اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

در اين بخش مي‌توانيد در مورد کليه موضوعات فرهنگي و ادبي به بحث و تبادل نظر بپردازيد

مدیر انجمن: شوراي نظارت

ارسال پست
Major II
Major II
پست: 472
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۱۵ مهر ۱۳۸۸, ۱:۴۸ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1261 بار
سپاس‌های دریافتی: 2355 بار

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

پست توسط samsun »

[COLOR=#ffffff][COLOR=#ffffff][COLOR=#ffffff]

[COLOR=#00ff00][HIGHLIGHT=#ff0000]این مطلب ادبی رو تو یه سایت دیدم خیلی خوشم اومد. امیدوارم دوستان هم لذت ببرند. 


حافظ

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

صایب تبریزی
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سرو دست و تن و پا را


هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد

نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را



شهریار:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صایب که می بخشد سرو دست و تن و پا را
سرو دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که شور افکنده دلها را


امیر نظام گروسی در جواب حافظ میگه:

اگر آن کرد گروسی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تن و جان و سر و پا را
جوانمردی بدان باشد که ملک خویشتن بخشی
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

دکتر انوشه:

اگر آن مه رخ تهران بدست آرد دل ما را
به لبخند ترش بخشم تمام روح و معنا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن دلبر شیرین که شور افکنده دنیا را

جوابیه ی آصف به دکتر انوشه
اگر آن مهرخ خوافی بدست آرد دل مارا

نثار مقدمش سازم شهنشاهی عالم را


اگر حافظ بدو بخشد سمرقند و بخارا را
و یا آن کرد گروسی تن و جان و سر و پا را
وگر با فخر می بخشد انوشه روح و معنا را
دم از قیمت زنند آخر برای درّ بی همتا
ولی آصف که می گوید شهنشاهی عالم را
بدو بخشد تن و معنا،بهشت و عرش اعلا را
 
 

   
   
  آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما  
  خال هندویش بخشم یه من کشک و دو من  
 
سر و دست و تن و پا را ز خاک گور  

  زمال غیر میدانیم سمرقند و بخارا  
 
[COLOR=#0c0c0c]و
  
   
  ز ما گیرد تمام روح اجزا  
  چه خوشترمیتوان باشد؟؟ زآن کشک و دو من  



اما داستان باز هم ادامه یافت:


اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سریر روح ارواح را

مگر آن ترک شیرازی طمع کار است و بی چیز است؟

که حافظ بخشدش او را سمرقند و بخارا را

کسی که دل بدست آرد که محتاج بدنها نیست

که صایب بخشدش او را سرو دست و تن و پا را


دوستی گوید:

هر آنکس چیز می بخشد ،به زعم خویش می بخشد
یکی شهر و یکی جسم و یکی هم روح و اجزا را
کسی چون من ندارد هبچ در دنیا
و در عقبا نگوید حرف مفتی چون ندارد تاب اجرا را

رند تبریزی در جواب همه این را سرود که :

اگــــر آن تـــــرک شیرازی بـــه دست آرد دل مـــا را

بــهــایـش هـــم بــبـــایـــد او بـبخشد کل دنیـــــا را

مـگــر مـن مـغـز خــر خــوردم در این آشفته بــازاری

کــه او دل را بــه دست آرد ببخشم مــن بــخارا را ؟

نه چون صائب ببخشم من سر و دست و تن و پا را

و نــــه چـــون شهریـــارانم بـبـخشم روح و اجــزا را

کـــه ایـن دل در وجـــود مــا خــدا داـند که می ارزد

هــــزاران تــــرک شیـراز و هـــزاران عشق زیــبــا را

ولی گــر تــرک شـیــرازی دهـد دل را به دست مــا

در آن دم نــیــز شـــایـــد مـــا ببخشیمش بـخـارا را

کــه مــا تــرکیم و تبریزی نه شیرازی شود چون مـا

بـــه تــبــریــزی هـمـه بخشند سمرقـند و بـخـارا را


محمد فضلعلی میگوید:

اگر یک مهرخ شهلا بدست آرد دل ما را
زیادت باشد او را گر ببخشم مال دنیا را
سر و دست و دل و پا را به راه دین می بخشند
نه بر گور و نه بر آدم گری بخشند این ها را

