صهيونيسم نوزايي ، استقرار ، فروپاشي

در اين بخش مي‌توانيد در مورد کليه‌ي مباحث مرتبط با تاريخ جهان به بحث بپردازيد

مدیران انجمن: abdolmahdi, رونین, شوراي نظارت

Captain II
Captain II
نمایه کاربر
پست: 1118
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۳ آبان ۱۳۸۶, ۳:۵۶ ب.ظ
محل اقامت: ايران....از خزر تا خليج هميشه فارس
سپاس‌های ارسالی: 1224 بار
سپاس‌های دریافتی: 1160 بار
تماس:

Re: صهيونيسم نوزايي ، استقرار ، فروپاشي

پست توسط big-man »

صهيونيسم عملگرا

صهيونيسم عملگرا بر جنبه هاي عملي دستيابي به اهداف صهيونيسم تاكيد دارد؛ هدف هايي از قبيل مهاجرت يهوديان به سرزمين فلسطين ، احداث شهرك هاي مهاجرنشين يهودي در مناطق اشغالي ، تاسيس نهادهاي آموزشي براي يهوديان.
صهيونيسم عملگرا معتقد است اين اهداف حتي در شرايطي كه اوضاع سياسي چندان فضا را براي عمل به آن ها مهيا نكرده است ، بايد با جديت پيگيري شوند. صهيونيسم عملگرا تقريبا عمري به قدمت صهيونيسم سياسي تئودورهرتزل و چه بسا بيش از آن يعني از اوايل دهه 1880 دارد. پس از مرگ هرتزل در 1904 وپس از آنكه اميد صهيونيست ها براي دستيابي به اهدافشان جهت كسب مجوز (منشور) به ياس تبديل شد وپس از آنكه مسئله مهاجرت به اوگاندا نيز كاملا منتفي شد (1905)، صهيونيست عملگرا برنامه ي شهرك سازي در فلسطين را با جديت و شدت بيش تري پيش گرفتند . در واقع هدف هرتزل اين بود كه با كسب مجوز از سلطان عثماني يا قدرت هاي استعماري اروپا براي استعمار فلسطين يا نقاط ديگر، از تضمين حقوق عمومي و بين المللي برخوردار باشد. اما هفت سال تلاش هاي هرتزل و ساير ((منشورگرايان)) در اين مورد به جايي نرسيد و با مرگ او ميان صهيونيست ها بر سر نحوه ديپلماسي صهيونيستي اختلاف افتاد. منشورگرايان معتقد بودند كه قبل از گرفتن منشور از سلطان عثماني و كسب مجوز استعمار فلسطين و ايجاد يك هويت مستقل در اين سرزمين ، نبايد كار عملي در رابطه با مستعمره ساختن فلسطين آغاز شود. در مقابل آنان صهيونيست هاي عملگرا معتقد بودند كه مستقر شدن در سرزمين فلسطين به كسب اجازه مقامات عثماني نياز ندارد.
بدين خاطر در كنگره هشتم صهيونيسم در سال 1907 ، طرحي از سوي حييم وايزمن ارائه و تصويب شد كه آن را ((صهيونيسم تركيبي)) ناميدند. طرفداران اين طرح صهيونيست هاي عملگرا بودند كه اعتقاد به رخنه تدريجي به فلسطين داشتند و مي گفتند اين كار بايد به شيوه اي سازماندهي شده انجام شود كه مستعمره هاي (آبادي هاي يهودي نشين) پررونق و فعال يهودي در فلسطين ايجاد كند. وايزمن و صهيونيست هاي عملگرا عقيده داشتند كه اين مستعمره ها تدريجا به هسته هاي اصلي جامعه ي صهيونيستي جديدي تبديل خواهند شد كه براي صدور منشور بر سلطان عثماني فشار وارد خواهند ساخت .
از آن پس صهيونيست هاي عملگرا برنامه شهرك سازي در فلسطين، يا به عبارت بهتر دهكده هاي مهاجرنشين يهودي را با جذب و شدت بيش تري در پيش گرفتند . پيشگامان معتقدند به دكترين صهيونيسم عملگرا عمدتا متعلق به نسل دوم مهاجران هستند كه در آن زمان وارد فلسطين شده و در آن سكني گزيدند. اين گروه بنيانگذاران شهرك هاي يهودي در مناطق اشغالي ، احداث شهرهاي مدرن، كارخانه هاي صنعتي در خدمت صهيونيسم و بسياري از طرح هاي زيربنايي كنوني در اسرائيل هستند. صهيونيست هاي عملگرا در سال 1907 يعني هنگامي كه اولين دفتر جنبش صهيونيسم در فلسطين توسط دكتر آرتور راپين راه اندازي شد، موقعيت خود را در فلسطين تثبيت نمودند. راپين داراي لقب ((پدر شهرك هاي صهيونيستي)) در فلسطين است. وي راه را براي تحول جنبش صهيونيسم ، از صهيونيسم سياسي هرتزل به صهيونيسم عملگراي وايزمن هموارد كرد . در سال 1908 شوراي اجرايي جنبش صهيونيسم وي را به عنوان رياست دفتر بخش صهيونيسم در فلسطين برگزيد كه تا سال 1943 يعني زمان فوتش تصدي اين پست را برعهده داشت و نيز