سيري در تاريخ و انديشه سياسي يهود
«قسمت دوم»
نویسنده :عبدالله شهبازي
پیشینه کنعانی و ظهور دولت یهود
کنعان، يا فلسطين امروزين، سرزميني است بسيار کهن که پيشينه فرهنگ در آن به دوازده هزار سال پيش از ميلاد ميرسد. کهنترين بقاياي زندگي روستايي به دست آمده در آن به پنج هزار سال پيش از ميلاد تعلق دارد.
سرزمين کنعان در سال 1469 پيش از ميلاد، در زمان فرعون توتمسيس سوم (1490-1436)، بنيانگذار امپراتوري مصر، به تصرف اين دولت درآمد.
از سده پانزدهم پيش از ميلاد در کتيبههاي مصري نام "کنعان" به ثبت رسيده است و در اسفار پنجگانه نيز همين نام را دارد؛ سرزميني توصيف شده که «شير و شهد در آن جاري است.» "کنعان" واژه سامي و به معني تجار پشم قرمز است زيرا اين منطقه کانون تجارت و صنعت رنگرزي بود و منسوجات آن، که در اسفار پنجگانه از آن با نام "قرمز" ياد شده، از معروفترين کالاهاي تجاري زمان خود بود. يونانيها کنعانيها را "فنيقي" ميناميدند که به همين معناست.
کنعانيها از گذشته دور فرهنگي شکوفا را در اين سرزمين بنا نهادند. مردمي تاجرپيشه بودند و از هزاره سوم پيش از ميلاد جبل (ببلاس) و صور و صيدا شهرهاي مهم ايشان و بنادر اصلي تجاري درياي مديترانه بود. آنان کهنترين دريانوردان جهان به شمار ميروند و در سواحل اسپانيا، مالت، شمال آفريقا، سارديني و سيسيل داراي کلنيهايي بودند. در آغاز هزاره اول پيش از ميلاد، کنعانيها الفباي خود را (خط فنيقي) پديد ساختند. اين خط "مادر" خط عبري است.
با ورود طوايف عبراني و فلسطيني، کنعانيها بخشهاي جنوبي سرزمين خود را از دست دادند ولي در حاشيه دريا، به ويژه در دو بندر مهم تجاري صور و صيدا (صيدون) ، همچنان حضور داشتند و شهر- دولتهاي مهمي را پديد ساختند. در زمان داوود و سليمان، شاه کنعاني صور به نام حيرام با اين دو رابطه دوستانه داشت. چنانکه خواهيم ديد، حيرام در اساطير يهودي، و نيز در اساطير فراماسونري، جايگاهي برجسته دارد.
به نوشته رافائل پاتاي، در دوران سلطنت سليمان، قبايل کنعاني ساکن سرزمينهاي بنياسرائيل بتدريج با قبايل عبراني آميخته شدند. در دوران سلطه روميها واژه "کنعاني" به گروهي از "يهوديان" اطلاق ميشد که به شدت ضد رومي بودند. نخستين بنادر شمال آفريقا را کنعانيها بنيان نهادند و تا سده دوم ميلادي بقاياي کارتاژيهاي اين منطقه خود را "کنعاني" ميخواندند. در نقوش تختجمشيد، تصاوير کنعانيها حک شده که در کنار ساير اقوام هداياي خود را به نزد داريوش ميبرند.
در سال 1150 پيش از ميلاد سلطه مصر بر سرزمين کنعان پايان يافت و در حوالي سال 1029 ساختار سياسي طوايف عبراني به دست شائول (طالوت)، از طايفه بنيامين، به صورت دولت درآمد. او نخستين شاه قبايل بنياسرائيل است و 24 سال (تا سال 1004) سلطنت کرد. سپس، داوود، از قبيله يهودا و کوچکترين پسر يسه،به سلطنت رسيد. در آغاز سلطنت شائول شمار قبايل دوازدهگانه بنياسرائيل 300 هزار نفر و جمعيت قبيله يهودا 30 هزار نفر گزارش شده است.
تنها منبع شناخت تاريخنگاري جديد از داوود روايات عهد عتيق است. طبق اين روايات، دوران داوود معاصر است با اقتدار بيست و يکمين سلسله فراعنه مصر (1075-664 پيش از ميلاد) به ويژه پسوسنس اول (1044-994).
يهوديان داوود و سليمان را پيامبر نميدانند؛ آنان را نخستين پادشاهان و نماد قدرت و شوکت خويش ميشمرند. در دربار آنان فردي به نام ناتان نبي حضور داشت و واسطه ارتباط شان با "يهوه" بود. ما داوود و سليمان مندرج در عهد عتيق را با داوود و سليمان پيامبر (ع)، آنگونه که در قرآن کريم و روايات اسلامي ميشناسيم، يکي نميدانيم. اسطورههاي امروزين يهودي نيز با تصويري که در گذشته از داوود و سليمان پيامبر، از جمله در ميان اعراب، رواج داشته قطعاً يکسان نيست. درباره انتساب داوود و سليمان به تبار يهودا دليلي جز ادعاي عهد عتيق در دست نيست و اين مجموعه کتبي است که در طول اعصار متمادي، از جمله در دوران تبعيد اشرافيت يهود به بابل، بارها و بارها مورد بازبيني و بازسازي قرار گرفته است. همچنين، جز ادعاي عهد عتيق، دليلي نداريم که خاندان سلطنتي داوودي يهود را از تبار داوود پيامبر بدانيم. در آينده با فرايند طولاني تدوين عهد عتيق و تأثير اشرافيت و کاهنان يهودي در بازنويسي آن در اعصار و ازمنه مختلف بطور مشروح آشنا خواهيم شد. بنابراين، زماني که در اين پژوهش از داوود و سليمان سخن ميگوئيم منظور دو پادشاه يهودي است آنگونه که در روايات يهودي تصوير شدهاند.(برخی نیز عقیده دارند افرادی چون لوط[ع]،یعقوب[ع]،اسحاق[ع] و...... در حقیقت شیوخ بنی اسرائیل بوده اند که در سنت تاریخ نگاری بعدی تبدیل به پیامبران بنی اسرائیل شدند – مرداویز)
طبق اساطير يهودي، داوود در جنگ با فلسطينيها مورد توجه شائول قرار گرفت، به دربار او راه يافت و دامادش شد. جنگاوري و اقتدار داوود شائول را به هراس انداخت و تصميم به قتل او گرفت ولي موفق نشد؛ داوود به نزد اخيش، شاه فلسطينيها و دشمن سرسخت بنياسرائيل، پناه برد. سرانجام، قبايل بنياسرائيل در جنگي سخت از فلسطينيها شکست خوردند و شائول به قتل رسيد. داوود در حبرون مستقر شد و از سوي قبيله يهودا به شاهي برگزيده شد. او هفت سال و نيم شاه يهود بود. پس از جنگهاي سخت با ساير قبايل بنياسرائيل و شکست پسران شائول سرانجام بيتالمقدس را تصرف کرد و "پادشاه بنياسرائيل و يهود" شد. داوود در 30 سالگي شاه يهود شد و 40 سال سلطنت کرد؛ هفت سال و نيم بر قبيله يهودا و 33 سال بر تمامي بنياسرائيل. زمان وفات داوود را حوالي سال 965 پيش از ميلاد ميدانند. بدينسان، در دوران داوود، دولتي واحد از قبايل دوازدهگانه بنياسرائيل، در زير سلطه قبيله يهودا، تأسيس شد.