و در جواب دکتر انوشه و شهریار و... محمد فضلعلی می گوید:


مگر ملحد شدی شاعر که روح و معنیش بخشی
نباشد ارزش یک فرد زیبا روح و معنا را
امام عصری و حاضر! چنین بیهوده می گویی؟
که روح و معنیش بخشی یکی مه روی شهلا را ؟
وگر لایق بود اینها به خاک پای او بخشم
که نالایق بود دست و سر و هم روح و معنا را


و محمد فضلعلی در ادامه به طنز می گوید:


مگر یک مه رخ خاکی به معنا چیز میبخشد؟
وگر روح ارزشش این گونه باشد عرش اعلا را؟
به یک مه روی تهرانی مگر معناش میبخشند؟
به یاوه چرت می گویی! ندانی این معما را!
الا ای حاتم طائی ! زجیب غیب می بخشی؟
نباشد ارزش یک بچه میمون ! روح ومعنا را!

آقای حسین فصیحی لنگرودی نیز دز جواب سروده اند:
"اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را"

  نبخشم بهر خالی یک وجب از خاک ایران را 

ببخشیدآنچه میخواهید از سر تابه پا اما

نبخشیداز سر وادادگی ملک شهیدان را



سید حسن حاج سید جوادی در جواب به دکتر انوشه:

[COLOR=#1d1b10]اگر میر کمانداران به دست آرد دل مارا
 
به ابروی خمش بخشم هزاران شعر زیبا را

تمام روح و معنا را به دست یار می بینم

چرا بخشم بر او چیزی که باید او دهد ما را


مهرانگیز رساپور (م. پگاه)
چنان بخشیده حافظ جان، سمرقند و بخارا را
که نتوانسته تا اکنون، کسی پس گیرد آن‌ها را !

از آن پس برسر پاسخ به این ولخرجی حافظ
میان شاعران بنگر، فغان و جیغ و دعوا را

وجودِ او معمایی ست پر افسانه و افسون ١
ببین خود با چنین بخشش، معما در معما را !

بیا حافظ که پنهانی، من و تو دور ازاین غوغا

به خلوت با هم اندازیم این دل‌های شیدا را

رها کن ترکِ شیرازی! بیا و دختر لر بین !
که بریک طره‌ی مویش، ببخشی هردو دنیا را !

فزون برچشم و بر ابرو، فزون بر قامت و گیسو !
نگر بر دلبر جادو، که تا ته خوانده دریا را !

شبی گربخت‌ات اندازد به آتشگاهِ آغوشش
زخوشبختی و خوش سوزی ، نخواهی صبح فردا را

شنیدم خواجه‌ی شیراز، میان جمع میفرمود:

« " پگاه" است آنکه پس گیرد، سمرقند و بخارا را !»

بدین فرمایش نیکو که حافظ کرد می‌دانم ،

مگر دیگر به آسانی کسی ول می‌کند ما را !


حسین اسدی هم اینجوری گفته :
یکی جان میدهد معنا,یکی دل می دهد پروا
جوانمردی به اینهانیست بخشی روح ومعنا را

جوانمردی به آن باشد دهی از خود معنا را
تو گر بخشی به آن مه روخ تمام روح معنا را

نبخشند حافظا چون تو تمام روح معنا را
تمام روح معنا را به حق تنها می بخشند
مگر نشنیدی ای شاعر ز هر جا آمدی حجران به سر آید و بر گردی
نگوپس تو میبخشی به خاک گور سرپا را
سلام من به آن شیرین زبان باشد که آتش زد دلها را

    

منبع: [External Link Removed for Guests]
 
 حضرت علی (علیه السلام):


    مالک اگر  شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی فردا به آن چشم نگاهش نکن! شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی !
Major I
Major I
نمایه کاربر
پست: 464
تاریخ عضویت: دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۶, ۹:۴۵ ب.ظ
محل اقامت: ایران، از خلیج همیشه فارس تا دریای خزر
سپاس‌های ارسالی: 3381 بار
سپاس‌های دریافتی: 1794 بار