نظارت بركار شهرك سازي در تمام نقاط فلسطين و به علاوه وظيفه تشويق و كمك به مهاجرت يهوديان به فلسطين و به خصوص به اولين دهكده يهودي نشين در دهكده جزريل را برعهده داشت . در ماه مي سال 1914 ، راپين نقشه خود را براي اتنقال اعراب از فلسطين به سوريه را طي نامه اي به ويكتور ژاكوبسون كه از سال 1908 رياست دفتر شركت فلسطيني هاي انگليسي تبار شاخه ((كنستانتينوپل)) تركيه را برعهده داشت، ارسال كرد . اين شركت نماينده غير رسمي سازمان صهيونيسم در تركيه بود . براي اولين بار طرح خريد زمين را براي اعراب نه در داخل فلسطين بلكه در منطقه اي خارج از آن مثلا سوريه را راپين پيشنهاد كرد، كه كوچ تدريجي اما اجباري آنان از فلسطين را تسهيل نمايد. ژاكوبسون در نامه اي به تاريخ 28 مي 1914 عدم موافقت خود را با طرح راپين اعلام كرد . وي معتقد بود كه اجراي اين طرح موجب تحريك اعراب و ايجاد نگراني و بدگماني آنان نسبت به مهاجرت يهوديان خواهد شد . اما كم تر از دو دهه بعد، ژاكوبسون تغيير راي داد. اوايل سال 1932 وي طرح خود را مبني بر تقسيم فلسطين غربي ارائه داد. در اين طرح دهكده هاي يهودي و عربي به طود يك در ميان كنار يكديگر قرار مي گرفتند . وي معتقد بود اين نوع تقسيم نه حساسيت برانگيز است و نه به اندازه طرح راپين هزينه بر، از سويي امنيت دهكده هاي يهودي نشين نيز به خوبي تامين مي شود. ژاكوبسون به منظور گفتگو در خصوص طرحش، به طور جداگانه با ژابوتينسكي، بن گوريون و فاربشتاين ملاقات كرد. در اين ملاقات ها ژاكوبسون پيشنهاد كرد كه آژانس يهود از دولت انگليس كه تا آن زمان قيموميت فلسطين را به عهده خواهد داشت بخواهد، حدود ششصد تا هفتصد هزار عرب را از مناطقي كه دهكده هاي يهودي در آن احداث شده اند را انتقال دهد و به فاصله ي زماني بسيار كوتاهي از آن، حدود يكصد و پنجاه تا دويست هزار يهودي را در اين مناظق جايگزين كند.
پس از راپين، بسياري از رهبران عملگراي صهيونيست ، پيشنهادهاي مشابهي براي انتقال اعراب و جايگزين كردن يهوديان ارائه دادند. از جمله نويسنده عربي زبان ((ناهوم سوكولوف)) كه بعدها رئيس سازماني جهاني صهيونيسم شد در سال 1914 طي نامه اي به وايزمن در خصوص مسائل سياسي حاشيه اي طرح انتقال اعراب هشدار داد. در دهمين كنگره ي صهيونيست ها كه در سال 1911 در بال سوئيس برگزار شد ، جاشوآ بوچميل طرح خريد زمين در شمال سوريه و شمال عراق براي اعراب فلسطيني و كوچاندن آن ها از فلسطين را بار ديگر مطرح ساخت كه اين بار مورد توجه شركت كنندگان قرار گرفت.
چنانچه مشاهده شد صهيونيسم سياسي پس از مرگ هرتزل رفته رفته جاي خود را به گروه تندروتري داد كه التزام عملي به مصوبات نخستين كنگره جهاني صهيونيسم 1897 داشت . انگليس پس از تسلط بر محدوديت هاي بسياري را در راه مهاجرت به اين سرزمين ايجاد كرد و اين مسئله باعث شد كه مرام صهيونيسم و نفي خط مشي حييم وايزمن و سازمان جهاني صهيونيسم براي تشكيل تدريجي دولت يهود در فلسطين هرگونه راه حل مساملت آميز را براي ايجاد كشوري يهودي مردود و مبارزه قهرآميز چه عليه ساكنان بومي فلسطين و چه عليه نظاميان انگليسي را سرلوحه برنامه هاي خود اعلام كنند.
اما در سالهاي نزديك به جنگ جهاني دوم يعني دهه هاي 1930 و 1940 صهيونيسم عملگرا در تلاشهاي ديود بن گورين براي تاسيس دولت يهود در فلسطين نمود يافت. تشكيل دولت يهود در فلسطين در ساعت 18:01 روز چهاردهم ماه مي سال 1948 به طور رسمي بوسيله ي ديويد بن گورين اعلام شد؛ نقطه عطف به بار نشستن تلاشهاي صهيونيسم عملگرا بود. بدين ترتيب صهيونيسم با تبديل يك آرمان مذهبي و معنوي به يك موضوع سياسي و سپس عماي كردن آن، بلاخره به يكي از اهداف اوليه خود كه تشكيل دولت مستقل يهود بود، رسيد. اما اين نقطه ،آغاز ماجراهاي بعدي است كه صهيونيسم عملگرا در حدود يك قرن فعاليت خود، براي منطقه خاورميانه به ارمغان آورده است.