چنانکه ديديم، سلطه داوود و قبيله يهود بر ساير قبايل بنياسرائيل از طريق خيانت به بنياسرائيل و پناه بردن به دشمنان قوم خود، يعني مهاجرين کرتي (فلسطينيها)، به دست آمد. درواقع، اين فلسطينيها بودند که با درهم شکستن اقتدار نظامي بنياسرائيل و قتل شائول راه را براي صعود داوود هموار کردند؛ و او سپس از طريق جنگهاي خونين بنياسرائيل را مقهور ساخت. در دوران داوود و در پيرامون دربار او يک اليگارشي اشرافي شکل گرفت و اين امر نارضايتي بنياسرائيل را برانگيخت و به شورشي بزرگ عليه داوود انجاميد. رهبري اين شورش را ابشالوم، پسر داوود، به دست داشت که «دلهاي مردان اسرائيل» با او بود. سرانجام، در جنگي خونين شورشيان شکست خوردند و قتلعامي سخت صورت گرفت. تعداد کساني که به دست «بندگان داوود» به قتل رسيدند بيست هزار نفر گزارش شده است. ابشالوم نيز در اين نبرد به قتل رسيد؛ و «جان داوود و پسران و دختران و زنان و متعههايش» نجات يافت. اين ماجرا نيز پيوند داوود را با قبيله يهودا نگسست و ساير قبايل بنياسرائيل همچنان سلطنت داوود را حکومت يهوديان ميانگاشتند:
جميع مردان اسرائيل نزد پادشاه آمدند و به پادشاه گفتند چرا... مردان يهودا تو را دزديدند... مردان يهودا به مردان اسرائيل جواب دادند از اين سبب که پادشاه از خويشان ما است، پس چرا از اين امر حسد ميبريد؟... مردان اسرائيل در جواب گفتند... حق ما در داوود از شما بيشتر است، پس چرا ما را حقير شمرديد.
بدينسان، از زمان داوود، در روايات اسفار پنجگانه مفاهيم "اسرائيل" و "يهود" جدا ميشود و به دو گروه متمايز اطلاق ميگردد. حکومت داوود و قبيله يهودا بر بنياسرائيل را بايد مبداء فرايندي طولاني دانست که سرانجام از طريق حذف ساير قبايل بنياسرائيل به شکلگيري "قوم يهود" انجاميد.
اسطوره داوود بنياني است که انديشه و ساختار سياسي يهوديت بر آن استوار است. مفهوم "برگزيدگي الهي" و "سلطنت ابدي خاندان داوود" محوري را پديد ساخته که طي سدههاي متمادي يهوديان وحدت سياسي خود را، به رغم پراکندگي جغرافيايي، در پيرامون آن تداوم بخشيده و انگيزش و آرمانهاي سياسي خود را از آن گرفتهاند. خاندان داوود اسطورهاي کاملا قومي است و نماد قدرت و شوکت يهوديان به شمار ميرود؛ و در اين معنا حتي با ساير قبايل بنياسرائيل نيز پيوند ندارد.
تدوينکنندگان عهد عتيق تعمدي آشکار و شگفت در رواج فرهنگ مبتني بر آميختگي (هرج و مرج) جنسي و تقدسزدايي اخلاقي از پيامبران داشتهاند؛ و شالودهاي را که با داستان رفتار ناستوده ابراهيم در مصر،[1] داستان لوط و دخترانش،[2] آميزش يهودا و عروسش و داستانهاي مشابه ديگر بنيان نهادهاند، تداوم ميبخشند. سرآغاز اسطوره "خاندان داوود" به "کتاب روت" ميرسد.
"کتاب روت" با داستان مردي از قبيله يهودا آغاز ميشود. او در زمان قحطي به موآب ميرود و در آنجا با زني، که به بنياسرائيل تعلق ندارد، به نام روت ازدواج ميکند. مرد يهودي ميميرد و نعومي، مادرش، و روت، بيوهاش، سالها در موآب تنها ميمانند. سرانجام، اين دو به سرزمين يهود ميروند و روت در کشتزار يکي از سران قبيله يهودا، به نام بوعز، به کار ميپردازد. اين دو زن مستمندند. روت به راهنمايي نعومي نيمه شب پنهان به خوابگاه بوعز ميرود، در کنار او ميخسبد، صبحگاه شش کيل جو از او ميگيرد و به عنوان ارمغان براي نعومي ميبرد. اين سرآغاز شيفتگي بوعز و وصلت او با روت است. چنين است که روت زيبا و نعومي محيل و دلاله به ثروت و شوکت ميرسند. بوعز و روت نياکان داوودند. بدينسان، شجرهاي که با زناي يهودا و عروسش آغاز شد تداوم مييابد و خانداني را بنياد مينهد که "برگزيدگان يهوه" و رهبران مشروع تمامي بنياسرائيل به شمار ميروند.
در تصوف يهودي (کابالا)، شخصيت داوود در موجودي خدايگونه به نام شخينا تجلي مييابد که سلطنت جهان فرازميني را به دست دارد. سلطنت زميني خاندان داوود نيز هيچگاه منقطع نميشود و در تبار او هماره تداوم دارد؛ و سرانجام از اين تبار مِلِخ (ملک، پادشاه) يا مشيا (مسيح) ظهور خواهد کرد و سيطره يهوديان، و در رأس آنان خاندان داوود، را بر سراسر جهان برقرار خواهد نمود. صهيونيسم، به عنوان يک ايدئولوژي جديد، بر اصل برگزيدگي و رسالت جهاني "قوم يهود" مبتني است و درونمايه خويش را از اسطوره خاندان داوود گرفته است. به عبارت ديگر، انطباق همان اسطوره است بر فرهنگ و دنياي جديد.