Re: اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

پست توسط hermes_PERSIAN »

در مورد این شعر گفته شده که هنگامیکه تیمور شهر شیراز را تسخیر کرد از ادبای آنجا پرسید گفتند عده ای هستند که بی آزارند و کنج عرلت گرفته اند آنها را خواست که خواجه شیراز یکی از آنها بود. در باب حافظ قران بودن خواجه از وی پرسید و او گفت پس مسابقه ای بین او و تیمور برقرار شد و تیمور توانست قرآن را هم از اول به آخر و هم از آخر به اول بخواند.
سپس در مورد دو شعر با حافظ گفتگو کرد که یکی از آنها همین شعر بود و دیگری آنکه حافظ فرموده "ساکنان حرم زهد و عفاف ملکوت/با من راه نشین باده مستانه زدند.
حافظ گفت تو به خاطر یک نفر چرا پاییتخت مرا می بخشی؟ حافظ فرمود من از اختیارات شاعری استفاده کرده ام و بخشش این کار تنها در اختیار توست.
خليج فارس = الخليج الفارسي = Persian Gulf = Persischer Golf = golfe Persique = Περσικός κόλπος = Перси́дский зали́в = الخلیج الفارسی الی الابد
جمال عبدالناصر: کنا سنعمل: حتی یمتد العربی من المحیط الاطلسی الی خلیج الفارسی
Captain
Captain
پست: 2755
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۵, ۱۲:۴۶ ب.ظ
محل اقامت: شیراز
سپاس‌های ارسالی: 22364 بار
سپاس‌های دریافتی: 5559 بار

Re: اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

پست توسط Present »

آخر نفهمیدم تیمور پایتخت رو بخشیده یا حافظ
پروانه نیستم که به یک شعله جان دهم / شمعم که سوزم و دودی نیاورم

گــــــــــــــــاهی تــــــــــــــاوان شیــــــــــر بودن قـــفس اســـت ...
امــــــــا شـــــغال هــــا در شـــــهــــر آزاد مـــــیگـــــــردنــــــــــد ... !

به زودی تعمیرکار لب تاپ می شم :-)
Captain
Captain
نمایه کاربر
پست: 1742
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۴ شهریور ۱۳۸۹, ۹:۱۴ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3423 بار
سپاس‌های دریافتی: 5849 بار

Re: اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

پست توسط shafagh »

خوب بنده هم طبع شعرم گل کرد :

اگر ان ترک شیرازی بدست ارد دل ما را از ان ترسم کند غارت من بی دست و بی پا را
Major I
Major I
نمایه کاربر
پست: 320
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۹, ۳:۴۴ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 694 بار
سپاس‌های دریافتی: 1535 بار

Re: اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

پست توسط SHAHABESAGEB »

من فکر میکنم که منظور حافظ از ترک شیرازی چیزی جز یه زن یا دختر بوده! مثل همون می که در شعر های حافظ هست و معنی اون شراب نجسی که ما میشناسیم نیست!



این خانوم هم عجب شعری گفته !


مهرانگیز رساپور (م. پگاه)
چنان بخشیده حافظ جان، سمرقند و بخارا را
که نتوانسته تا اکنون، کسی پس گیرد آن‌ها را !

از آن پس برسر پاسخ به این ولخرجی حافظ
میان شاعران بنگر، فغان و جیغ و دعوا را

وجودِ او معمایی ست پر افسانه و افسون ١
ببین خود با چنین بخشش، معما در معما را !

[HIGHLIGHT=#ccc1d9]بیا حافظ که پنهانی، من و تو دور ازاین  

[HIGHLIGHT=#ccc1d9] به خلوت با هم اندازیم این دل‌های شیدا  

رها کن ترکِ شیرازی! بیا و دختر لر بین !
که بریک طره‌ی مویش، ببخشی هردو دنیا را !

فزون برچشم و بر ابرو، فزون بر قامت و گیسو !
نگر بر دلبر جادو، که تا ته خوانده دریا را !