[External Link Removed for Guests]


ديويد بن گورين



[External Link Removed for Guests]

حييم وايزمن
خدایا ...!

نیازی به زمین لرزه نیست ...!

کاخِ آرزوهای این مردم به تلنگری هم فرو میریخت ...!!!
Captain II
Captain II
نمایه کاربر
پست: 1118
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۳ آبان ۱۳۸۶, ۳:۵۶ ب.ظ
محل اقامت: ايران....از خزر تا خليج هميشه فارس
سپاس‌های ارسالی: 1224 بار
سپاس‌های دریافتی: 1160 بار
تماس:

Re: صهيونيسم نوزايي ، استقرار ، فروپاشي

پست توسط big-man »

ظهور انديشه هاي دگرگون- پسا صهيونيسم (01)
صدور اعلاميه بالفور از سوي دولت بريتانيا در نوامبر 1917 جهت تاسيس ((وطن يهودي)) در فلسطين، اگرچه پس از سالها تلاش و رايزني و در كشاكش رقابتهاي استعماري دولتهاي اروپايي انجام شد، اما در تحقق و صيت هرتزل ، اولين قدم در بين الملل كردن مسئله يهود بود.
تشكيل دولتي يهودي به نام اسرائيل در سرزمين فلسطين ، جايگاه صهيونيسم را در ميان ملت يهود استحكام بخشيد. اما اين روند مانع از بروز افكار و انديشه هاي اعتراض آميز و منتقدانه چه در دنياي يهودي و چه در داخل اسرائيل نشده است. بسياري از محققان ، اين روند انتقادي به صهيونسم را كه به رغم انشعابات متعدد، نقاط مشترك زيادي نيز دارند چالشي مثبت براي بازنگري روايتهاي تاريخي در خصوص دولت اسرائيل ميدانند.
جنبش صهيونيسم كه پس از فعاليتهاي مستمر تئودور هرتزل؛ به نوعي به حركت سياسي تبديل شده بود، از ابتداي فعاليت خود با مخالفتهاي بسياري روبه رو بوده است. اين انتقادها گاه از درون جنبش صهيونيسم و گاه از بيرون جنبش و از سوي مخالفان بر آن وارد شده است. اواخر قرن بيستم، متفكران مذهبي ارتدوكس، كمونيستها و گروههاي تابع، از عمده گروههايي بودند كه بحثهاي انتقادي شديدي را نسبت به سياستهاي مهاجرت و شهرك سازي دولت اسرائيل در فلسطين رهبري و هدايت كردند. اما جريان اصلي صهيونيسم از اوايل دهه 1980 توسط روند فكري نوظهوري كه به (( پسا صهيونيسم)) معروف است، مورد چالش قرار گرفته است.
جامعه دانشگاهيي اسرائيل در دهه 1980 شاهد بحثهاي پرشوري پيرامون مسئله تاريخ و جامعه اسرائيل بود. بعدها اين گفتگو به حوزه هاي مختلف دانش از جمله هنر، سينما، شعر و ادبيات نيز سرايت كرد. مشخصترين ويژگي اين بحثها و يا به عبارت بهتر ويژگي مشترك گفتگوها، بازبيني طرز تلقي يهوديان از ((اعراب)) در گذشته و حال اسرائيل بود.