تصويري که عهد عتيق از شخصيت داوود به دست ميدهد بيشک در تکوين روانشناسي فردي و اجتماعي و فرهنگ قوم يهود به شدت موثر بوده است. در اين روايت، داوود سلطاني است قدرتطلب، قسي و غرق در فساد دربار باشکوه خود.
او چنان بيرحم و کينهتوز است که در دوران سلطنت خويش، هفت پسر بيگناه شائول را که در پناه او ميزيند، به دشمنان خاندان شائول، از قومي بيگانه با بنياسرائيل، تحويل ميدهد تا به انتقام گذشته بر دار کشند. و تنها اين نيست. داوود دهها زن در حرم خود دارد و حتي همسران شائول را نيز به تصرف درآورده است به رغم اينکه همسر نخست او دختر شائول است. اين زنان به مرگي تدريجي محکوماند بيآنکه داوود نظري به ايشان افکند. معهذا، او چنان هوسباز است که با بتشبع، همسر زيباي اورياء حتي،[hati – نام قومی بوده است در آسیای کهین – مرداویز] ميآميزد و سپس، به قصد تصاحب دائم اين زن، سردار دلير و وفادار خود را به قتل ميرساند. بتشبع مادر سليمان، جانشين داوود، است.
پسران داوود نيز، چون پدر، بدکار و شريرند. يکي چنان فاسد است که با خواهر خويش ميآميزد. خواهر کار را به رسوايي ميکشد تنها به اين دليل که بيرضاي او و بيرضاي پدر صورت گرفته است. و پسر ديگر «در نظر تمامي اسرائيل» با همسران پدر ميخسبد. سليمان نيز «هفتصد زن بانو و سيصد متعه» دارد که يکي دختر فرعون مصر است. و تأثير اين زنان بر او چنان است که در پيري دل او را از خدا برميگردانند و سليمان را به «پيروي خدايان غريب» مايل ميسازند. بدين دليل، سليمان مورد نفرين خدا قرار ميگيرد و پس از مرگ او مملکتش متلاشي ميشود.
عهد عتيق سرشار از چنين ايستارهاي اخلاقي و الگوهاي رفتاري است.
در اواخر هزاره دوم پيش از ميلاد، مهاجريني جديد به سرزمين کنعان پاي نهادند که در اسناد رامسس سوم، فرعون مصر (1198-1166)، «مردم درياها» ناميده ميشوند. آنان سکنه دريانورد جزاير درياي اژه، ميان ترکيه و يونان، بودند. اين قوم، پس از جنگهاي سخت با کنعانيها و عبرانيها سرانجام سلطه خود را بر بخشي از سواحل سرزمين کنعان مستقر ساخت.
اين قوم "فلسطيني" خوانده ميشدند و نام کنوني سرزمين کنعان يادگار آنان است. اطلاق اين نام بر سرزمين کنعان به معناي آن نيست که سکنه کنوني فلسطين از تبار اين قوماند. در طول دورانهاي پسين، مهاجرتها و آميختگيهاي نژادي فراوان رخ داده است. در سدههاي اخير بر مردم سرزمين فلسطين عنصر نژاد و فرهنگ سامي عرب غلبه دارد. داستان سامسون و دليله و نيز جنگهاي داوود و جالوت، سردار فلسطيني، به اين دوران تعلق دارد. داوود سرانجام توانست سرزمين بنياسرائيل را از سلطه مهاجرين اژهاي برهاند. از اين زمان مهاجرين اژهاي تنها در حاشيه دريا سرزميني کوچک در اختيار داشتند. بندر غزه کانون اصلي فلسطينيها بود.
طبق اسطورههاي يهودي، پس از داوود، پسرش سليمان به سلطنت رسيد. و طبق همين اسطورهها در زمان سليمان (965-928) دولت يهود و بنياسرائيل به اوج شکوه و شوکت خود رسيد؛ به دولتي بزرگ در ميان مصر و بينالنهرين بدل شد و سپس رو به انحطاط نهاد. در زمان سليمان نيز رابطه اشرافيت قبيله يهود با اتباع خويش تبعيضآميز و سلطهگرانه است.
با درگذشت سليمان و آغاز سلطنت پسرش، رحبعام، بحراني که از نيمه دوم سلطنت سليمان آغاز شده بود شعلهور شد. در سال 928، ده قبيله مستقر در سرزمينهاي شمالي بنياسرائيل، به رهبري قبيله افرائيم (سبط افرائيم پسر يوسف)، بر اشرافيت يهود شوريدند و در سرزمينهاي خويش دولت مستقل خود را به پا کردند. رهبري اين شورش با يربعام بن نبط از قبيله افرائيم است.
سرآغاز اين شورش به زمان سليمان ميرسد؛ آنگاه که گروهي از بنياسرائيل عليه احداث معبد و کاخ باشکوه سليمان در اورشليم (بيتالمقدس) قيام ميکنند. احداث معبد و کاخ فوق درواقع همان عصيانبتپرستانه سليمان است بر ضد آئين موسوي که او را ملعون خداوند قرار داد.
معمار محراب و مکانهاي پرستش در معبد سليمان فردي به نام حيرام ابيف است که از جانب پدر فنيقي و مادرش از بنياسرائيل است. سليمان از دوست خود حيرام، شاه صور، براي احداث معبد ياري ميطلبد و او حيرام ابيف را به بيتالمقدس ميفرستد.
حيرام شاهي ثروتمند بود و در زمان او صور امپراتوري مستعمراتي درياي مديترانه و قدرت بزرگ تجاري منطقه به شمار ميرفت. دولت فنيقي صور در اين زمان، و در سدههاي پسين، کانون اصلي پرستش بعل و مروج اين آئين در منطقه بود. بعل واژه کهن سامي به معناي خداوند است که بت گوساله طلايي يکي از نمادهاي آن بود. ثروت فنيقيها و پيوندهاي گسترده تجاري آنان با سراسر منطقه مديترانه و سواحل آن در غرب و با شبه جزيره عربستان و سوريه و بينالنهرين و ايران در شرق، طبعاً عاملي مهم در اشاعه آئين بعلپرستي بود. در اين زمان حيرام بندر صور را به شهري زيبا بدل کرد و در آن معابد و مجسمههاي عظيم "بعل" را برافراشت و همين امر بر سليمان اثر گذارد.