[HIGHLIGHT=#e36c09]شبی گربخت‌ات اندازد به آتشگاهِ  
[HIGHLIGHT=#e36c09] زخوشبختی و خوش سوزی ، نخواهی صبح فردا  

[HIGHLIGHT=#c6d9f0]شنیدم خواجه‌ی شیراز، میان جمع میفرمود: 
[HIGHLIGHT=#c6d9f0] « " پگاه" است آنکه پس گیرد، سمرقند و بخارا را !» 

[HIGHLIGHT=#4bacc6]بدین فرمایش نیکو که حافظ کرد می‌دانم ، 
[HIGHLIGHT=#4bacc6] مگر دیگر به آسانی کسی ول می‌کند ما را ! 
تصویر
حضرت امام صادق (ع) فرمودند :هركس مي‌خواهد از اصحاب قائم (علیه السلام) باشد، می بایست که منتظر باشد وبر اساس ورع و محاسن اخلاق عمل نماید در حالی که منتظر است.
« من سره ان يكون من اصحاب القائم فلينتظرو ليعمل بالورع و محاسن الاخلاق و هو منتظر » (مجلسي ج 52 / ص 140)
  صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا  
Novice Poster
Novice Poster
پست: 90
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۹, ۷:۱۶ ب.ظ
سپاس‌های دریافتی: 65 بار

Re: اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

پست توسط zazzaz »

  
 اتمام حجّت دادا ( پدر شعر زلال ) با جواب به دیگران
   با درک عمیق عالم حافظ
 بعد از صائب . شهریار  و امثال اینها
 در ماجرای ترک شیرازی و خال هندو 
 دادا با جواب محکم و دیدگاه عارفانه اش به ماجرا و مباحثه و مجادله
 در خصوص خال ترک شیرازی خاتمه بخشید.
  
 تصویر
  
  
 تحلیل و بررسی
  
  
 درک و معرفت عمیق دادا بلوردی در قبال عالم حافظ شیراز
 ثابت می شود که در بین سه شاعر ( صائب ، دادا  و  شهریار ) ، معرفت « دادا » در محضر  حافظ  بسی بیشتر  و قابل تأمّل است.
 حافظ می گوید :
  اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
  به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
 از کلمه ی « هندو » معلوم است که این غزل کاملاً  غرق در عالم عشق مجازی است زیرا که مکان خال هندو  رسماً مابین دو ابرو در زیر پیشانی فرد مؤنّث می باشد و  نشانه ی  دیگر مجازی بودن  احساس فوق ، در محتوای کلام  پیداست ، زیرا که حافظ  صرفاً مادّیات را به خال می بخشد نه آنچه را که در وجودش از سوی خدا امانت گذاشته شده است.
 انسان بطور کلی از چه اجزایی ساخته شده است؟
 جواب: بدن ، ذهن ، خرد ، روح
 این اجزا در ما امانت است و نمی توانیم  به جز  « الله » به کسی دیگر  ببخشیم. امروز اگر من آنقدر پول داشته باشم که یک شهر را بطور کلی بخرم ، می توانم آن شهر را موقع مرگ به فرزندم  ارث بگذارم  تا بعد از من او نیز از این مادّیات بهره مند شود اما نمی توانم روح و دل و بدن و عین جوهره ی درون و بطور کلی اجزایم را به فرزندم ارث بگذارم و این ارث ، نسل به نسل  همچنان بچرخد. زیرا که اجزا در انسان از طرف خدا امانت است و بعد از مرگ  ( زود یا دیر ) به جایگاه اصلی اش بر گردانده می شود و بخصوص روح انسان که جزئی از اجزا می باشد: انّا لله و انّا الیه راجعون.
 حافظ در این غزل، محبوب و مطلوب موقّتی اش را به چشم عرفان نگاه نمی کرده و با تکیه بر همین اساس نیز دو دستی و محکم از روح و تن و دل و جگر و کلّ اجزایش مواظبت نموده و در برابر لذّات عشق مجازی تنها به بخشش مادّیات غیر از وجود خویش کفایت کرده است.
 عبارت بخشش « سمرقند و بخارا » به این معنا نیست که حافظ خیال کرده باشد مُلک اوست. منظور حافظ  ، چشم پوشی کردن از دیگر لذّات مجازی بوده است. حافظ می گوید : اگر آن ترک شیرازی دل ما را به دست آورد به خاطر جذبه و خال هندویش از لذت های شهر سمرقند و بخارا در می گذرم و در قبال او به لذتهای نهفته در سمرقند و بخارا ( دنیای مادّیات و تجملات صوری ) بی اعتنا می باشم.
  از احساس لطیف حضرت حافظ چنان برداشت می شود که گویا ایشان از حوادث روزگار و بذل و بخشش سلاطینی متأثر بوده که این واقعه کمی به عکس ضرب المثل « عطایش را به لقایش بخشیدم » نیز شباهت دارد. آنهایی که به حضرت لسان الغیب - عارف زمان – ایراد می گیرند از درک عالم  زیبای او  بی خبرند.
 صائب تبریزی،  عالم حافظ را درک نکرده است. او می گوید:
 اگر آن ترکِ شیرازی به دست آرد دل ما را
 به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
 هر آنکس چیز می بخشد  ز مال خویش می بخشد
 نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
  