با گذشت زمان اين روند فكري طوري شدت گرفت كه ميشد آنرا يك روند فرهنگي در اسرائيل محسوب نمود. مطبوعات، اين گروه از محققان را ((پسا صهيونيسم)) ناميدند؛ نامي كه مورد توافق و قبول همه محققان اين گروه نيست. البته پسا صهيونيسم تنها به ديدگاههاي محققان دانشگاهي اطلاق نميگردد، بلكه ديدگاههاي همه هنرمندان، داستان نويسان، روزنامه نگاران و كساني را كه به نحوي انحا جريان اصلي تفكر صهيونيستي را به چالش كشيده اند نيز در برميگيرد. ايلان پايه در تعريفي از پسا صهيونيسم آن را آميزه اي از عقايد صهيونيستي و برداشتهاي پسامدزني از واقعيت ميداند. ((پسا صهيونيسم واژه مناسبي براي گردهم آوردن صهيونيستها و يهوديان ضد صهيونيست د رجامعه سياسي و آكادميك اسرائيل است.)) ذكر اين نقطه خالي از فايده نخواهد بود كه محققان پسا صهيونيست كه بعدها به (( تاريخ نگاران جديد)) و ((جامعه شناسان جديد)) معروف شدند، اولين كساني نبودند كه راهكارهاي صهيونيستي را به چالش كشيده و مورد نقد و بررسي قرار دادند. پيش از محققان پسا صهيونيست، احزاب كمونيست و ارتدوكسهاي افراطي نيز با نقدهاي بسيار تند به پنداره هاي صهيونيستي تاخته بودند اما از آنجا كه اين نقدها از سوي جامعه شناسان و تاريخ نگاران حرفه اي ارائه نشده بود آن را ادعايي صرف كه فراسوي اجتماع ملي است تلقي كردند. به هرحال (( تاريخ نگاران جديد)) و ((جامعه شناسان جديد)) اولين گروهي نبودند كه برخاسته از ميان نظام صهيونيستي و جامعه اسرائيل بودند و به باورهاي صهيونيستي كه جامعه اسرائيل را تحت تسلط خود داشتند به ديده شك و ترديد نگريستند. شمار بسياري از پسا صهيونيست ها، جامعه اسرائيل را در مرحله اي ميبينند كه در آن بيشتر پنداره هاي بافته شده توسط ايدئولوژي صهيونيست از هم پاشيده شده است و در عين حال علائمي از وجود باورهاي جايگزين براي آنها در جامعه ديده نميشود.
بحثهاي پسا صهيونيستي چنانچه پيشتر بدان اشاره شد در دهه 1980 با انجام مجموعه اي از تحقيقات آغاز گرديد. اين تصويري از گذشته و حال جامعه يهودي در فلسطين ارائه ميداد كه قويا با پندار شهروندان اسرائيلي از خود و نيز با هويت جمعي ساخنه و پرداخته صهيونيستها در تضاد بود. اين تحقيقات مقدسترين ((حقايق)) صهيونيستي را به چالش ميطلبيد و مشروعيت آنرا براي نسل جديد بزير سوال ميبرد. همچنين تحقيقات انجام شده، فعاليت آكادميكي كه قبلا براي ايجاد انگاره اي ازخويش، توسط صهيونيستها ارائه شده بود، و نيز تفسير صهيونيستي از واقعيت فلسطين را مورد نقد و بررسي قرار ميداد.
از لحاظ تاريخي جريان پسا صهيونيسم با مطالعه كاملا پوزيتيويستي وقايع جنگ 1948 آغاز شد. مطالعه اي كه تنها بر اساس بررسي اسناد و مدارك موجود در آرشوي محرمانه جنگ 1948 كه پس از گذشت 30 سال ، ديگر محرمانه نبودند انجام شد. در اين تحقيقات جريان اصلي تاريخ نگاري صهيونيستي به طور جدي و براساس اسناد و مدارك موجود مورد بازبيني و بررسي قرار گرفت. هدف اوليه براي انجام اين تحقيقات،‌يافتن