توصيفي که از معبد سليمان روايت شده آن را پرستشگاهي باشکوه مينماياند سرشار از آذينهاي طلايي که در محراب آن دو کروبي عظيم از طلا نصب است. اين کروبي چيزي نيست جز گوساله طلايي بالدار (شبيه نقوش حيوانات بالداري که در تختجمشيد مييابيم) که با نامهايي چون ملکم و ملکارت خوانده ميشد و نمونههاي آن در کاوشهاي باستانشناسي به دست آمده است. اين همان آئين پرستش گوساله طلايي است که در روايات اسلامي آن را "گوساله سامري" مينامند.
در سدهسيزدهم ميلادي، با پيدايش تصوف يهودي (کابالا) در اسپانياي مسيحي، مفهوم بعل بار ديگر به عنوان واژهاي مقدس، و اين بار به معناي "اسماء رازآميز الهي"، سر برکشيد. امروزه، بعل شم، به معناي "استاد اسماء الهي"، عنوان آموزگاران و مرشدان تصوف يهودي است. در سده هيجدهم، اسطوره حيرام نيز در بنياد آئينهاي فراماسونري جاي گرفت؛ احداث معبد سليمان سرآغاز اين طريقت رازآميز انگاشته شد و حيرام نخستين معمار آن. اين پديده تصادفي نيست و دقيقاً بايد به معناي تکريم احياءگر پرستش بعل ارزيابي شود.
اشرافيت يهود و دولت افرائيم
از اين پس، دولت يهود در سرزمين جنوبيکه به قبيله يهود و بخش کوچکي از آن، مجاور با سرزمين افرائيم، به قبيله بنيامين تعلق داشتمستقر بود و دولت افرائيم در سرزمين پهناور شمالي. دولت افرائيم سواحلي گسترده نيز در اختيار داشت و همسايگي آن با دولت آرامي سوريه و دولتهاي کنعاني صور و صيدا موقعيت تجاري برجستهاي در اختيارش مينهاد؛ ولي دولت يهود به دليل استقرار دولت فلسطين در سواحل آن به دريا دسترسي نداشت.
جايگزيني بتپرستي کنعاني با يکتاپرستي موسوي طبعاً نميتوانست در ميان بنياسرائيل بيپژواک باشد. خاندان يوسف، به رهبري يربعام و مادرش، در رأس اين اعتراض جاي داشت. مادر يربعام، به نام صروعه، ظاهراً بيوهزني محترم و متنفذ در ميان بنياسرائيل بود زيرا نام او در روايات عهد عتيق به ثبت رسيده است. طبق همين روايات، پس از شورش فوق، سليمان فرمان رياست يربعام را بر خاندان يوسف صادر کرد. اين اقدام براي ساکت کردن يربعام بود، ولي ماجرا پايان نيافت. پيامبري به نام اخياء شيلوني با يربعام ديدار کرد و پيام خداوند را به او ابلاغ نمود که به دليل گروش سليمان به بتپرستي رياست ده قبيله بنياسرائيل را به او سپرده است.
پس اخيا... به يربعام گفت... يهوه خداي اسرائيل چنين ميگويد اينک من مملکت را از دست سليمان پاره ميکنم و ده سبط به تو ميدهم... چون ايشان مرا ترک کردند و عشتورت، خداي صيدونيان، و کموش، خداي موآب، و ملکوم، خداي بنيعمون، را سجده کردند و در طريقهاي من سلوک ننمودند.
بدينسان، با مرگ سليمان، شورش خاندان يوسف با اجتماع بزرگان اسباط دهگانه بنياسرائيل در شهر شکيم آغاز شد:
و رحبعام [پسر سليمان و شاه يهود] به شکيم رفت زيرا که تمامي اسرائيل به شکيم آمدند تا او را پادشاه بسازند... آنگاه يربعام [رئيس خاندان يوسف] و تمامي جماعت بنياسرائيل آمدند و به رحبعام عرض کرده گفتند: پدر تو يوغ ما را سخت ساخت اما تو الان بندگي سخت و يوغ سنگيني را که پدرت بر ما نهاد سبک ساز و تو را خدمت خواهيم نمود... [رحبعام] گفت: پدرم يوغ شما را سنگين ساخت اما من يوغ شما را زياده خواهم گردانيد. پدرم شما را به تازيانهها تنبيه مينمود اما من شما را به عقربها تنبيه خواهم کرد.
تجمع سران قبايل در شکيم نشان ميدهد که اينان مرکزيت بيتالمقدس را، که اينک کانون بتپرستي انگاشته ميشد، به رسميت نميشناختند. چنين بود که سرزمين بنياسرائيل به دو دولت تقسيم شد: دولت افرائيم و دولت يهود.
و چون تمامي اسرائيل ديدند که پادشاه ايشان را اجابت نکرد، آنگاه قوم پادشاه را جواب داده گفتند ما را در داوود چه حصه است... اي اسرائيل به خيمههاي خود برويد و اينک اين داوود به خانه خود متوجه باش... پس اسرائيل تا به امروز بر خاندان داوود عاصي شدند... [و يربعام را] بر تمام اسرائيل پادشاه ساختند و غير از سبط يهودا، فقط، کسي خاندان داوود را پيروي نکرد.
در پي اين ماجرا، خاندان يوسف دولت اسباط دهگانه بنياسرائيل را بنيان نهاد و يربعام به عنوان نخستين شاه (928-907 ق. م.) دولت افرائيم به قدرت رسيد.
از اين پس، دولت يهود در سرزمين جنوبيکه به قبيله يهود و بخش کوچکي از آن، مجاور با سرزمين افرائيم، به قبيله بنيامين تعلق داشتمستقر بود و دولت افرائيم در سرزمين پهناور شمالي. دولت افرائيم سواحلي گسترده نيز در اختيار داشت و همسايگي آن با دولت آرامي سوريه و دولتهاي کنعاني صور و صيدا موقعيت تجاري برجستهاي در اختيارش مينهاد؛ ولي دولت يهود به دليل استقرار دولت فلسطين در سواحل آن به دريا دسترسي نداشت.
