به شكلي زيبا سكه زدو ارزش اسمي آن را تضمين كرد. سكه‌هاي كرزوس، چنانكه مدت درازي مورخانعقيده داشتند، نخستين سكه‌هاي تاريخي نيست و نبايد وي را مخترع پول مسكوك [url=file:///D:/Program%20Files/hocivil/DATAS/SKIN01/f0103382.htm]دانست؛[/url]ولي كار وي نمونه‌اي شد كه از آن تقليد كردند و، در نتيجه، دامنة بازرگانيدر جهان حومة مديترانه وسعت يافت. از قرنها پيش، مردم، براي سنجيدن ارزشكالاهايي كه بايكديگر مبادله مي‌كردند، فلزات مختلف را واسطه قرارمي‌دادند، ولي آن فلزات را، خواه از مس و آهن و مفرغ بود و خواه از طلا ونقره، در هر معامله، از راه وزن كردن يا از راههاي ديگر مي‌سنجيدند و ارزشآنها را معين ‌
مي‌كردند؛ به همين جهت، هنگامي كه، به جاي آن وسايل مبادلة جاگير و اسبابناراحتي، مسكوك رسمي دولتي را به جريان انداختند، همين عمل كوچك اثر بزرگيدر بازرگاني پيدا كرد. اين وسيلة تازه سبب شد كه رسيدن كالا، از دست كسانيكه مي‌توانستند آن را تهيه كنند به دست كساني كه نيازمند آن بودند، آسانترو سريعتر صورت گيرد و، به اين ترتيب، ثروت عمومي جهان زيادتر شود؛ راهپيدا شدن تمدنهاي بازرگاني، مانند تمدن ايونيها و يونانيان، هموار شد، وپس از آن ثروتي كه از راه بازرگاني فراهم آمده بود سرماية لازم را برايپيشرفت هنر و ادبيات در اختيار مردم گذاشت.
از ادبيات ليدياي هيچ چيز برجاي نمانده، و از آن همه ظرفها و گلدانهايخوش‌ساخت و زيباي زرين و سيمين و آهنين، كه كرزوس به خدايان مسخر شدهتقديم كرده بود، يك نمونه هم به دست ما نيفتاده است. گلدانهايي كه ازگورهاي آن زمان بيرون آورده شده، و اكنون در موزة لوور نگاهداري مي‌شود،نشان مي‌دهد كه هنر بابلي و مصري، كه مدت درازي جنبة پيشوايي داشته، درزمان پادشاهي كرزوس، رفته رفته، تحت‌تأثير روزافزون هنر يوناني قرار گرفتهبوده است؛ در اين گلدانها، ظرافت ساختن و پرداختن، با وفاداري به طبيعت وحكايت صادقانة از آن رقابت مي‌كند. در آن زمان كه هرودوت از ليديا ديدنمي‌كرد، آداب و عادات مردم آن سرزمين را چنان مي‌ديد كه اختلافي با عاداتمردم سرزمين خود وي، يونان، ندارد؛ تنها چيزي كه به نظر وي ماية اختلافمي‌رسيد آن بوده است كه دختران طبقة متوسط و پايين ازراه روسپيگري جهيزيةخود را فراهم مي‌آورد‌ه‌اند.
قسمت عمدة داستان غم‌انگيز سقوط كرزوس نيز به وسيلة همين مرد پرگو به مارسيده است. هرودوت نقل مي‌كند كه كرزوس ثروت خود را به سولون نشان داد وآنگاه از وي پرسيد كه به نظر او خوشبخت‌ترين مردم كيست. سولون نام سه نفررا كه هر سه مرده بودند بر زبان آورد، و به عذر آنكه نمي‌داند فردا چهبلايي بر سر كرزوس خواهد آمد، از اينكه وي را در رديف خوشبختان قرار دهدخودداري كرد. كرزوس سولون را همچون مرد ابلهي از پيش خود راند. پس از آنبرضد كشور پارس به كنكاش پرداخت، و چيزي نگذشت كه قشون كوروش را پشتدروازه‌هاي شهر خويش يافت. همان مورخ مي‌گويد كه علت شكست كرزوس آن بود كهاز تن شترهاي سواران پارسي بويي برمي‌خاست كه اسبان ليدياييها به آن عادتنداشتند و سواران خود را از ميدانهاي جنگ بيرون مي‌بردند؛ و به اين ترتيببود كه شهر سارديس به تصرف پارسيها درآمد. مطابق روايت قديمي، كرزوس فرمانداد تا تلي از هيزم فراهم سازند و خود وي، زنان و دخترانش، و شريفترينجوانان زنده مانده از ميان شهروندان بر آن قرار گرفتند؛ او به خصيها(خواجگان حرمسرا)ي خود فرمان داد تا هيزم را آتش بزنند و او و ديگران رابا هم بسوزانند. در آخرين لحظات زندگي به ياد سخن سولون افتاد و بر نادانيو كوردلي خويش افسوس خورد و خدايان را ملامت كرد كه آن همه قربانيهاياو راگرفته و بدبختي و فنا را، در پاداش، نصيب او كرده بودند. اگر گفتةهرودوت را باور كنيم، كوروش را بر وي رحمت آمد و فرمود تا آتش را خاموشكنند، و كرزوس را با خود به ايران برد و او را از رايزنان نزديك و مورداعتماد خويش ساخت.


تاریخ تمدن ویل دورانت جلد اول فصل یازدهم بخش اول ملتهای هند و اروپایی

برگرفته از مرکز انجمنهای تخصصی گنجینه دانش
مرکز انجمنهای تخصصی گنجینه دانش
[External Link Removed for Guests]
مرکز انجمنهای اعتقادی گنجینه الهی
[External Link Removed for Guests]
ارسال پست

بازگشت به “تاريخ جهان”