شواهد و مدارك مستدل براي مشروعيت و منطقي بودن ادعاي صهيونيستها بود. بنابراين تحقيقات از اسناد جنگ 1948 آغاز گرديد. انتخاب اين مقطع به دليل نقشي است كه اين جنگ در به وجود آمدن تجسمي از خويش و اسطوره هاي ملي به عهده داشت. در واقع پس از جنگ 1948 صهيونيستها اسطوره هاي ملي مردم اسرائيل را رفته رفته طراحي كردند. تشريح وقايع جنگ 1948 و نيز دوران قيوميت به طور كامل در گروه تاريخ دانشگاههاي اسرائيل به عنوان يك واحد درسي تدريس ميشد. چرا كه از نظر جامعه دانشگاهي اسرائيل، اين وقايع روند نهايي آزادسازي و احياي دوباره ملت يهود بودند. نقش مدرسان تاريخ و نيز تاريخنگاران تنها بازگوي اين وقايع آنهم به شيوه اي صهيونيسم پسند بود. به عبارتي برقراري رابطه منطقي تاريخي ميان فعاليتهاي جنبشهاي يهودي كه از دهه 1880 آغاز شده بود و به ((جنگ آزادي)) 1948 در بريتانيا ختم ميشد. دو واژه اي كه براي جنگ 1948 به كار برده ميشد، هيچكدام به درگيري مستقيم با اعراب اشاره اي نداشت؛((جنگ استقلال)) از دولت بريتانيا((آزمائوت)) ، و ((جنگ آزادي)) از رنج آوارگي ((شيهرور)). البته اين بدان معنا نيست كه از ((اعراب)) هيچگاه در تاريخ نگاري صهيونيستي جنگ 1948 اسمي برده نشده است اما اين يادآوري در جاي خود به حدي متناقص و ضعيف است كه تلاش جدي براي بي اهميت جلوه دادن آن به خوبي آشكار است. تنها آن همگام كه نياز بود رشادت هاي يهوديان بازمانده ي هولوكاست كه از ظلم ستيزي اروپا و نيز سختي آوارگي نجات يافته بودند و در جنگي نابرابر با ارتش قوي اروپا ژيروز شده بودند، بارها و بارها به گوش نسل جوام اسرائيل خوانده شود؛ از ((اعراب)) نيز به عنوان يكي از موانع و مشكلات اين گروه مجاهد رشيد كه (( جمع اندكي بودند در مقابل خيل كثير اعراب)) ياد ميشد.
تا سال 1967 از فلسطينيان با عنوان مشتي تروريست مهاجم ياد ميشد كه در اين حالت نيز استقلال عمل براي آنها قائل نبوده و مجاهدان فلسطين، دست نشاندگان و عمال رژيمهاي عربي اسرائيل معرفي ميشدند كه قصد تخريب و نابودي قوم برگزيده خداا – قوم يهود- را دارند. اما تاريخ نگاران صهيونيستي كه متوجه ضد و نقيض بودن چنين ادعايي شده بودند عمدا چشك خود را بر آن بستند.
با توجه به مقطع زماني كه اين تحقيقات آغاز گرديد نكته شايان ذكر آن است كه اين محققان علاوه بر نتاثر بودن از نوع تفكر پساصهيونيستي، تحت تاثير جنگهاي 1973 و 1982 لبنان و نيز وقايع انتفاضه قرار داشتند.
در يك جمعبندي ميتوان نتيجه گرفت كه روند شكلگيري پسا صهيونيسم هم مانند پديده هاي مشابه يك باره نبوده است. عوامل و شرايط خاص بسياري موجب شدند تا انديشه هاي نوين در بطن جامعه صهيونيستي شكل گيرد.