پس از استقلال دولت افرائيم، تا سالهاي طولاني، ميان اين دو دولت ستيز سياسي و جنگهاي نظامي خونين در جريان بود. علت اين ستيزها سياست عنادآميز دولت يهود و خاندان داوود بود که خود را برگزيده "خداي اسرائيل" و "شبان بنياسرائيل" ميدانستند و براي خويش حق حاکميت بر تمامي قبايل اسرائيل را قائل بودند.
در عهد عتيق از دولت قبايل دهگانه شمالي با نامهاي "اسرائيل" و "افرائيم"، هر دو، ياد شده است. نمونههاي کاربرد نام "اسرائيل" را در کتاب پادشاهان و کتاب تواريخ ايام ميتوان يافت و کاربرد نام "افرائيم" را در کتاب اشعياء نبي و کتاب ارمياء نبي. براي نمونه، کتاب اشعياء نبي استقلال قبايل دهگانه از دولت يهود را «جدا شدن افرائيم از يهودا» ميخواند؛ و در جاي ديگر ستيز دو دولت بنياسرائيل را چنين توصيف ميکند: «و حسد افرائيم رفع خواهد شد و دشمنان يهودا منقطع خواهند گرديد. افرائيم بر يهودا حسد نخواهد برد و يهودا افرائيم را دشمني نخواهد نمود.» برخي نويسندگان يهودي معاصر نيز نام دقيق دولت فوق را "مملکت افرائيم" ميدانند.
يعقوب در ميان نوههاي خود به افرائيم بيشترين علاقه را داشت همانگونه که يوسف محبوبترين پسر او بود. از يعقوب روايت شده که سبط دو پسر يوسف، به ويژه افرائيم، قومي بزرگ را بنيان خواهند نهاد؛ و «ذريت آنها امتهاي بسيار خواهند گرديد» تا بدانجا که بنياسرائيل در ميان خويش چنين دعا خواهند کرد «خدا تو را مثل افرائيم و مناسه گرداند.»
بنظر ميرسد که در گذشته دور، پيش از مستحيل شدن ساير قبايل بنياسرائيل در قبيله يهود، قبيله افرائيم و خاندان يوسف در ميان بنياسرائيل از احترام و اقتدار فراوان برخوردار بودند و رقيب اصلي يهوديان و خاندان داوود به شمار ميرفتند.
تعمق در متن کنوني عهد عتيق روشن ميکند که در دوران طولاني اقتدار اشرافيت يهود بر بنياسرائيل، به ويژه پس از پايان هويت مستقل ساير قبايل و ادغام تمامي آنان در مجموعهاي جديد به نام "قوم يهود"، حذف و اضافات فراوان در متون ديني و تاريخي بنياسرائيل به سود يهوديان، و به ويژه بر ضد خاندان يوسف، صورت گرفته است. براي نمونه، کتاب پادشاهان و کتاب تواريخ ايام پادشاهان به دو گونه ناميده ميشود. در يکجا از «کتاب تواريخ ايام پادشاهان اسرائيل»سخن ميرود و در جاي ديگر همين اثر «کتاب تواريخ ايام پادشاهان يهودا» خوانده ميشود. روشن است که در دوران سلطه شاهان يهود متني کهن درباره "تاريخ بنياسرائيل" مورد بازبيني و بازسازي قرار گرفته و به تاريخ رسمي قوم يهود بدل شده است؛ هرچند برخي بقاياي متون کهن در نسخه جديد بر جاي مانده است. بازنويسي اين تاريخ در دوران تبعيد اشراف و روحانيون يهودي در بابل مورد ترديد نيست. همچنين روشن است که تنها متون کهن بنياسرائيل منابع موجود نبوده است. براي نمونه، در کتاب دوم تواريخ ايام به منابعي چون تواريخ ناتان نبي و اخياء شيلوني ارجاع داده ميشود که در مجموعه حاضر موجود نيست. به اين دليل عجيب نيست که در روايات متعلق به اين دوران، بسياري از نفرينهاي "خداي اسرائيل" به بنياسرائيل درواقع به مملکت افرائيم، يعني اسباط دهگانه شمالي، باز ميگردد؛ زيرا در اين زمان دو مفهوم "بنياسرائيل" و "يهود" کاملا متمايز است و به دو واحد سياسي مستقل و متعارض اطلاق ميگردد.
خاندان يوسف (سران قبيله افرائيم) نه تنها سلوکي دوستانه با ساير قبايل بنياسرائيل داشت بلکه خود را پاسدار سنن موسوي در قبال بدعتهاي کنعاني و مصري سليمان ميدانست؛ و همين سبب شد که قبايل ديگر در زير پرچم آن دولتي مستقل را به پا کنند و خود را از سلطه اشرافيت يهود رهايي بخشند.
دولت افرائيم تا زمان اشغال سامريه، پايتخت آن، به دست آشور به مدت 208 سال (928-720) موجوديت داشت.
تاريخ اين دولت را به چهار مرحله بايد تقسيم نمود:
1- دوران حکومت خاندان يوسف. در اين دوران کوتاه (928-906) دولت افرائيم با توطئههاي سهمگين يهوديان مواجه است. اين توطئهها سرانجام به سقوط خاندان يوسف و کشتار و انهدام کامل آنان ميانجامد.
2- دوران حکومت سران قبيله يساکار (906-882). در اين دوران نيز رويه يهوديان در قبال دولت افرائيم به سان گذشته است.
3- دوران سلطنت خاندان عُمري (882-842). در اين دوران اشرافيت يهود و افرائيم و خاندانهاي سلطنتي داوود و عُمري متحد و هم مشرباند.
4- دوران پس از انقلاب ايلياء نبي (842-720). در اين دوران، بار ديگر مملکت افرائيم هدف حمله اشرافيت يهود قرار ميگيرد و سرانجام با دسيسه آنان به دست دولت آشور منهدم ميشود.
نخستين توطئه اشرافيت يهود عليه دولت افرائيم بلافاصله پس از اعلام استقلال قبايل دهگانه بنياسرائيل آغاز ميشود:
و رحبعام پادشاه ادوم را، که سردار باجگيران بود، فرستاد و تمامي اسرائيل او را سنگسار کردند که مرد. و رحبعام پادشاه تعجيل نموده، بر عرابه خود سوار شد و به اورشليم فرار کرد.