 آقای صائب! انسان عارف سرش را به جز خدا به کسی نبخشد ، تو سر خود را به یک دختر می بخشی؟!
 آقای صائب! انسان فاضل دستهایش را به جز خدا به کسی دیگر نبخشد،  آنوقت تو به یک دختر می بخشی؟!
 یعنی حافظ  به اندازه ای فهم نداشت که از امثال تو سبقت گیرد و  وجود مبارک خود را با نفس مادّی معامله نماید؟!
 حافظ، خواسته هایی زودگذر از دنیای مادّی را که سمرقند و بخارا را نمادین ساخته  است هدف می گیرد که برایش بجز ارضاء نفس امّاره ثمری نداشت و این احساس مادّی مربوط به خود اوست و اصلاً مال اوست . مختار است آن همه را به لذّتی دیگر ببخشد. یعنی به خاطر لذت و منظری دیگر  از همه ی خواسته های مجازی اش در گذرد. از یکسو نیز حافظ  وقتی می شنود فلان شاه نتوانست بر هوس خویش غلبه کند و فلان شهرها را به خاطر رسیدن به دختری به پای معامله کشید، خواسته های هوس انگیز جهان مادّی را به تمسخر می گیرد .
 آقای صائب! حالا تو از مال خویش می بخشی؟!
 سری که خدا به تو داده ، مال توست؟!
  با این حال آیا می توانی سرت را موقع مرگ به فرزندت هدیه بدهی ؟!
  
 شهریار نیز عالم حافظ را درک نکرده است. او می گوید:
 اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
 به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
 هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
 نه چون صائب که می بخشد سرو دست و تن و پا را
 سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
 نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را
  
 با توجّه به مطلب بالا کاملاً واضح است که شهریار نیز بدتر از صائب ، عالم زیبای حافظ بزرگ را درک نکرده است.
 شهریار خواسته به صائب جواب دهد اما جوابش را درست نداده که هیچ ، بلکه کار را خرابتر هم کرده است زیرا که صائب، روحش را نگهمیدارد و جسمش را می بخشد اما شهریار هم روحش را می بخشد و هم جسمش را. کار شهریار  بی مطالعه و بی تأمّل و عجولانه بوده است، برای اینکه:
 اولاً -  روح،  جزئی از اجزای انسان است و در داخل اجزا ، بخشش های صائب نیز  وجود دارد.  پس « هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد » رفت پی کارش.
  آقای شهریار ! می خواهی روح و اجزا ( عقلانیت، دست، پا، سر، دل و جگر، جوهره ی درون ، کل هیکل، روان ، ذهن و ... ) را به خال یک دختر شیرازی ببخشی که حتّی در خواب هم او را ندیده ای؟!! آقای شهریار! به فرض اینکه تو در کمال اختیار، سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشی و روحت را به خال هندوی یک دختر شیرازی!!!! پس به خدا چه می ماند؟!....بنازم بر چنین مردانگی!!!!!!
 آقای شهریار! یعنی شما آن خال هندو را واضحتر و نزدیکتر از حافظ دیده اید که اینقدر مجذوبش شده اید که حتّی از روح و اجزای خود نیز می گذرید و به خال هندو می بخشید ؟! خال هندو چه کارش با روح تو ؟! خال هندو  چه کارش با اجزای تو ؟!
 آقای شهریار! حالا که خال هندوی یک دختر را مقدّمتر از وجود خدا دانسته و روح و اجزا را به خاطر کسب لذّت دنیوی به یک خال می بخشی  پس به خدا چه خواهی بخشید؟!
 آقای شهریار! بدان که روح ( این امانت بزرگ الهی ) فقط برازنده ی خداست و عارف بزرگ عصر ( حضرت حافظ ) بی تأمل سخن نگفته است. او  در چنین موقعیّتی خوب فهمیده که روح و روانش را به که خواهد بخشید....
  