بسياري از اين محققان به ديده ي مثبت به روند رو به افزايش گرايشهاي پسا صهيونيستي مينگرند و بر اين باورند كه انتقاد نه تنها باعث فروپاشي و اضمحلال يك جامعه از درون نميشود؛ بلكه موجب شناخت نقاط ضعف و كوشش جهت رفع آنها ميگردد. محققان پساصهيونيستي هيچگاه قصد تخريب اسطوره هاي اسرائيلي را نداشته اند، بلكه به عقيده ي يكي از آنان كه با ساختن برنامه اي با گرايشهاي پسا صهيونيستي گام بلند و موثري در نشر اين افكار در جامعه اسرائيل داشته است((اين اسطوره ها خود پوسيده و در حال فروپاشي بودند.))
با گذشت زمان و خارج شدن اسناد مربوط به جنگ 1948 از حالت سري، به طور طبيعي اذهان كنجكاو و محقق را برآن داشت تا اين اسناد را مورد بازبيني قرار دهند و همين اتفاق طبيعي ، موجب نضج گرايشهاي پسا صهيونيستي در جامعه آكادميك اسرائيل شد. جنگهاي شش روزه 1967 و آرامش و اعتماد به نفس پس از آن، فضاي مناسبي را براي محققان ايجاد نمود تا بيشتر به كنكاش مسائل جامعه اسرائيل بپردازند. دوراني كه سكون و آرامش لازم را براي بازبيني دستاوردهاي ايدئولوژي صهيونيستي از بدو تاسيس دولت اسرائيل تا به آن روز به ارمغان آورده بود. شكست در جنگ 1973 اسطوره ي شكست ناپذيري دولت اسرائيل را زير سوال برد و موجب خدشه دار شدن ديگر اسطوره هاي ساخت صهيونيستها گرديد. فاجعه انساني 1982 كه باني آن سلحشوران(!) توسعه طلب صهيونيست بودند( كه در آرزوي الحاق بخشي از خاك لبنان به سرزمين اسرائيل، هيچ ابايي از به خاك و خون كشيدن اجانب غير يهود نداشتند.) ،‌براي آن عده از شهروندان اسرائيلي كه ((جنگ)) را تنها راه حل و پاسخ به مسئله ((يهود و يهوديت)) نميدانستند، نقطه عطفي بود تا چارچوب ساخته و پرداخته شده در اذهانشان در خصوص ((هويت اسرائيلي –يهودي )) مورد بازنگري قرار گيرد.
مقطع سه گانه پيش گفته را شايد بتوان مقاطع شكل گيري پسا صهيونيسم در جامعه علمي و دانشگاهي اسرائيل و سپس گسترش آن به سطح جامعه دانست. هريك از اين مقاطع ويژگيهاي خاص خود را دارن كه به نحوي به بسط و نظر گرايشهاي پسا صهيونيستي دامن زدند.
پسا صهيونيسم از بدو شكل گيري با گرايشهاي مختلفي همراه بوده است. اگر در تعريفي كلي، پسا صهيونيسم را روند تشكيك در كارآيي صهيونيسم براي جامعه اسرائيل بدانيم، آنگاه ميتوان پذيرفت كه صهيونيسم به عنوان يك ايدئولوژي، و راهكارهاي آن براي جامعه اسرائيل از جوانب و زواياي گوناگون مورد نقد و بررسي قرار گرفته است. گاه اين تشكيك در روايتهاي تاريخي نمود مي يابد و گاه در نقد و بررسي تعاريف خاص؛ از قبيل ((هويت يهودي))،((هويت جمعي))، و ((حافظه جمعي)).
خدایا ...!

نیازی به زمین لرزه نیست ...!

کاخِ آرزوهای این مردم به تلنگری هم فرو میریخت ...!!!
ارسال پست

بازگشت به “تاريخ جهان”