رحبعام پس از شکست اين دسيسه، در بيتالمقدس سپاهي عظيم از قبايل يهود و بنيامين فراهم آورد و به سرزمين قبايل شمالي تاخت؛ ولي پيامبري بنام شمعيا آنان را از جنگ با برادران خويش منع کرد و سپاه رحبعام فروپاشيد. معهذا، اين ستيز به پايان نرسيد و در تمامي دوران 17 ساله سلطنت رحبعام بر دولت يهود (928-911) ميان او و دولت افرائيم جنگ بود. در زمان ابيام (ابيا)، پسر رحبعام و شاه يهود (911-908)، تهاجم يهوديان به دولت افرائيم اوج يافت و اين سرزمين آماج کشتاري بيرحمانه قرار گرفت. اين حادثه لطمات شديدي بر پيکر قبايل دهگانه شمالي وارد ساخت و زمينههاي سقوط و انهدام خاندان يوسف را فراهمساخت.
و کاهنان کرناها را نواختند و مردان يهودا بانگ بلند برآوردند و... خدا يربعام و تمامي اسرائيل را به حضور ابيا و يهودا شکست داد. و بنياسرائيل از حضور يهودا فرار کردند... و ابيا و قوم او آنها را به صدمه عظيمي شکست دادند؛ چنانکه پانصد هزار مرد برگزيده از اسرائيل مقتول افتادند. پس بنياسرائيل در آن وقت ذليل شدند و بنييهودا، چون که بر يهوه خداي پدران خود توکل نمودند قوي گرديدند... و يربعام در ايام ابيا ديگر قوت بهم نرسانيد و خداوند او را زد که مرد.
از اين پس، در عهد عتيق روايتي متناقض با آنچه گذشت آغاز ميشود. آشکارا ما با دو متن سر و کار داريم؛ اولي کهنتر به نظر ميرسد و دومي بايد اضافات پسين يهوديان باشد. چنانکه ديديم، آئين پرستش گوساله طلايي را يهوديان آغاز کردند ولي از اين پس آن را به افرائيميان نسبت ميدهند. در چرخشي عجيب، قبايل دهگانه شمالي سخت شيفته بتخانه اورشليم معرفي ميشوند تا بدانجا که يربعام از سفر آنان به پايتخت دولت يهود به هراس ميافتد و خود بتخانههايي به پا ميکند. در اين روايت جديد، شاه يهود فرمانروا و "آقاي" مشروع تمامي بنياسرائيل است و يربعام حکمراني غاصب.
و يربعام در دل خود فکر کرد که حال سلطنت به خاندان داوودخواهد برگشت. اگر اين قوم به جهت گذرانيدن قربانيها به خانه خداوند به اورشليم بروند، همانا دل اين قوم به آقاي خويش، رحبعام پادشاه يهودا، خواهد برگشت و مرا به قتل رسانيده نزد رحبعام، پادشاه يهودا، خواهند برگشت. پس پادشاه مشورت نموده، دو گوساله طلا ساخت و به ايشان گفت براي شما رفتن به اورشليم زحمت است، هان اي اسرائيل خدايان تو که ترا از زمين مصر برآوردند. و يکي را در بيتئيل گذاشت و ديگري را در دان قرار داد. و اين امر باعث گناه شد.
کمي بعد، چرخش دوم صورت ميگيرد. اينک يهوديان مناديان يکتاپرستي موسوياند و مبلغان خود را به سرزمين افرائيم ميفرستند تا آنان را از بتپرستي منع کنند. در اين روايت جديد، گناه بنياسرائيل تنها شورش بر خاندان داوود نيست؛ اخراج کاهنان هاروني و گروه روحانيون حرفهاي لاوي نيز هست. يهوديان چنين رجز ميخوانند:
اي يربعام و تمامي اسرائيل مرا گوش گيريد. آيا شما نميدانيد که يهوه، خداي اسرائيل، سلطنت اسرائيل را به داوود و پسرانش با عهد تمکين تا به ابد داده است؟و يربعام بن نبط، بنده سليمان بن داوود، برخاست و بر مولاي خود عصيان ورزيد... شما الان گمان ميبريد که با سلطنت خداوند که در دست پسران داوود است مقابله توانيد نمود؟ شما گروه عظيمي ميباشيد و گوسالههاي طلا، که يربعام براي شما به جاي خدايانساخته است، با شما ميباشد. آيا شما کهنه خداوند را از بنيهارون و لاويان را نيز اخراج ننموديد؟... اما ما، يهوه خداي ماست و او را ترک نکردهايم و کاهنان از پسران هارون خداوند را خدمت ميکنند و لاويان در کار خود مشغولاند... اينک با ما خدا رئيس است و کاهنان او با کرناهاي بلند آواز هستند تا به ضد شما بنوازند.
طبق اين روايت جديد، يربعام منشاء تمامي گناهان پسين بنياسرائيل است و خاندان يوسف و اسباط دهگانه بنياسرائيل مورد غضب هولناک و نفرين بيرحمانه و نابخشودني "خداي اسرائيل"اند.
از يربعام هر مرد را و هر محبوس و آزاد را که در اسرائيل باشد منقطع ميسازم و تمامي خاندان يربعام را دور مياندازم چنانکه سرگين را بالکل دور مياندازند. هر که از يربعام در شهر بميرد سگان بخورند و هر که در صحرا بميرد مرغان هوا بخورند... و خداوند اسرائيل را خواهد زد مثل ني که در آب متحرک شود و ريشه اسرائيل را از اين زمين نيکو که به پدران ايشان داده بود خواهند کند.
عجيب است که اين خداي سختگير با قبيله يهود سلوکي تسامحآميز دارد و خشم او بر يهوديان به سان پدري است که از فرزند خاطي خود ميرنجد. اين نفرين هولناک به قبايل دهگانه شمالي و خاندان يوسف درست در زماني است که خاندان داوود و يهوديان «بيش از هر آنچه پدران ايشان کرده بودند» شرارت ميورزند و علاوه بر بتپرستي، همجنسگرايي نيز در ميانشان رواجي گسترده يافته است.
و الواط نيز در زمين بودند و موافق رجاسات امتهايي که خداوند از حضور بنياسرائيل اخراج نموده بود عمل مينمودند.
معهذا، يهوديان و خاندان داوود همچنان عزيزدردانه "خداي اسرائيل"اند.