 امّا در این میان ، فهم و درک « دادا » در عالم حافظ  بسی عمیق و دوست داشتنی است.
 زیرا که دادا بر خلاف صائب و شهریار، همسو با حافظ حرکت کرده و در پی کلام  شیرین حافظ ، خط سخن او را دنبال می نماید. دادا در اینجا آنقدر بر اندیشه و عالم حافظ احترام قائل گشته که حتّی بطور غیر مستقیم برایش می گوید : خوب کاری کرده ای که سمرقند و بخارا را بخشیده ای! اگر من به جای تو بودم  بیشتر از آن را نیز می بخشیدم.
 و شاید هم دادا از روی لج با جاهلان عالم حافظ یا از روی خشم بر مخالفان اندیشه ی حافظ ، دنیا را به خال هندو  می بخشد. یعنی از دیگر لذتهای مادّی این دنیا می گذرد. قصد حافظ هم از سمرقند و بخارا ، لذتهای دیگر مادی بوده که در سهم خودش برایش مالک بود اما نه آنقدر اسیر که وجود مبارک خویش ( این امانت بزرگ الهی ) را فدای هوس و شهوت خویش گرداند.  
  
 دادا می گوید:
 اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
 به خال هندویش بخشم نه شهری بلکه دنیا را
 زمانی که سمرقند و بخارا دست حافظ بود
 همان را داشتی شاید که گیرد جام سودا را
 بده ساقی می باقی که در جنّت نخواهی یافت
 صفای ائل گلی را و زلالیـّات دادا را
  
 و در جای دیگر همسو با حضرت حافظ به صائب و شهریار جواب می دهد:
  
 اگر  آن  ترک شیرازی  بدست  آرد  دل  ما  را
 به  خال هندویش  بخشم  تجمّل های  دنیا را
 نه چونان شهریار و صائب و غیره که میبخشند
 به  خال  ترک  شیرازی  تمام  روح  و  اجزا  را
 امانت هست روح و جسم از سوی خدا در ما
 خیانت  بــــر  امانت  هیچ  نبوَد  رسم  دادا  را
  
 حضرت دادا  در خلاف اندیشه ی حضرت حافظ حرکت نمی کند برای اینکه عارف بر قضیّه است. دادا حتّی به حافظ خرده نمی گیرد که چرا در این دنیای بدین بزرگی  فقط  از لذّت دو شهر ( سمرقند و بخارا ) در گذشته است ؟ زیرا در  بیتی می گوید : « زمانی که سمرقند و بخارا دست حافظ بود – همان را داشتی شاید که گیرد جام سودا را » یعنی: زمانی که حافظ  بر لذت های مادّی شبیه سمرقند و بخارا مالک بود شاید به همانها قانع شده بود و از بین لذّات مادّی، همانها را نمادین قرار داده بود .
  دادا در اینجا باز هم بر عالم والای حافظ احترام گذاشته و بر عمق اندیشه ی  او  انگشت اشاره دراز می کند.
 همچنین از بیت « بده ساقی می باقی که در جنّت نخواهی یافت – صفای ائل گلی را و زلالیّات دادا را » کاملاً همسویی و احترام دادا در عالم دل انگیز حافظ  آشکارتر می شود.
 الحق که از پدر سبک شعر زلال جز این نباید انتظار داشت.
 دست مریزاد دادا
 التماس دعا
 خانی
ارسال پست

بازگشت به “شعر و ادبيات”