
رئيس جمهور فرانسه و همراهانش ـ كه من نيز جزو آنها بودم ـ بعداز ظهر به تختجمشيد ـ كه در يك دشت آفتابي قرار داشت ـ رسيدند. اما در آنجا قرار بود مدير امور آثار تاريخي، به زبان فرانسه نطق مفصلي بكند. وي در پشت تريبون قرار گرفت. از حجم صفحاتي كه در دست داشت معلوم بود كه سخنرانياش طولاني خواهد بود و همه ما در اين فكر بوديم كه ژنرال دوگل، آن پيرمرد هفتاد و هفت هشت ساله، چگونه ميتواند آن سخنراني مفصل را تحمل بكند. سخنران شروع به خواندن متن كرد: حضرت رئيس جمهوري، خانمها، آقايان! من ميخواهم تاريخ اين مكان تاريخي را برايتان بگويم. تختجمشيد از آثار پرارزش عصر .... مهمانان همه زير گوشي به هم ميگفتند معلوم ميشود ما بايد چند هزار سال تاريخ را در اينجا گوش كنيم. فكر اينكه گوينده ميخواهد تاريخ تختجمشيد را بگويد، آن هم تاريخ چندهزار ساله، ما را نگران كرد. واقعاً در آن آفتاب سوزان، گوش دادن به شرح وقايع چندهزار سال تاريخ، يك كشور خارجي عذابي وحشتناك بود! كاش شما هم آنجا بوديد و چهرهي ناراضي ژنرال را ميديديد. او در آن موقع به استراحت نياز داشت و شديداً ناراحت بود.
هنوز چند دقيقه از سخنراني مدير امور آثار تاريخي نگذشته بود كه وي گفت: ... ليكن قبل از آنكه وارد اصل موضوع و تاريخ اين محل تاريخي بشوم، بگذاريد به عرض ميهمانان گرامي برسانم كه اسكندر مقدوني در سال 326 قبل از ميلاد به ايران لشكر كشيد و اين بناي باشكوه تاريخي را آتش زد و ...
ژنرال دوگل كه حوصله شنيدن تاريخچه طولاني تخت جمشيد را نداشت با موقع شناسي و زرنگي تامي كه مخصوص خودش بود، ناگهان كلام سخنران را قطع كرد و برخاست و گفت: بسيار خوب، برويم ببينيم از آن آتش سوزي چه باقي مانده است ؟
و سپس براي بازديد از ستونها و آثار باقيمانده از آن قصر باشكوه تاريخي به راه افتاد. وي با اين كار نه تنها خودش، بلكه ما و عدهي بسياري را از شنيدن آن سخنراني طولاني در زير آفتاب خلاص كرد.»
منبع: اطلاعات سال 1351، ص 91، گزارش « خاطرات كوچك از خبرنگاران بزرگ »