در تداوم اين سنت کهن، تاريخنگاري جديد يهود نيز نسبت به حوادث فوق برخوردي گزينشي و جانبدارانه دارد. براي نمونه، دائرةالمعارف يهود خروج اخيا، پيامبر شيلوني، را به ضديت او با سياست «تسامحآميز سليمان در قبال اديان بيگانه» نسبت ميدهد. به عبارت ديگر، سليمان پادشاهي "ليبرال" ترسيم ميشود و اخياء شيلوني پيامبري "بنيادگرا"! حال آنکه سخن اخيا بر سر "تسامح" نيست؛ بر سر جايگزيني سنن موسوي با بعلپرستي فنيقي در عهد سليمان است. همين مأخذ، يربعام را به عنوان احياء گر آئين پرستش گوساله طلايي در بنياسرائيل مطرح ميکند بههمراه درج تصويري که در سده دوازدهم ميلادي يهوديان اسپانيا کشيدهاند و يربعام و قومش را در حال پرستش گوساله طلايي نشان ميدهد. اين شيوه نگرش به روشني بيانگر آن است که يهوديت جديد به شکلي آگاهانه خود را تنها و تنها وارث سنن قبيله يهودا ميداند نه تمامي بنياسرائيل.
کمي پس از درگذشت يربعام، يکي از سران قبيله يساکار (از قبايل بنياسرائيل) به نام بعشا عليه حکومت خاندان يوسف شوريد، تمامي آنان را قتلعام کرد و خود به عنوان شاه قبايل دهگانه شمالي بنياسرائيل (906-883) قدرت را به دست گرفت. اين پايان کار خاندان يوسف است و از اين پس نشاني از ايشان در اساطير يهودي نمييابيم.
به رغم نابودي خاندان يوسف، ستيز دولت يهود بر ضد دولت افرائيم تداوم دارد. در اين زمان آسا، پسر ابيام، شاه يهود (908-867) است و در تمامي دوران سلطنت او ميان دولتهاي يهود و افرائيم، چون گذشته، جنگ و ستيز در جريان است. نفرت يهوديان از قبايل دهگانه شمالي و دولت افرائيم تا بدان حد است که به خيانتي بزرگ عليه سنن يگانگي قبايل بنياسرائيل دست ميزنند و دولت دمشق را بر آنان ميشورانند:
آسا تمامي طلا و نقره موجود در خزائن معبد سليمان و کاخ خويش را نزد بنحدد اول، شاه آرامي دمشق، ميفرستد و از او ميخواهد که پيمان دوستي خود را با دولت افرائيم بگسلد و به اين سرزمين حمله برد. بدينسان، تهاجم همزمان آراميها از شرق و شمال و يهوديان از جنوب به دولت افرائيم آغاز ميشود و بخشهاي مهمي از خاک اين کشور، در هر دو جبهه، به تصرف آراميها و يهوديان درميآيد. مدتي بعد، نفرين "خداي اسرائيل" دامان خاندان بعشا را نيز ميگيرد؛ در حوالي سال 882 يکي از سرداران دولت افرائيم به نام زمري ميشورد و با قتل عام خاندان بعشا زمام قدرت را به دست ميگيرد. اين شورش در زماني است که دولت افرائيم در جنگ با فلسطينيان است. با رسيدن خبر شورش زمري به جبهههاي جنگ، سران قبايل دهگانه يکي از سرداران خود به نام عُمري را به عنوان شاه جديد دولت افرائيم برميگزينند و پس از يک دوران کوتاه جنگ داخلي سرانجام عُمري به سلطنت ميرسد. اين سرآغاز سلطنت خاندان عُمري در سرزمين قبايل دهگانه شمالي بنياسرائيل است.
حکومت "بيت عمري" (خاندان عمري) نقطه عطفي در سرگذشت دولت افرائيم است و "تاريخ علمي" بنياسرائيل، يعني تاريخ مبتني بر دادههاي باستانشناسي نه روايات اساطيري صرف، از اين دوران آغاز ميشود. در اين ميان به ويژه بقاياي شهر سامريه، پايتخت خاندان عمري، حائز اهميت است. اين آثار، و کشفيات مشابه در سرزمين جنوبي (دولت يهود)، بيانگر رواج آئينهاي بتپرستي مشابه با کنعانيها (فنيقيها) در سراسر منطقهاي است که مأواي قبايل بنياسرائيل به شمار ميرود.
طبق روايات عهد عتيق، در اين دوران، ساختار قبيلهاي مملکت افرائيم دستخوش تحولي اساسي شد و اشرافيت سلطنتي مقتدري، مشابه با دولت يهود، در قبايل شمالي شکل گرفت؛ و آنان نيز به تأثير از فنيقيها به احداث معابد بعل و پرستش گوساله طلايي پرداختند. اين تحول از زمان سلطنت عمري (882-871) و با تأسيس شهر سامريه آغاز شد. عمري تپه سامري را، در خاک قبيله اشير، از فردي به نام سامر (شمر) خريد و در آن شهر سامريه (شمرون) را بنا نهاد. از اين پس، سامريه پايتخت دولت افرائيم، از مراکز مهم تجاري منطقه و کانون سياسي پرتکاپويي است که با شهرهاي فنيقي صور و صيدا برابري ميکند. اين فرايند، در زمان سلطنت اخاب (اهب)، پسر عُمري و شاه افرائيم (871-852)، به اوج خود رسيد. اخاب دختر شاه صيدا، به نام ايزابل، را به زني گرفت و معبد بعل را در شهر سامريه برافراشت.
دوران اخاب با سلطنت يهوشافاط (867-849)، پسر آسا، در سرزمين يهود مقارن است. در زمان يهوشافاط (يهوشاپات) و اخاب، دو دولت افرائيم و يهود براي نخستين بار متحد شدند و رابطهاي نزديک ميان دو خاندان سلطنتي بنياسرائيل آغاز شد. يهوشافاط به سامريه رفت و دختر اخاب و ايزابل را براي پسر خود، يهورام، به زني گرفت. اين دختر عتليا (عطليه) نام دارد.
پيوند خاندانهاي سلطنتي افرائيم و يهود با تحولاتي جدي در منطقه مقارن است. اين دوراني است که امپراتوري مهاجم آشور از زمان آشورنصيرپال دوم (884-859) و پسرش شلمنصر سوم (859-824) تهاجمي سخت و خونين را در شرق و غرب مرزهاي خود آغاز کرده است؛ و در برابر اين خطر بزرگ است که اتحادي ميان دولتهاي شرق مديترانه سر ميگيرد. در کاوشهاي باستانشناسي لوحي استوانهاي از شلمنصر سوم به دست آمده که در آن از «اتحاد دوازده شاه هيتي [سوريه] و ساحل دريا» به رهبري بنحدد، شاه آرامي دمشق، سخن رفته است. نام سران اين دولتها در کتيبه فوق مندرج است؛ يکي از آنان «اخاب اسرائيلي» است و ديگري «جندب عرب». بقيه شاهان دولت- شهرهاي فنيقياند و مصر.
اين نخستين بار است که نام شاهي از بنياسرائيل، و نيز نام شاهي از عرب، در کتيبهاي به دست آمده است. آنچه در اين ميان حائز اهميت است عدم درج نام شاه يهود است. در اين زمان، طبق روايات عهد عتيق، دولت يهود با دولت افرائيم، و با دولتهاي فنيقي صور و صيدا، پيوندي استوار داشت و قطعاً جزيي از اين اتحاديه سياسي- نظامي بود. عدم درج نام شاه يهود ميتواند بيانگر کماهميتي اين دولت باشد؛ و شايد از نظر آشور دولت يهود بخشي از اتباع اخاب، شاه افرائيم، به شمار ميرفت. اين با تصويري که تاريخ پادشاهان يهود از شکوه و عظمت اين دولت در عهد يهوشافاط به دست ميدهد تمايز چشمگير دارد. اخاب، شاه افرائيم، نيز در مقابل بنحدد، شاه آرامي سوريه، قدرتي درجه دو به شمار ميرفت و زمانيکه مورد تهديد قرار ميگرفت او را «آقايم» و «پادشاه» خطاب ميکرد:
و بنحدد پادشاه آرام... سامريه را محاصره کرد و با آن جنگ نمود. و رسولان نزد اخاب... فرستاده وي را گفت نقره تو و طلاي تو از آن من است و زنان و پسران مقبول تو از آن مناند. و پادشاه اسرئيل در جواب گفت اي آقايم، پادشاه، موافق کلام تو، من و هر چه داريم از آن تو هستيم.
در اين دوران، که دادههاي باستانشناسي نيز مؤيد آن است، قبايل بنياسرائيل به دليل پيوندهاي سياسي و نظامي و تجاري گسترده با دولتهاي صور و صيدا از فرهنگ و آئينديني فينقيها تأثير گسترده و عميق گرفتند. ازدواج اخاب، شاه افرائيم، با ايزابل دختر شاه صيدا، و ازدواج يهورام، شاه يهود (849-841)، با عتليا، دختر ايزابل، در اشاعه اين فرهنگ نقش اساسي داشت. اين مادر و دختر از اين پس نشان خود را بر سراسر تاريخ يهود بر جاي مينهند:
کسي نبود مانند اخاب که خويشتن را براي به جا آوردن آنچه در نظر خداوند بد است فروخت و زنش ايزابل او را اغوا نمود. و در پيروي بتها رجاسات بسيار مينمود.
در دولت يهود نيز وضع همين گونه است:
و [يهورام] به طريق پادشاهان اسرائيل، بطوري که خاندان اخاب رفتار ميکردند سلوک نمود؛ زيرا که دختر اخاب زن او بود. و آنچه در نظر خداوند ناپسند بود به عمل آورد... و او نيز مکانهاي بلند در کوههاي يهودا ساخت و ساکنان اورشليم را به زنا کردن تحريض نمود [و] يهودا را گمراه ساخت.
قرآن کريم سرآغاز آئين پرستش گوساله طلايي در بنياسرائيل را از فردي به نام "سامري" ميداند؛ زماني که موسي براي دريافت وحي به کوه طور رفت، سامري از غيبت او بهره جست و اين بت جديد را ساخت. نام "سامري" سه بار در قرآن آمده است. (طه، 85، 87، 95) در عهد عتيق (سفر خروج) اين ماجرا به هارون، برادر موسي، نسبت داده شده است.
گرداورنده:مرداویز
[1] ابراهيم در زمان ورود به مصر، همسرش، سارا، را خواهر خود خواند تا برايش «خيريت شود.» درباريان فرعون از زيبايي اين زن مسافر باخبر شدند و او را به کاخ فرعون بردند. بدينسان، اين «آرامي آواره» صاحب «ميشها و گاوان و حماران و غلامان و کنيزان و ماده الاغان و شتران شد.» اين منشاء ثروت بنياسرائيل است. (سفر پيدايش، 12/ 11-20) [2] پس از نزول غضب الهي بر شهرهاي سدوم و گومورا، لوط و دو دخترش در مغارهاي ساکن ميشوند. دو دختر به پدر شراب مينوشانند و شبانه، بدون اطلاع وي، با او همخوابه ميشوند. حاصل اين زناي با محارم دو پسر است؛ يکي نياي موآبيان است و ديگري نياي بنيعمون. (سفر پيدايش، 19/ 30-38)
سیری در تاریخ بنی اسرائیل (2)
مدیران انجمن: abdolmahdi, رونین, شوراي نظارت
- پست: 3309
- تاریخ عضویت: شنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۶, ۵:۵۹ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 3096 بار
- سپاسهای دریافتی: 11996 بار
Re: سیری در تاریخ بنی اسرائیل (2)
پسران داوود نيز، چون پدر، بدکار و شريرند. يکي چنان فاسد است که با خواهر خويش ميآميزد. خواهر کار را به رسوايي ميکشد تنها به اين دليل که بيرضاي او و بيرضاي پدر صورت گرفته است. و پسر ديگر «در نظر تمامي اسرائيل» با همسران پدر ميخسبد. سليمان نيز «هفتصد زن بانو و سيصد متعه» دارد که يکي دختر فرعون مصر است. و تأثير اين زنان بر او چنان است که در پيري دل او را از خدا برميگردانند و سليمان را به «پيروي خدايان غريب» مايل ميسازند. بدين دليل، سليمان مورد نفرين خدا قرار ميگيرد و پس از مرگ او مملکتش متلاشي ميشود.
تا به حال نشنیده بودم..جالب بود.
پس از نزول غضب الهي بر شهرهاي سدوم و گومورا، لوط و دو دخترش در مغارهاي ساکن ميشوند. دو دختر به پدر شراب مينوشانند و شبانه، بدون اطلاع وي، با او همخوابه ميشوند. حاصل اين زناي با محارم دو پسر است؛ يکي نياي موآبيان است و ديگري نياي بنيعمون. (سفر پيدايش، 19/ 30-38)
این که دیگر حکایت معروفی است و نقل محافل و مجالس.
راستی چرا در بین این قوم بنی اسراییل اینهمه زناکار وجود داشته است؟آیا در آن زمان این کار جز منکرات و مسائل نا پسند به حساب نمی آمده است؟
بی